شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۴





فیلمها! فیلمهای دوست داشتنی! و حتی فیلمهای لعنتی! پر از آدمهایی هستند، که روزی ستایشگر مهربانی اطرافیانند و آن را طلب می کنند و به محض اینکه بینایی می یابند، یا نوعی از نیازشان برطرف می شود، با توجیه آزادی و انتخاب، مهربانی آدمها را پرت می کنن تو صورتشان.
فیلمها! فیلمهای دوست داشتنی! و حتی فیلمهای لعنتی! پر از آدمهایی هستند که بهشان حق می دهی و فکر می کنی حق انتخاب و آزادی دارند. اما تو هم یادت می رود پس مسئولیت و تعهدشان نسبت به مهربانی اطرافیان چی می شود؟ و اصلا چرا بزرگترین مشکل همه آدمها این تناقض بزرگ بین آزادی و مسئولیت است؟و آیا واقعا نمی شود دو خط متناقض( متضاد، متقاطع و یا شاید هم متنافر ) را با هم آشتی داد؟ دبیرهندسه یا شاید هم فیزیکِ دبیرستان می گفت، بعد چهارم و حتی پنجم هم در فضا کشف شده است. می گفت این طوری خیلی از تعریفها بی معنی می شوند، مثل خط های متناقض یا خطهای متنافر.
شاید راهش همین است. شاید باید ابعاد چهارم و پنجم را شناخت.

فیلمها! فیلمهی دوست داشتنی! و حتی فیلمهای لعنتی! پرند از زنهایی که اول فیلم مهربانیشان دوست داشتنی است و بعد مهربانیشان رو دوش قهرمان سنگینی می کند.
اما تو نمی دانی، چرا همهء آنها خیلی زود فیلمها را ترک می کنند؟
تو نمی دانی چرا آنها به محض اینکه بر خلاف همیشه از دست قهرمان عصبانی و ناراحت شدند و او را نبخشیدند، باید از داستان بروند بیرون؟ چرا قهرمان عذر خواهیش آنقدر لفظی و مصنوعی است که دلت از دستش می گیرد؟ چرا قهرمان هیچ وقت بلد نیست و نمی خواهد او را نگه دارد؟