پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۵

هیچ در پیچ !

دلم گرفته است. به خیلی چیزها فکر می کنم و جالب است که وقتی برای فکر کردن متمرکز و منظم بهشان را هم اصلا ندارم.
خوابهای عجیبی می بینم، خیلی عجیب!
وقتی دو بار، سه بار، تنها واکنش در برابر موضوعی سکوت است، حدس می زنم که نگرانیی در آن مورد وجود دارد، اما فقط نگرانی! نه اینکه چیزی خلاف حق یا خلاف توافق!
کنار هم نشسته بودند. کاملا در آغوش گرفته بودش و او سرش روی شانهء پهن و ستبر او آرام خوابیده بود، یک کم تعجب کردم، اولین نگاه با توجه به سن و سالشان به نظر می آمد که پدر و دختر باشند، اما جوری که در آغوش گرفته بودش بیشتر عاشقانه بود تا پدرانه. کمی بعد که از خواب بیدار شد، دیگر از نوع صحبت کردن و رفتارشان معلوم بود که پدرش نیست، اما با این همه اختلاف سنی سلطه و نابرابری در رابطه شان در ظاهر دیده نمی شد.
مدتی است دارم به این فکر می کنم که رابطه هایی با اختلاف سنی زیاد، چه طور پیش می رود و چقدر از نیازهای طرفین را برآورده می کند و چه نیازهایی را برطرف نمی کند و این آسیب و فایده اش چقدر است؟
شاید رفتارش یا شاید هم پیشنهادی که ...
می گوید آنچنان قاطع و محکم رفتار می کنی که آدم تصور می کند، سالها تجربه پشت رفتارت است، و در عین حال درست همان لحظه چنان کودکانه احساساتت را بیان می کنی و ترد می شوی که آدم تصور می کند، هیچ چیز از بازیهای احساسات زنانه نمی دانی.
مشکل اینجاست که امشب ورزش نرفتم و حالا دارم با لگوهایم برزخ می سازم.