tag:blogger.com,1999:blog-14976271.post8517769148741772130..comments2023-10-26T11:41:05.263+03:30Comments on زندگي در آكواريوم: به جاودانیParastoohttp://www.blogger.com/profile/14767029844321147243noreply@blogger.comBlogger4125tag:blogger.com,1999:blog-14976271.post-8704226951336804612008-11-10T23:47:00.000+03:302008-11-10T23:47:00.000+03:30نازلی جانم! نمی دانی چقدر حسهای شما این روزها بهم ...نازلی جانم! نمی دانی چقدر حسهای شما این روزها بهم انرژی می دهد و سرحالم می آورد.<BR/>دلم می خواهد با هم یک دل سیر گپ بزنیم.Parastoohttps://www.blogger.com/profile/14767029844321147243noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-14976271.post-76287045073685511592008-11-10T15:34:00.000+03:302008-11-10T15:34:00.000+03:30اولين نوشتن رو اون روز كه براي اولين بار تو خونه ا...اولين نوشتن رو اون روز كه براي اولين بار تو خونه اكرم خانم ديدمت يادم مي ياد. كوچه بود ، درباره ي تو مادرت. همون مادري كه من دو سال بعد تو همين روزهاي پر استرس غم و بازداشت و تهاجم ديدمش. من اون موقع يادم نيومد كه اين زن رو يه بار ، قبلا بين كلمات و كاغذهاي تو ديده بودم.حافظه ام كند شده انگار.<BR/>آره اون اولين باري بود كه تو رو ديدم. از لاي كاغذها و كلمات و خطوط شناختمت خيلي هاي ديگه هم بودم كه اينطور شناختمشون. ترانه، هدي، نجمه! همه ي اينها الان دوستانم شدند.<BR/>هميشه فكر مي كردم اگه ادمي رو از تو نوشته هات بشناسي پس لابد واقعيتش رو ديدي. نمي دونم چقدر درست فكر مي كردم اما خوب! هنوزم همين فكر رو مي كنم.<BR/>حالا بعد از اين همه روز باز روزهاست كه وبلاگت رو مي خونم. اگه بخوام صادق باشم اول به يه بي حوصلگي مرسوم كه مال منه،سرسري و عادي.و فقط چون مي شناختمت. اما كم كم پر رنگ شد. كاليگولا! دلايل اين پررنگ شدن رو هم مي تونم بشمارم اما نه اينجا كه جاش نيست.<BR/>به هرحال باز فرصتي شد تا تو رو از لابلاي كلماتت بشناسم. <BR/>همه اين حرفها واسه اين بود كه بگم كشف و شناخت لذت بخشه بخصوص اگه يه جورهايي مثل اينجور باشه.<BR/>النا كه نوشته هات رو مي خونم حسم يه شكل ديگس با اون روزي كه دور هم نشسته بوديم و تو بلند بلند مي خوندي و ما بي صدا گوش مي كرديم.Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-14976271.post-54276622597030182642008-11-09T02:51:00.000+03:302008-11-09T02:51:00.000+03:30هر چند دقیقه....هر چند دقیقه....Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-14976271.post-66800821264993455292008-11-09T01:15:00.000+03:302008-11-09T01:15:00.000+03:30جایی خواندم که میکروب هر چند ثانیه خود را تکثیر می...جایی خواندم که میکروب هر چند ثانیه خود را تکثیر میکند اما بعد از مدتی بعلت ازدیاد مواد سمی که از آن دفع میشود تعداد زیادی از آنها میمیرند <BR/>در غیر اینصورت در زمان کوتاهی کل جهان پر از میکروب میشد<BR/>این قبیل حکومت های ایدئولوژیک گرا و دیکتاتور با این قبیل رفتارها , سمی را منتشر میکنند که در نهایت به نابودی خودشان خواهد انجامید<BR/>آنچه که بیشتر مرا عذاب میدهد اینست <BR/>که مخاطب ما دیکتاتور جاهل است<BR/>از نوع بر چسب زدنشان که روی سر آدم شاخ در می آورد میتوان فهمید<BR/>از دور دستانتان را به پاس قدردانی و احترام میفشارمAnonymousnoreply@blogger.com