سه‌شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۹

تهرانٍ آلوده

هنوز اول صبح است. دارم مي‌روم سر كار. ماشين را پارك كردم و باز دنبال دارو و داروخانه .

از پشت سرم شروع مي‌كند يك سري اراجيف جنسي را زمزمه ‌كردن. مطمئن نيستم با من است يا چي مي‌گويد.
نزديك مي شود. مزخرفاتش واضح مي‌شود.

مي‌ايستم. هنوز به صورتش نگاه نكردم. قطع مي‌شود.
زل مي‌زنم (با عينك آفتابي) به چشمهاي خواب آلوده اش كه حتي بعد از بيدار شدن آب هم نزده.

خيلي زود مي‌گويد ”با شما نبودم. با شما نبودم.“ هيچ كس ديگري نزديك نيست. 3 متر جلوتر ايستگاه اتوبوس است و آدمهاي تو صف و در انتظار.

بدون اينكه دستم بلند بشود بي اختيار تهديد مي‌كنم. و مي‌روم به طرفش. صدام با هر واژه بلندتر مي‌شود. جوري كه مردم ايستگاه هم مي‌شنوند.

هر بار آرام تر تكرار مي‌كند با شما نبودم. و سريع تر و تقريبن در حال دويدن دور مي‌شود و از من و مردمي كه تو ايستگاه برگشته‌اند و نگاه مي‌كنند فاصله مي‌گيرد.

هیچ نظری موجود نیست: