جمعه، آذر ۰۶، ۱۳۹۴

ذهن خوش‌خیال

برای توصیف این‌که تا چه اندازه این روزها خسته می‌شوم و چقدر توان و انرژی از من گرفته می‌شود فقط همین بس که چرا اینجا پیدایم نمی‌شود و نمی‌نویسم و بیرون نمی‌روم. زندگی شده یا سر کار یا اگر خانه باشم بی‌رمق گوشه‌ای بی‌حرکت و ولو افتاده‌ام و ذهنم در حالت stand by فقط تصویرها را رد می‌کند و برای خودش خالی بازی می‌کند.
گاهی فکر می‌کنم چطور ذهن آدمی می‌تواند تا آنجا خوش‌خیال باشد که وقتی شرایطی را نمی‌بیند، همه را مثبت رد کند و بعد با گزارش مثبت از همه‌چیز برای مرحله بعد آماده باشد؟ چرا بعد از 7-8 سال که با جوان‌ترها چندان سروکله نزده‌ام، فکر کردم دنیا گلستان شده است و تربیت‌شده‌های جامعه ایران، گل‌وبلبل و حساس به جنسیت بار آمده‌اند؟ چرا فکر کردم بعد از یک‌عمر سروکله زدن با آدم‌ها وقتی دایره اطرافیان تااندازه‌ای انتخاب‌شده و ردیف بودند، بقیه هم به یک نسبتی کمتر، ولی درهرحال مشابه‌اند؟ البته می‌شود هزار دلیل نوشت و بافت و ساخت و شاید هم یافت که ذهن از بس کار درست است که برای تعمیر و تذهیب و به‌روز کردن خودش با این‌جور خوش‌خیالی‌ها می‌خواهد صدمات و آسیب‌های دوران قبلی را جوری پاک کند و حتی عوض کند که جان تازه بگیرد برای مرحله بعد و خلاصه جمع‌وجورت کند برای زندگی تا وقتی که زنده‌ای.
دارم می‌بافم. رها کنم.
خلاصه که کارآموزان پسر خیلی از من انرژی می‌گیرند. کارآموزی آن‌ها فقط مربوط به مهندسی کنترل و چهارتا برنامه و تجهیز و تعمیر و آزمودن و مهارت و طرح و مدار نیست. تا وقتی من سرپرست کاری‌شان هستم، کارآموزی حساسیت جنسیتی هم می‌بینند و همین نیروی چندین برابر لازم دارد.
خیلی زود مثلاً هفته سومی که کارآموز شماره 4 آمده بود، با هم مأموریت 10-12 ساعته رفتیم. حدود 3 ساعتی در راه بودیم و به‌جز کلی پرحرفی راجع به کار و بعدش داستان کارفرما، خیلی از سؤال‌هایی که برایش پیش‌آمده بود راجع به رفتار من با بقیه را پرسید. برخلاف کارآموز قبلی این پسر خجالتی و محجوب است و از آن‌هایی هست که چهارچوب‌های زیاد و پررنگی دارد. دلیل و فلسفه واکنش من به بعضی از اصطلاح‌ها، حرف‌ها یا رفتارهایی که خیلی جنسیتی بوده‌اند را پرسید و خلاصه فرصتی شد تا من کمی مفصل راجع به فشاری که رفتار جنسیتی مردان در محیط کار خواسته یا ناخواسته بر زنان می‌آورد صحبت کنم. طبق معمول ابتدا با آرام کردن من شروع شد که سخت نگیر و حساسی و این‌طور نیست که باوری به زنان نباشد و ... تا من چند تا نمونه از جمله‌های خودش یا دیگران را که او هم دیده بود مثال زدم و به او گفتم الآن جوابی برای توضیح این موارد نده، فقط خودت را به‌جای من فرض کن و سعی کن احساس ما را درک کنی. فقط همین.
دارم می‌بینم که اوضاع بهتر می‌شود و روزبه‌روز حساسیت جنسیتی او هم به حرف‌ها، لحن‌ها و کارهای دیگران بیشتر می‌شود. به نظر روحیه تدافعی‌اش نسبت به خیلی از حرف‌های من کم شده است و با احترام و تائید زیادی در کار و رابطه پیش می‌رود؛ جوری که دو سه باری مجبور شدم به او بگویم که ممکن است من در فلان کار خطا کرده باشم، دوباره چک کن و اگر خطایی هست پیدا کن لطفاً.