یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

تعليق

  • "اون هم براي خودش كلمه‌اي داشت. مي‌گفت عشق. ولي من مدت‌ها بود به كلمه‌ها عادت كرده بودم. مي‌دونستم اين هم مثل باقي كلمه‌هاست: فقط يك شكلي است براي پر كردن يك جاي خالي؛ مي‌دونستم وقتي وقتش رسيد آدم به اين كلمه هم بيشتر از غرور و ترس احتياج نداره."
    يكي از شاهكارهاي فاكنر است. اين قسمتي از روايت به زبان زني است كه بعد از مرگش همسر و بچه‌هايش جسدش را نه روز تمام تو تابوت، با گاري، زير آفتاب مي‌برند تا جايي كه وصيت كرده دفنش كنند. اسم اصليش اين است:As I lay dying كه نجف دريابندري "گور به گور" ترجمه‌اش كرده است و عجب ترجمه‌ي خوبي هم هست.


به طرز ترسناكي آرامم. ترسناك چون آرامش ندارم و فقط در ظاهر آرامم و خودم مي‌دانم اين وضعيتم هيچ خوب نيست. به يك رمان نياز داشتم وسط همه كتابهاي نظري و انديشه و گاه فني، غافل از اين كه همه آنچه كه با عقل مي‌بافيمش همه‌اش تازه در زندگي است كه جان مي‌گيرد.


فكر مي‌كند ازم كوچك تر است. و سابقه كم كاريم نسبت به خودش را به حساب دختر بودنم مي‌گذارد. وقتي مي گويم به خاطر حقوق كم، قرارداد قبلي را تمديد نكردم رسمن تعجب مي كند.
از شرايط آنجا مي‌گويد و گاهي ساعت طولاني و گاه سنگيني كار و شايد كار نه چندان تميز.
فقط لبخند مي زنم و مي‌گويم من كارم را دوست دارم.
معلوم مي شود چهار سال از من بزرگتر است.


حتي اگر به قول تو اينطور باشد واقعن و نيز اين مثبت باشد كه با يك روند رو به جلو، از آدمهاي اطرافت تندتر بروي و فكر كني باز هم راضي نمي شوي از اين رابطه‌ها، دوستي‌ها، آشناييها و شاد نمي كندت؛ آزار دهنده است كه هر بار اين پوست انداختنت را با چشم خودت ببيني و تنهايي بعدش را تا يافتن هم قدهاي ديگر.

*** پي‌نوشت:

بيانيه بيش از 700 تن از فعالان به مناسبت سالگرد 22 خرداد

احترام شادفر، از اعضاي كمپين دستگير شد

يك روز بعد از پي‌نوشت: بازداشت‌شدگان به قيد التزام آزاد شدند

هیچ نظری موجود نیست: