سه‌شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۴

  • هی وبلاگ! می خواهم باهات اتمام حجت کنم. حدود نیم ساعت دنبال یک امکان گشتم که بشود حذفت کرد یا بشود اسمت را عوض کرد در دامنه. اما نشد. یا نبود یا حداقل من نیافتم.
    چون دیگر درت احساس آرامش و امنیت قبل را نمی کنم، گرچه قبلش هم احساس امنیت کامل نبود.
    اما خوب از آنجا که از اول هم تو را ساختم نه برای اینکه کسی بخواند، بلکه برای خودم که بلند بلند فکر کنم و متمرکز بنویسم، پس باز هم ترجیح می دهم خودم را سانسور نکنم.
    حالا هر اسم دیگری که رویت می گذارند یا هر انگ دیگری که بهت می زنند، برایم مهم نیست. کسی مجبور نیست تو را بخواند و بپذیرد. من خواستم پنجره ات را به روی کسانی که تحملت را ندارند ببندم، ولی خوب حالا که نتوانستم.


  • جامعهء مردسالار سنتی که ادعای مدرن بودن و حتی پست مدرن بودن دارد، هنوز هم دنبال آتو می گردد از دست زنها. هنوز هم به آنها به چشم یک زن نگاه می کند، نه یک انسان. از بین 9 نفر که هشت تای آنها مرد هستند و در جریان زندان ابوغریب متهم بودند و محاکمه شدند و مجرم شناخته شدند، فقط خبر دختر 22 سالهء بین آنها را پررنگ منعکس کردند. چون هنوز هم فکر می کنند زنها صلح طلب و احساساتی هستند و جنایت برای آنها بسیار بدتر از جنایت برای مردهاست.
    با این اوصاف در ایرانِ در حال پیشرفت که هنوز هم سر جزئیات سنت درگیر است چه توقعی می شود از همشهری، همکار، همدرس، همداستان، همسر، دوست داشت؟
    من به تو فرصت خطا و آزمون می دهم، بارها و بارها، چون تو انسانی با خطا، و تو از این راه به کمال می رسی، و من حتی در اوج عشق هم تو را بی نقص تصور نکردم و امکان نقد را از خودم نگرفتم ولی انگ بی غروری، بگذار راحت بگویم بی رگی، بی غیرتی می خورم. و تو به من فرصت اشتباه نمی دهی، چون من همان الههء مطلق ِ معصومم در ذهنت که اگر خطا کردم، از بهشتت رانده می شوم و تو به غرور حفظ شده ات افتخار می کنی. و به نقاد بودنت در نهایت بی احساسی می بالی.