شنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۲

یوگا با چشم های بسته

به لطف هوای پاک تهران، پیاده روی و ورزش در هوای باز در فرصت های اندک رفت و برگشت به محل کار و خانه و به تدریج حتی آخر شب ها در زمستان و تابستان کم و کم و کمتر و تا حدودی کاملا قطع شد. دکتر گفت باید ماهیچه ها را به کار بگیری، اینها به سمت بی کاری می روند، هر چه زودتر رهاشان کنی آنها هم زودتر بی کار می شوند. ورزش های قدیم  در خانه هم جواب نمی داد. سنگین بود و هر دو سه بار در میان کار به سرم و آمپول تقویتی و اینها می کشید. مشاور گفت یک ورزش منظم، سبک و مفید در فضای بسته با مربی و متخصص، مثل یوگا!
علامت تعجب برای این که هیچ وقت از یوگا خوشم نمی آمد. همیشه می گفتم یوگا به نظر می رسد خیلی بی تحرک و حوصله سربر است. ولی مثل خیلی دیگر از شرایط زندگی وقتی بدون چاره باشی، شود آن نا شود... وقتی راه می رفتم بعد از نیم ساعت با کمترین سرعت پایم کشیده می شد. و در اندک روزهای غیر هشداری تهران هم همه نفس و جونم بالا می آمد. با کلی تماس و صحبت با این و راضی کردن فلانی که من شاغلم و ساعت بعد از کار و اینها...بالاخره قرار شد یک بار امتحانی بروم جایی که خانم پژوهشگر متخصص معرفی کرده بود.
از همان اول خانم مدیر باشگاه حساب را باهام روشن کرد که این کلاس همه مربی اند و سالهاست که دارند یوگا کار می کنند، همه همدیگر را می شناسند و کارهاشون حرفه ای است. با خانم فلانی (مربی) صحبت می کنم ببینم نظر ایشان چی است؟
-          خانم مربی، «هاله جون» که قبلا ذکرشان رفته بود، ایشان را خانم فلانی از انجمن ام اس فرستادند می خواست امروز اگر اجازه بدهید یک جلسه شما را بیاید تا بعد تعدادشان برای کلاس های بعد از ظهر به حد نصاب برسد و کلاس شان را جدا تشکیل بدهیم.
القصه از آنجایی که زنان یا شاغلند یا بیمار و اگر هر به فرض محال جمع اضداد باشد زنان شاغل یا نیمه وقتند یا صبح هاشون آزاد است و  و  و ... هنوز حد نصاب زنان بیمار ام اس که ساعت 5 به بعد بخواهند بروند ورزش از حد من نگذشته است لابد که من تنها جوجه «همیشه ادرک» زشت کلاسم. فضا سنگین است. هیچ چیزی راجع به این که داستان چی است و به چه سمتی می رود و کی به کی است و ... گفته نمی شود. فقط روی هر حرکت یک بار توضیح برای من که بفهمم مثلا پایم را این وری کنم یا بالایی یا چی؟ و توضیح هرباره که این حرکت برای تو سنگین است بیش تر از 3 بار انجام نده. فکر کن! من که هیچ رابطه خوبی با یوگا نداشتم حالا هاج و واج افتادم وسط یک تیمی که همه چی را می داند، هیچ کس هیچ سوالی ندارد یا چیزی نیست که بخواهد بداند و همه حرکات را با اسم و جزئیات و نقطه اثر و فلان می شناسند. هر بار بعد از کلاس می رسم خانه همسر می پرسد:
-          امروز چطور بود؟ چه حرکتی را انجام دادید؟ اسم کار امروز چی بود؟
-          آنانتا سوشانها...! لولاشو بیگناها...! جادوی شمع هوانا...!
هر دو می خندیم و می گوید نباید این ها را مسخره کنم چون بر پایه اصول طبیعت و عملکرد بدن است و فلان و بهمان و ... . به هر حال اطلاعات بیشتری ندارم برای گزارش هفتگی دادن و دیگر به اندازه کتاب یوگای سلف استادی (self study) خواندن هم، وقت و حوصله ندارم که ببینم چی به چی است و سان کی است و شان چی است؟ خلاصه این می شود که در کل بهترم و عضلات رو به نرمی گذاشتند ولی بدون تحلیل و منطق قابل توضیح؛ شبیه وضع زندگی مان که گاهی از این ور و گاهی از آن ور بدون این که دلایل متخصصان و جامعه شناسان، استدلال منطق پذیری برای آن بیاورد.