چهارشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۶

رعايت! رعايت! رعايت!

اكبر رادي نمايشنامه‌نويس امروز درگذشت. خبر بدي بود.
مثل خبرهاي بد اين روزها، مثل اين كه هيچ وقت نفهميدم چرا افراي بهرام بيضايي اجرا نشد و يك هنرمند چقدر ديگر توان مقاوت در اين شرايط را دارد؟

خانه كودك شوش تقريبن دو- سه ماه بعد از آمدن من تبديل شد به يك مكان فقط براي سرگرمي و بازي و كارهاي هنري، ديگر خبري از آموزش نبود بدترين اتفاقي كه براي كودكان خيابان آن حوالي افتاد. اما هنوز همان حداقل فعاليت هم اگر ذره‌اي شادي به بچه‌ها هديه كند از نبودنش بهتر است.
يك نمايشگاه نقاشي گذاشتند از كارهاي بچه‌هاي خيابان "خانه كودك شوش" فردا روز آخرش است. نقاشي‌ها قشنگند و بعضي‌شان خلاقانه، گرچه فضاي اكثر آنها تيره و غمگين است. شايد خود بچه‌ها فردا تو نمايشگاهشان حاضر باشند، بازديد از كارهايشان بهشان اعتماد به نفس و شادي مي‌دهد.
آدرس: خيابان گيشا، ضلع جنوبي كوچه فاضل غربي، پلاك 23، گالري مهرين ساعت 4 تا 8 عصر.

ته ذهنش من را بي‌اخلاق متصور مي‌شده است و حالا تو چشمهاي من نگاه مي‌كند و مي‌گويد من كه سعي كردم خطوط قرمزي براي آدمها نگذارم. درست در شرايطي كه من پچپچه‌هاي قضاوت ديگران در مورد خوب و بد بودن، اخلاقي و غير اخلاقي بودن، درست و غلط بودن رفتار او را بدون اينكه خودش بداند نا منصفانه خواندم و دست كم زمزمه‌ا‌ش را قطع كردم.

آخر مي‌داني
كه ما
_من و تو _
انسان را
رعايت كرده ايم
(خود اگر
شاهكار خدا بود
يا نبود.)

آش نذري ديروز براي آزادي مريم و جلوه./ وقتي ما را با تيغ سنت مي‌گيرند و حبس مي‌كنند ما هم از دل همين سنت آزادي خودمان و آزادگي شما را مي‌خواهيم آقايان مسئول

اين هم اولين تجربه آذر عزيزم كه من را متحير كرده بود اعتماد به نفس و شجاعت و جسارتش.

هیچ نظری موجود نیست: