دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۴

نمی شود...


نمی شود نمی شود نمی شود به آدمها اعتماد کامل کرد آن جور که من کرده ام.
نمی شود نمی شود نمی شود همه چیز را باور کرد آن جور که من کرده ام.
نمی شود نمی شود نمی شود به صداقت و تعهد آدمها اعتماد کرد، آن جور که من کرده ام.
نمی شود نمی شود نمی شود که توقع داشت آدمها در اوج صداقت، حقیقت را پنهان نکنند، آن جور که من توقع داشته ام.
بچه ها را دیدی وقتی در جواب سوالشان، به جای جواب درست، برایشان یک ذره از آن حقیقت را به شکل داستان می گویند، چنان قانع می شوند، که گاهی عذاب وجدان می گیری از چیزی که بهشان گفتی.
نمی شود نمی شود نمی شود مثل بچه ها، همان چیزی که می شنوی را بپذیری و قانع بشوی، همان جور که من پذیرفتم و قانع شدم.
نمی شود نمی شود نمی شود کسی را ببخشم که حقیقت را از من پنهان می کند، مبادا که تحمل حقیقت را نداشته باشم، یا مبادا که ازش متنفر بشوم؛ همان جورکه گفته بودم که مسئولیت احساساتم را به خودم بسپار و حقیقت را بگو.
نمی شود نمی شود نمی شود وقتی حس می کنی و می دانی دوستت ندارد، دوستت دارم را بشنوی و باور کنی، همان جور که من کردم.
حالا من و این همه اشتباه.....!
نمی شود نمی شود نمی شود!

هیچ نظری موجود نیست: