یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۶

...

بچه ها هنوز در بازداشت هستند. با بي‌خبري مطلقي كه ازشان وجود دارد.
نگراني خانواده‌ها و تفتيش منازلشان و حرفهاي ضد و نقيض.



نشد. نتوانستم. قلبم تند مي‌زد. به بعدها فكر مي‌كردم. مدام مقايسه مي‌كرد با بعد.
اما خوب نشد. گفتم سلام فلاني... . بلند، قوي، شاد جواب داد: به سلام ... .
صدايم قطع شد. مي‌پرسيد خوبي؟ اشك مي‌آمد به جاي جواب.

انگار يك دفعه در چاه عميق و خالي را باز كني كه مدتها بسته بودي. چطور هوا را مي‌كشد درونش. انگار كن كه دلم خالي شده بود. خالي خالي. انگار حالا مي‌فهميدم ميزان دلتنگي سوراخ بزرگي ساخته آن تو.

باهايش دست دادم. آدمها متحير نگاه مي‌كردند. هر كي چيزي مي گفت به شوخي يا براي عوض كردن جو. سيخ نگاهم مي‌كرد و انگار چيزي را كه يك سال مي‌پرسيد و هر بار طفره مي‌رفتم از جواب دادنش يكدفعه كشف كرده بود.

مهلت نمي‌داد. مي‌پرسيد و حرف مي‌زد و من كه فقط تصويرم بود، با قطع كامل صدا.
مي‌روم و باز مي‌گويد بابا تازه آمدم مثل اينكه‌ها بوسم كن! صدايم با خنده باز مي‌شود. مي‌گويم هنوز هم پررويي.
توجيه كننده مي‌گويد: نه آخر نبودم خوب! تازه آمدم... .
ذهنم را تصور كن كه تصويرهاي متفاوت مربوط به گذشته و آينده و خوابهايم را پشت هم چند صدم ثانيه تك به تك مونتاژ مي‌كند. مي‌ترسم نتوانم تاب بياورم. تعجب همه از اين است كه در بدترين شرايط اشك من را نديده بودند. وحشت دارم از چيزي كه نمي دانم چي خواهد بود.
دستش را پشتم مي‌گذارد و مي‌گويد چطوري ...؟ لبخند كه مي‌زنم مي‌گويد مهدي و اشكان هم كه... . مي‌گويم نگران نباش. درست مي‌شود.
چرند مي‌گويم. خودم هم مي‌دانم.

۲ نظر:

sooratgar گفت...

پرستو جان متاسفانه اون كامنت من اتفاقي پاك شد. دو بار فرستاده بودم، فكر كردم يكيش را پاك كرده ام، ظاهرا دوتاش رو پا كردم! مي بخشيد.
و اما... دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه مي خواند ...
تو تنها نيستي

Parastoo گفت...

صورتگر عزيز!
متشكرم براي كامنت.
و نيز همراهيت دلگرمي مي دهد.
هميشه شادي برايت