شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۷

ت ا د ن ...

حالا اگر توانستم آرام بنشینم و این چهار تا مدار لعنتی را طراحی کنم و بفرستم امروز...


دلهره بالا- پایینم می کند. هر یک ربع از این پشت بلند می شوم و بی اراده چرخ می زنم و باز همه چی سر جایش است.

رئیس می گوید اگر حوصله داشتی بیا باید یک بحث سیاسی بکنیم. می گویم دعوا بشوم یا بحث کنیم؟ می گوید هدف دعوا نیست، گرچه شاید به دعوا هم برسیم.
می خندم و از اتاقش می آیم بیرون. می گوید البته حالا یک روز که حوصله داشتی نه امروز.

تو دلم می گویم فکر نکنم به این زودیها حوصله داشته باشم.

خواب دیدم، گفت منظورش را اشتباه فهمیده بودم. این همه ترس و بی اعتمادی حتی به شنیده هایم!!! کاش می دانستم از کجا می آید.

۳ نظر:

saber sadeghi گفت...

سلام پرستو این وبلاگ منه http://pendar-freedom.blogspot.com/
بدون حظور زنان لغتهای آزادی و عدالت و حق و عشق و معرفت و اخلاق و ... توخالی و بی معنیه
امیدوارم بتونم وظیفه ام رو انجام بدم

ناشناس گفت...

ببخشید که نوشته هام شفاف نبود
منظورم از آشنا همه کسانی هستند که افکارم هم جنس افکارشان است
همیشه اگر گونه ای دیگر نگاه کنی تنها تر خواهی بود و جز این گریزی نیست
برای من هر همصدایی پر ارزش است
تا بعد...

Parastoo گفت...

مرسی برای آدرس وبلاگت پندار خان.

بهمن جان، متوجه شدم و متشکرم. سر خواهم زد.