پنجشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۹

جاي خالي بچه

يك چيزهايي بدون اينكه خودش را نشان بدهد، چنان مي‌پيچد و مي‌تند در زندگي كه وقتي به چشم مي آيد به نظرت خيلي عجيب و باورنكردني مي‌آيد.

مي‌گويد يك ماشين جديد خريدند و(علي رغم عدم وجود پاركينگ در قرارداد) اجازه گرفتند كه چند شب اول ماشين نو را در حياط پارك كنند.
عملن دو تا ماشين در حياط جا مي‌شود، اما جاي يكي كمي سخت تر است و آن ديگري درست جلوي در پاركينگ است.
هميشه من ماشين را جلوي در مي گذاشتم، چون ديگر ماشين ديگري قرار نبود در پاركينگ باشد و اگر هم بود من از همه ديرتر مي‌آمدم و زودتر هم مي‌رفتم.

دختر همسايه بعد از اجازه گرفتن ماشين را جلوي در، همان جاي قبلي كه من پارك مي كردم پارك كرده است. مامان و بابا هر دو ناراحت شدند و گفتند" اجازه براي هر جايي به جز آنجا بود". متعجب بودم و مبهوت كه از مامان بابا كوچكترين خرده به همسايه ها هميشه بعيد بوده است.
گفتم من كه ديگر هر روز نمي‌آيم، اگر هم بيايم يكي دو شب سر مي زنم و مي‌روم.

گفتند به هر حال، يك جاهايي بايد خالي بماند. . .



همه پدر مادرهايي كه بچه هاي جوانشان را در اين يك سال از دست داده اند، تا مدت ها جاي خالي، گوشه دلشان عميق مي ماند.
و نيز آنهايي كه بچه هايشان ماهها در زندانند...
تفاوتش با وقتي كه بچه ها ازدواج مي كنند و يا با برنامه ريزي مي روند، همان حادثه ي ناغافل است.
تا ديروز بچه ات جلوي رويت مي‌رفت و مي‌آمد در كمال سلامت، بعد يكدفعه رفت و برنگشت در كمال بي‌رحمي و خشونت...

۱ نظر:

پاكروان گفت...

ميزان ارزشمندي افراد به آن چيز هايي است كه مي انديشند. به ميزان رنجي كه در خود حس مي كنند. رنج ماهيت اين دنياست. پاينده!