دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

مژده آذر

همه انرژي رفته اين روزهاي آخر را برمي‌گرداند، موجود كوچكتر از عدس و شايد هم لوبيايي كه در وجود تو است دوستم!

به دنيا كه آمد برايش تعريف مي‌كنيم كه زمستاني كه خلق شد، سرد و كثيف و بي مهر بود ولي با اين حال او انرژي بسيار مي‌داد.

تمام قصه هاي روزهاي شاد و شيرين ايران را برايش زمزمه مي‌كنيم تا تاثير اين زمستان در هيچ سلولي از او نماند.

تمام درختهاي ايران زمين، گلهاي خوش عطر كوهها و دشت ها، زلالي روزهاي ديرين خزر و خليج فارس و رودهاي پر آب، سرسبزي جنگل هاي روزهاي دير را دوباره برايش مي‌سازيم و تعريف مي‌كنيم.

از دختران و پسران، زنان و مردان اين سالها كه او مي‌بيند و نمي‌بيند برايش مي گوييم تا رسم زندگي در هر شرايطي را ياد بگيرد.

بيا از همين حالا حكايت مارال را برايش زمزمه كنيم. بيا رسم عشق را از حكايت هاي دور، براي موجودت دوباره نويسي كنيم.

روزهاي روشن، روزهاي پراميد براي جواني او محيا خواهد بود.
بيا تا جواني برايش قصه روزگارانمان را بسراييم.

۱ نظر:

رودابه گفت...

چه دلنشین نوشنه ای دوستم