جمعه، تیر ۰۴، ۱۳۹۵

نباید گفته شود



خاطره-داستان یا داستان-خاطره اصلاً چرا با این تعاریفِ بسته، روایت پروین مختاری از زندگی شخصی و نه‌چندان دربند واقعیت خودش، خاصیت بیشتر روایات، اسم کتاب هست «نباید گفته شود».

شروع کتاب کمی کند پیش می‌رود ولی هر چه به اواسط کتاب نزدیک می‌شود با توجه به اتفاقات زمانی که روایت در آن بستر رخ می‌دهد و البته روزهای جوانی راوی یا همان شخصیت اصلی کتاب که سرشار از اتفاقات مختلف است جذاب‌تر می‌شود و برای ادامه کتاب کشش ایجاد می‌کند. راوی کتاب اول‌شخص است و از جالب‌ترین نکته‌ها، خودانتقادی شدید راوی است. این نکته وقتی پررنگ‌تر می‌شود که داستان، فقط یک قصه نیست و فصل‌به‌فصلش شبیه به زندگی نویسنده است؛ و همین موضوع شجاعت نویسنده را پررنگ‌تر جلوه می‌دهد. «...آن‌قدر حرف سیاسی زده بودم که انگار حرف زدن معمولی یادم رفته بود. وقتی چیزی به این شکل برای آدم ارزش پیدا می‌کند، خود آدم مغز خودش را شستشو می‌دهد....»
اتفاقات داستان از حدود 50 سال قبل یعنی کودکی نویسنده در شهر کوچکی نزدیک تهران شروع می‌شود و خاطره پدر که ظاهراً تعلقات سیاسی هم به کمونیست داشته مانند یک سایه در طی زندگی راوی مرور می‌شود. و به‌تدریج مهاجرت به تهران و دبیرستان و دانشگاه که همزمان می‌شود با سال‌های نزدیک به انقلاب و چریک بازی‌های دانشجویی و هیجانات بگیروببند ساواک و بعد انقلاب و ماجراهای سال‌های اول تا همین‌طور به امروز می‌رسد.
خوبی متن در این است که همچنان که راوی دارد با سخت‌گیری، احساس، طرز فکر و رفتار خودش را نقد می‌کند، در مورد اتفاقات و آدم‌های اطراف نیز هم صریح نظر می‌دهد و نقدشان می‌کند. «قرار شد هفته‌ای یک روز همدیگر را ببینیم. بیشتر قیافه‌ها به نظرم آشنا می‌آمدند. انگار همان آدم‌های قدیمی فقط لباسشان را عوض کرده بودند و هرکدام تا شروع می‌کردند به حرف زدن، من می‌فهمیدم چی می‌خواهند بگویند. این خیلی بد بود.... این آدم‌ها انگار وظیفه خودشان می‌دانستند که توی این دنیا کاری بکنند که به نام خودشان ثبت شود، لابد خود من هم دست‌کمی از آن‌ها نداشتم. یوسف دلش می‌خواست در سیاست هم اول بشود. لجم می‌گیرد از آدم‌هایی که همه‌چیز را بر وفق مراد خودشان می‌کنند و از طرفی هم می‌خواهند وانمود کنند که دارند به نفع همه کار می‌کنند.» و به نظر می‌رسد تمام چیزهایی را که او در تمام سال‌های زندگی‌اش بیان نمی‌کرده یا «نباید گفته می‌شدند» حالا در این کتاب می‌خواهد بلندبلند بگوید. گرچه همچنان راوی- نویسنده نبایدها و ملاحظات دیگری هم دارد که راجع به آن‌ها نمی‌نویسد و نبود این بخش‌ها به نسبت کل متن به چشم می‌آید. مثل داستان ازدواج و بچه دارشدنش.
فرم داستان رفت و برگشتی بین توصیف شرایط نوشتن این داستان و روایت‌هاست. مانند این:
«باعجله خودکار را دستم می‌گیرم. کاش اقلاً غذایی برای خودم آماده می‌کردم و بعد بقیه‌اش را می‌نوشتم. مطمئنم در این سال‌ها اگر فقط خودم بودم، تا حالا از گرسنگی مرده بودم. باید مواظب خودم باشم.
داشتم از سال‌هایی می‌گفتم که به خیال خودم آدم خیلی جدی و سختی شده بودم، بدون این‌که معنی جدی بودن را بدانم....»
این فرم، داستان را یک جاهایی به صورت سیال ذهن جلو می برد و رفت‌وبرگشت‌ها، سختی نوشتن از خویش و خود-بازبینی نویسنده را ملموس نشان می‌دهد.

هیچ نظری موجود نیست: