سه‌شنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۴

حرف مردم

حس بدی دارم. همیشه اینکه تو به رفتار و به افکار خودت ایمان داشته باشی کافی نیست گویا. همیشه به این سادگی نیست که تو را از رفتار خودت و تنها خودت بشناسند.
گاهی هم از رفتار دیگران با تو، تو را قضاوت و شناسایی می کنند و بدبیاری اینکه روش هیچ دو آدمی شبیه هم نیست، پس مقایسه با رفتار دیگران در مورد خود آدم مقایسهء چندان منصفانه ای هم نیست.
رسمن بهم اعتراض می کند و می گوید تو زیادی بی خیالی. بدون اینکه چیز زیادی بداند و فقط در مقایسه با رفتار خودش، نسبت به دیگران، در موقعیتی مشابه می گوید.
می گویم این که من با او و با هر چندتای دیگر بی ذهنیت و بی منظور و بی هدفی رفتار می کنم کافی نیست؟ و این که من بهتر از هر شخص سومی منظور رفتار طرف مقابلم را حس می کنم کافی نیست؟ و من همان، آدم ِ با اعتبار، که قبلن بودم؛ هستم، هم کافی نیست؟
و می بینم که کافی نیست. هر چه حساب می کنم و در ذهنم می شمارم، می بینم اگر چیزی از روابطم کم نشده باشد، بیشتر نشده است اما چرا قضاوت دیگران تغییر کرده است؟
خیلی چیزها را نمی شود از دور تصور کرد. وقتی می گویند فشار روحی که عرف بر زنان تنها می آورد، خیلی خیلی فاصله دارد تا بفهمی که عرف یعنی دوست صمیمی، عرف یعنی نزدیکتر از آنی که بتوانی نادیده اش بگیری.

هیچ نظری موجود نیست: