‏نمایش پست‌ها با برچسب حقوق زنان و كمپين. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب حقوق زنان و كمپين. نمایش همه پست‌ها

پنجشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۷

رویای برابری


شیوه‌ای متفاوت بود. درِِ محافل زنان بازشده بود. نیاز نبود از خانواده‌های معروف و قربانی سیاسی، ترجیحاً با گرایش چپ، قبل یا اوایل انقلاب بوده باشی. نیاز به تعیین اعتبار توسط چند فرد دیگر، کاری که گوگل هم تا همین چند وقت پیش انجام می‌داد، نبود. پشت ایمیل‌ها،‌ کاربری بود که به‌جز خواندن، نوشتن هم بلد بود. کارزار شفاف بود،‌ هرچند تا حدی. اسم گروهی به‌عنوان حامی، تاریخ شروع و هدف نسبتاً مشخص در آن تعریف‌شده بود. آدم‌ها واقعی بودند. آن‌ها را از نزدیک می‌دیدی و حرف می‌زدی و حرف‌هایت شنیده می‌شد. درخواست‌ها جزئی شده بود و قابل‌دسترس، یا حداقل این‌طور به نظر می‌آمد. از شعارهای کلی و فراگیر با اهداف بلندمدت خبری نبود،‌ گرچه زیرپوست همان چند خواسته اندک هم می‌شد جوی‌های روان آزادی­خواهی را دید.  

پس از دوازده سال از شروع رسمی کمپین «یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز»،‌ نوشته‌ها و تحقیقات فراوانی، منتشرشده و نشده در ایران انجام‌شده که تا حدودی سعی در بررسی تأثیرات و پیامدهای آن از چندین جنبه داشته است. در خیلی از آن منابع، به فشارهای امنیتی اشاره‌شده است ولی اغلب جنس و شکل فشارها ملموس نبوده­است. سال ۸۷، دو سال بعد از شروع به کار کمپین، تعداد داوطلبان عضو و دغدغه مندانی که برای همکاری ابراز تمایل می‌کردند، بسیار گسترده شده بود. البته دفعات دستگیری افراد در حین امضا گرفتن از مردم هم بیشتر شده بود. احکام صادرشده در دادگاه‌ها بیشتر امنیتی و بازدارنده بود. جلسه‌های بزرگ‌تر و همگانی اغلب توسط پلیس امنیت یا وزارت اطلاعات تهدید و تعطیل می‌شدند و بنابراین زمینه اختلافات داخلی بیشتر می‌شد،‌ چون فضا و فرصت گفتگو گرفته می‌شد‍؛ درعین‌حال همچنان درهای کمپین باز بود. هر کسی که ابراز تمایل می‌کرد، از هر قوم و شهر و قشر و طبقه‌ای می‌توانست به خانواده کمپین اضافه بشود. کم‌کم جمع‌های کوچک‌تر هم تهدید شدند. تا اواخر سال ۸۷، بعد از یک دستگیری، لابه‌لای گزارش‌های مأموران حکومت به دادگاه،‌ توانستیم یک مأمور- عضو را بین یک گروه کوچک تشخیص بدهیم و دقیقاً فرد موردنظر را شناسایی کنیم.

ده سال بعد در سالن بزرگ پلیس امنیت اخلاقی، وزرا، همه دستگیرشدگان روز ۸ مارس ۹۶ نشسته بودیم منتظر دور دوم بازجویی‌ها. پچپچه‌ها حاکی از «آمدن بازجو از بالا» بود. یک زن چادری قدبلند چند باری از لابه‌لای جمعیت رد شد و به سمت مقر مأموران که بازجویی ابتدایی و استعلام و ... می‌کردند رفت و به سمت در بیرونی که ما اجازه خارج شدن از آن را نداشتیم، برگشت. صورت مربعی شکل پهن، پوست‌ سبزه با لنزهای سبز تیره در چشم و البته آرایش نسبتاً کامل صورت. سریع و سنگین رد می‌شد ولی چون چند بار تکرار شد،‌ رد آشنایی قدیمی مشخص شد. با ‌یکی از همراهانِ مانده از سال های قبل چک کردیم،‌ حدسمان مشابه همدیگر بود. چند نفری را تک‌به‌تک و به‌نوبت از بین آن جمعیت به اسم و فامیل صدا کردند و به اتاقی که ما نمی‌دیدم برای بازجویی فرستادند. هر نفر بین ۱۵ تا ۳۰ دقیقه طول کشید.

 

نوبت من رسید. رویا... پشت صندلی بازجو روبروی در نشسته بود. دخترکی چادری هم روی صندلی کنار میز نشسته بود و یادداشت برمی‌داشت. رویا با لحن جدیدش گفت که روی صندلی مقابلش بنشینم. تلخند روی چهره‌ام را نمی‌توانستم پاک‌کنم. جاسوس به بازجوی ارشد ارتقا پیداکرده بود. دم کمپین گرم! دوباره اسم و فامیلم را پرسید و سؤال‌های تکراری و کلیشه‌ای برگه‌های قبلاً پرشده را تکرار کرد و جواب‌های من نیز دوباره تکرار شد. با تردید توی صورتم نگاه کرد و گفت چهره‌ات خیلی آشناست. فقط گفتم «رویا ...(نام فامیل مستعارش)». تردید بیشتر شد ولی گویا اسمی را که ده سال قبل روی خودش گذاشته بود، به خاطر نیاورد. دوباره گفت خیلی آشنا، انگار طولانی‌مدت از نزدیک با هم آشنا بودیم. صحنه‌های مختلف از ذهنم رد شدند.

...بعد از مراسم ختم پدر ستاره با ماشینِِ من تا جایی آمده بود که می‌گفت خانه پدری نامزدش است. نمی‌دانم چرا هر بار، این خاطره و صحبت‌های آن عصر بهاری این اندازه شفاف برایم اکران می‌شوند...

فقط لبخند می‌زدم و خیره نگاهش می‌کردم تا حافظه‌اش را مرور کند. دراین‌بین، روی برگه بازجویی سؤال می‌نوشت و می‌گذاشت جلوی من تا جواب بدهم. بالاخره به حافظه گوگل رجوع کرد، با موبایل دستش، کلافه چند بار یک چیزهایی را تایپ می‌کرد و انگار به جواب موردنظر نمی‌رسید. تا یک اسمی از من تو لینک‌های معرفی­شده حضرت گوگل پیدا کرد. با افتخار گفت «پرستو اله‌یاری». منتظر نگاهش کردم که می‌خواهد به کجا برسد. جواب سؤال دوم را تک‌جمله‌ای دادم و انتهای جمله را خط کشیدم. بالاخره یک جوابی از گوگل گرفت. یادمان باشد نحوه جستجوی صحیح و سریع گوگل را هم در یک کارگاهی مرور کنیم و بگوییم. یک‌دفعه گفت «آهان مجرم امنیتی به اتهام اقدام علیه امنیت کشور». از میزان تعللش سرخورده شدم و ناامید از ذکاوتش، دمغ گفتم «که تبرئه شدم». سؤال بعدی را نیز مرتبط به کشف جدیدش نوشت. خیلی دلم می­خواست کمی هوشمندانه برخورد می‌کرد و دست­کم جوری سؤال‌های کتبی را می‌نوشت که جواب‌های تیز و محکم من برایش تو پرونده به‌عنوان بازجویی از یک متهم بایگانی نشود. خب! بالاخره یک خبر تاریخ گذشته را پیداکرده بود و داشت از رویش می‌خواند. عجیب است که دولت الکترونیک از مزایایش به‌جز گوگل ابزار دیگری به کارمندانش نمی‌دهد. منتظر بودم تو گوشیش به شبکه‌ای وصل باشد که ریز اطلاعات من را برایش با تاریخ و تحلیل درست نشان بدهد. از روی صفحه گوشی می‌خواند: «عضو کمپین یک میلیون امضا». گفتم «شما هم عضو کمپین بودی».

...پارک لاله-مهر 87، هفت هشت نفر در یکی از آلاچیق‌ها نشسته بودیم. جلسه هماهنگی کارها بود. رویا سراسیمه رسید و گفت یک نفر از نگهبانی پارک، دخترک تازه عضو شده را به اتهام واهی برد به اتاقک پلیس امنیت مستقر در ضلع جنوبی پارک، کنار ایستگاه آتش‌نشانی. کسی باید همراهش می­رفت. قرار شد من بروم. صبح اولین روز کاری بعد، مأموران با حکم تفتیش منزل و دستگیری من به خانه‌ام آمدند...

در اتاق بازجویی وزرا، دخترک کارآموز کنارش را نگاه کردم. چیزی نمی‌نوشت و با دهان باز ما را نگاه می‌کرد. رویا دستپاچه گفت «بالاخره ما شماها را رصد می‌کردیم». گفتم «اره و شما هم عضو کمپین بودی». طبق معمول دو تا اسم از ته خبر تاریخ گذشته درآورد و ارتباطم با آن‌ها را پرسید. نوشتم ارتباطی ندارم و نمی­شناسم. حافظه‌اش بازیابی می­شد. گفت «شما که با هم رفت‌وآمد داشتید».

...نور زرد مایل صبحگاهی از پاسیو، رویا و شاید یکی دو نفر دیگر در اتاق من نشسته بودیم و کار کردن با اکسل را یادش می­دادم. قرار بود گزارش­های هفتگی­مان را کمی مرتب کنیم که راحت‌تر قابل ارجاع باشد...

گفتم «شما هم خانه ما آمده بودید و من شما را نمی‌شناختم». چند دقیقه دیگر هم بازجویی را به همین شکل ادامه داد بدون این‌که به موضوع دستگیری ما، بیانیه تجمع، ۸ مارس و گروه نویسندگان فراخوان اشاره کند. به نظرم او هم شبیه من خاطرات ده سال قبل را مرور می­کرد. حالا با همان شکل و چادر و لنزهای سبز تیره در چشم­ها، این بار با جنینی در شکم، روبروی من جای بازجو نشسته و ... فکر می­کنم حافظه جنین از بازجویی­های­ ما پر می­شود، بعد از تولد، کدام قسمت­ها را به خاطر می آورد ...

پنجشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۹

آزادي به قيد كفالت براي نوشين

نوشين ديشب با تشكيل پرونده دادگاهي و بازجويي دو روزه و تفهيم اتهام” فعالیت تبلیغی علیه نظام از طریق الف : نوشتن و درج مطالب علیه نظام در سایت مدرسه فمینیستی، و ب : شرکت در تجمعات غیرقانونی پس از انتخابات 1388“ آخرين ساعت هاي شب با قرار كفالت آزاد شد.

عمو ديكتاتور! يادت باشد كار آموزي هايت رو آدم هاي هم قد خودت انجام ندهي، خيلي بهت سخت مي‌گذرد و بد جوري گران تمام مي‌شود.
مگر از بچگي مامانت بهت ياد نداده است كه با هم قد خودت بازي كني؟

چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۹

شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۹

شهريور 1389

چهار سال از شروع رسمي كمپين يك ميليون امضا گذشت.

هنوز انرژي بودن در زندگي مردم و مشكلاتشان جبران نشدني است، وقتي مي‌دانند از كمپين هستي و سفارش مي‌كنند كه شما را به خدا مراقب خودتان باشيد.
و تشكر و آرزوهاي موفقيت جمعي و شخصي

به اضافه همه مطالبي كه در گوگل ريدر، هم خوان كرده ام

چهارشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۹

22 خرداد 89

دوباره از همان خيابان ها يك كار عالي است از فعالان حقوق زنان زنده و پويا همه از داخل ايران.

يادآور تمام 22 خرداد هاي اخير.
همه مطالبش فعلن تو يك فايل است. بخوانيد و نقد كنيد و همراه بشويد و به اطرافيان هم بدهيد و پرينت بگيريد و مردم  را هم با ما همراه كنيد

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۹

محبوبه

خيلي چيزها هست كه در مدت بسته بودن اينجا مي‌خواستم بنويسم و نشد.
حالا فقط يك چيزي تو ذهنم مي‌چرخد.
محبوبه 11 اسفند دستگير شده و نزديك به دو ماه است كه بازداشت است و تقريبا 90 درصد روزها را د رانفرادي به سر برده است.
گويا سر حال نبوده است.

ديشب برادرش مي‌گفت كه محبوبه پكر بوده است. بعد از دو ماه مقاومت ازش مصاحبه گرفتند.
مصاحبه جمعي...
45 دقيقه زمان برده است.

...
.....
مي‌توانم حس كنم كه چقدر نگران و پريشان است..

پي نوشت: آخرين تفهيم اتهام به محبوبه كرمي

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۸

امضا گيري در سوله

احساس خيلي بدي داشتم.
صبح كله سحر تا شب تاريك كه اين روزها هم زود تاريك است سر كارم و بعدش هم ديگر هيچ...

اين همه زحمت اين سه سال و حالا هنوز اين همه حكم هاي اعدام. اين همه آمار طلاق. اين همه كش و قوس زندگي. و آخر اين كه اين همه احساس ناراحتي و ياسي كه هر روز دارد بر سرمان خراب مي‌شود. عجيب تر اينكه اين مدت وقت نشد يا شايد هم حسي نبود كه با مردم صحبت كني. و ببيني از حقوق زنان و البته خودشان، از انسانيت هنوز چيزي مي خواهند يا نه.

***

كارخانه اما فضايش فرق مي كرد. جزء معدود كارخانه‌هايي بوده كه من در آن احساس امنيت مي‌كردم. در يك جاده دور از اتوبان اصلي، در يك بيابان كه تا 2 كيلومتر فاصله از آن فقط باغ است و البته تك و توك كارخانه اي ديگري كه نورش از دور پيدا مي‌شود.

بيشتر از 8 تا سگ ولگرد كه به همه چيز و همه كس پارس مي‌كنند مگر اينكه چندين بار آنجا آمد و رفت كرده باشي.

حدودن 80 كيلومتري تهران، در يك جاده فرعي.
با اين اوصاف شبهاي زيادي را حتي تا 11 شب آنجا بوده‌ام، كه تمام شيفتها تعطيل شده اند و فقط يك نفر كارگر شيفت شب مانده بود. با اين اوصاف هيچ احساس بدي نداشتم و يا هيچ عجله‌اي براي برگشتن.

در حالي كه همان روزها كارخانه‌هاي ديگري رفتم كه فضا فقط مردانه نبود و كلي هم كارگر زن داشتند، اما با اين حال بيشتر از ساعت 3-4 نماندم و دوست داشتم زودتر برگردم. همين كه از در سالن وارد مي‌شدم خنده هاي زير زيركي كارگرها و سركارگرها و خلاصه... تا وقتي در ته ديدشان نباشم. هرزگي نگاهها و پچ پچ ها و نا امني و بي‌اعتمادي كاري و ...

خلاصه كارخانه امن، روزهاي قبل از انتخابات هم شور و حال عجيبي داشت.
اول اينكه تعديل نيرو داشت بيش از 50 % از كارگران اتمام حساب شده بودند و بيكار. هم به خاطر شرايط اقتصادي و كار و هم به خاطر سيستم اتوماتيكي كه من برنامه اش را مي‌نوشتم و ديگر كارگر اضافه لازم نداشت.
با اين حال بيشتر كارگران از ا.ن حمايت مي‌كردند اما نه آنطور كه بحث سياسي بكنند و جدي. فقط در اين حد كه نوار سبز ديگري را از روي دستگاهش باز كنند و باز فردا صبح يك نوار جديد و يك شعار جديد...
خلاصه اينكه من با آن فاصله خانم مهندس و كارگر نمي‌توانستم بفهمم چرا با اين همه فشار اين چهار سال هنوز احمدي نژاد را انتخاب مي‌كنند؟

***

هفته پيش تقريبن بيشتر قسمتهاي سيستم كار مي‌كرد. اتوماتيك و بي‌ نقص.
جعبه ابزار را پر از وسايل و ابزار اضافه و كمكي و چه و چه كردم. لب تاپ را خاموش كردم و بستم. كاغذهاي نقشه و برنامه ها را تو فايل گذاشتم و خسته كه حالا 80 كيلومتر هم رانندگي مانده آن هم زير اين باران، ياد دفترچه هاي كمپين افتادم.
يكي از كاغذها را درآورم و به صاحب كارخانه كه ايستاده بود و آخرين تستهاي دستگاه را مي‌ديد گفتم خوب حالا آقاي فلاني مي‌خواهم ازتان امضا بگيرم.

گفت امضاي تحويل دستگاه؟
خنديدم و گفتم نه گرفتن امضاي آن با رئيس. يك امضاي ديگر و برگه كمپين را دادم دستش و گفتم اين را بخوانيد لطفن و امضا كنيد.
هر سطري را كه مي‌خواند چهره اش عوض مي‌شد. اوايل مي خنديد، بعد دقيق شد، بعد متاثر و گاهي فكري...

آخر گفت، خوب البته مي دانيد كه اينها كه اينجا هست جاي بحث دارد. بعد با تعجب فراوان ادامه داد شما كه تمام مواردي كه در اين هست را قبول نداريد؟

آنقدر سر اين پروژه باهاش سر همه چيز بحث كرده بودم و خسته ام كرده بود و باز يكدفعه به تمجيد برخواسته بود كه واقعن آماده هر بحث ديگري شده بودم.
گفتم چرا قبول دارم، بحث كنيم. مثلن چه موردي؟

صاف رفت سراغ شهادت.
خوشحال شدم كه با اين خستگي من سراغ سرراست ترين قانوني كه مي شود يك مثال موردي ازش پيدا كرد رفته
گفتم الان كه من دارم برمي‌گردم تو اين تاريكي و خلوتي جاده هر بلايي سرم بيايد نمي‌توانم به تنهايي شهادت بدهم كه چي شده است و ...

و كلي صحبت ديگر راجع به قرآن، قانون، چند همسري، طلاق و و ...

با كله چندين بار تاييد كرد و خواست برگه پيشش باشد و دفترچه را هم خواست براي توضيحات اضافه بگيرد. همان لحظه مدير فني كارخانه هم رسيد آن هم يك برگه گرفت و پرسيد اگر از بقيه بخواهند مي توانند امضا بگيرند يا نه و قرار شد دفعه بعد كه مي روم ازشان بگيرم.
خيلي دلم مي‌خواست با كارگرهايي كه مي‌آمدند هنگام صحبت ما ايستادند و گوش مي‌دادند و با تعجب نگاه مي‌كردند و مي‌رفتند هم صحبت كنم، اما هنوز ممكن نشده است. ترجيح مي‌دهم رئيسشان ازشان امضا بگيرد يا دست كم اول او امضا كند و بعد سراغ بقيه بروم.

خلاصه اينكه كمپين هنوز روان است حتي در سوله ها...

جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۸

ادامه کمپین

درست روز آخر مهلت تبلیغات انتخاباتی بود. روز آزادی. کل مسیر خیابان. تا جایی که چشم کار می کرد. سبز، سفید، رنگی و البته گاهی سه رنگ با آن الله وسطش که هفته های بعد هم همان طور با موتور شبیه همان شب می گذشتند.
دختران و پسران جوان. مردها و زنهای مسن. کودکانی که نه به سن رای گیری رسیده بودند و نه خاطره ای از دورتر از آن روزها داشتند.
همه شاد، گاهی هیجان زده، گاهی آرام اما همه در حرکت. فکر می کردم چقدر این شهر این روزها را دلتنگ است. چقدر نداریم، روزهای شادیی که سهم همه در آن یکسان باشد و همه با هم در آزادی فرصت شادی داشته باشند. فکر می کردم چقدر ما دلمان کارناوال های شادی می خواهد. شادیی که همه بتوانند به عقاید و سلایق هم لبخند بزنند و رد بشوند.
بعد از کار بود. نزدیک 7 شب. من و مارال از یکی از خیابانهای بالایی که هفته های بعد هم هر بار از آنجا آمدم و برگشتم و هر بار پر از موتورسوار و چفیه بند و... بود به آزادی سرازیر شدیم.
هر دو با اصرار رنگی شبیه به گروههای دیگر نداشتیم. نه سبز، نه سفید و نه سه رنگ. مثل روزهای دیگر بودیم. مثل روزهای سخت و پر التهاب سه سال گذشته. فقط کوله هایی پر از کاغذ و چندین خودکار.
ماشین را گذاشتیم و پیاده به سیل پیوستیم. اول آدمها را انتخاب می کردیم. بعد از سه سال هنوز هم می دانم صحبت 10 دقیقه ای در خیابان با هر قشر و هر تفکر کار من نیست. اگر زمان باشد و فضا مساعد چه بهتر، اما در عرض 10 دقیقه نمی توانم، ناچار به انتخابم.
دسته دسته آدمهایی که برمی گشتند. خسته راه اما پر انرژی و شاد. اول آرام آرام هر دو سراغ آدمهایی رفتیم. می پرسیدند کدام کاندیدا؟
هیچ کدام. کار ما از سه سال قبل آغاز شده است. موضوع تغییر قوانین ضد زن است.
اما کم کم چیزی شبیه امنیت ما را امیدوار می کرد، تا به خودمان بیاییم هر کداممان بین 5-6 نفر ایستاده بودیم و توضیح می دادیم و امضا می کردند و گاه بیشتر می پرسیدند و گاه شوخی های انتخاباتی می کردند و گاه پر امید از روزهای بعد می گفتند و برای تغییر قوانین هم امید تزریق می کردند.
یک ماشین گشت پلیس کنار خیابان ایستاده بود. با فاصله دو متری از ماشین با دو خانم صحبت می کردیم و یکی از آنها امضا کرد. به مارال می گویم باورت می شود؟ نسیم، فاطمه، زینب، ناهید، محبوبه، نفیسه، بیگرد ... و حالا ما جلوی روی پلیس داریم امضا جمع می کنیم. کاش پلیس همان شکلی می ماند. کاش این روزها دیدنش من را یاد ندا، سهراب و 71 نفر دیگر نمی انداخت. کاش همچنان همه شاد بودند. کاش نگرانی هر روزه آن همه دستگیر شده و فشارهای روی آنها چهره ها را تغییر نمی داد.
اما خوب دیگر جرات پیدا کردیم، انگار داشت یادمان می آمد که سه سال پیش هم آرامترین و صلح آمیزترین روش را پی گرفته بودیم و فقط با مردم حرف می زدیم، اما نمی دانیم کدام حفاظت امنیتی تعریف جدیدی از امنیت ملی داده بود در این سه سال.
دختر همراه دو پسر است. مقنعه ی طوسی سرش و با مانتویی همرنگ و مچبند سبز. حرفها را گوش می دهد و می گوید من اطمینان ندارم، شما از طرف ا.ن ها هستید و می خواهید بگویید او این کار را برای زنها کرد. یک بار دیگر متن بیانیه کمپین را نشانش می دهم. مجلس و بعد به مجامع بین المللی. می گوید خوب که چی؟ این یک جور طرفند است. عصبانی است. می گویم ما سه سال است... می گوید پس چرا الان اینجایید؟ می گوید چرا حمایت نمی کنید از یک کاندیدا؟ می گویم من یک نفرم اگر بخواهید می گویم به طور شخصی به کی رای می دهم و چرا ولی اصرار دارم که کار ما در تعریفش نه حمایت از کاندیدا تعریف شده و نه حمایت فایده ای برای این کارمان دارد. اگر حالا هستیم چون این سه سال فشار هر روز بیشتر می شد، ما بودیم اما نه اینطور در آزادی. خیلی از ما دستگیر شده ایم برای همین چیزها که من می گویم اما در فضای غیر انتخاباتی. یکی از پسرهای همراهش برگه را تا انتها خوانده و می گوید من می شناسمشان. قبلن امضا کرده ام. راست می گوید، امضا کن.
دختر او را به سکوت دعوت می کند تا خودش فکر کند. یک سبز از کنارمان رد می شود، واکنشش به خنده ام می اندازد، می خندم و دست تکان می دهم. دختر که چند لحظه ای آرام بود می پرسد خودت به کی رای می دهی؟ می خندم و می گویم به یکی از کسانی که تو بهش رای می دهی. به چیزی غیر از دروغ. لبخند می زند و خودکار می خواهد و امضا می کند.
این دروغ چی بر سر این مردم آورد که فضای اعتماد این همه شیشه ای شده؟
پسرهای 19-20 ساله دوره مان می کند. من و مارال بین دیوار خیابان و هجوم آنها گیر کردیم. مارال این مواقع از من خوش اخلاق تر است. بین خودشان کسانی امنیت برای طلب می کنند و دیگران را ارام می کنند. از استادیوم می آیند. خوانده- نخوانده امضا می کنند و یکدفعه یاد ازدواج اجباری خواهرشان و کتک های پدرشان می افتند و شوهر خواهر که ... می گویند استادیوم را سبز کردیم و پر شر و شور غصه های زندگیشان را مرور می کنند.
خانم های چادری. با طمانینه گوش می دهند، امضا می کنند و آرزوی امید. نفهمیدم چه رنگی هستند اما من را یاد مادرم انداختند.
دختر چادری، با همراهانش و مردی جوان با پیرهن آستین کوتاه. مرد تا کاغذ را می بیند می گوید نه برویم. دختر مردد نگاهش می کند. می گویم شما بخوانید خانم و شروع می کنیم و قانون فلان و بهمان... می گوید شما می خواهید بگویید این دولت حقوقمان را نداد. شما بر علیه این دولت هستید. می گویم من حرفی از دولت نزدم، من از قانون می گویم. قانون گذاری کار مجلس است و اجرای آن توسط دولت. می گوید این چهار سال خیلی هم خوب بود، این همه دختری که دانشگاه رفتند، این همه فرصت کاری برای زنان. می گویم من راجع به کاندیدا و دولت نمی خواهم بحث کنم اما زنی که نمی توانست از شوهر معتادش طلاق بگیرد و هر شب از او کتک می خورد هنوز هم در همان وضع است. می گویم دختر 14 ساله ای که توسط پدرش به مرد 50 ساله فروخته می شد هنوز هم فروخته می شود ما کارمان را در زمان این دولت شروع کردیم اما خواست ما چیزی نیست که الآن این یا آن را ترجیح بدهد. برگه را می خواند تا انتها می گوید قوانینی که می گویید درست اما به هر حال رای که می دهید. می گویم با حق انتخاب به عنوان یک انسان بله. می گوید پس فقط قوانین؟ مطمئنش می کنم خودکار را می گیرد. به مرد جوان همراهش نگاه می کند. مرد می گوید نه. مردد به من نگاه می کند. مرد سرش را زیر می اندازد و ما را ترک می کند. دختر با چشمان نگران دنباله مردش خودکار و برگه امضا نشده را پس می دهد و می رود.
باز هم رگه های بی اعتمادی، باز هم دروغ.
آدمهایی که از بی اعتمادی به نظام حاکم می گویند اما امضا می کنند. آدمهایی که از دوری از فساد مالی می گویند و امضا می کنند. آدمهایی که از اسلام و اعتقاداتشان می گویند و امضا می کنند. آدمهایی که از رای به مجلسیان میگویند اما امضا می کنند.

نزدیک سه ماه گذشت. سه ماه و چندین ده نفر کشته و چندین صد نفر دستگیر و جراحت و آزار.
لحظه ای هم فکر این مردم با آن همه امید و پس از آن تحقیر و تهمت و آزار رهایم نمی کند. مردمی که زیر فشار مقاومتشان محکم شده اما احساس و آرامششان آسیب دیده.
مردمی که روزها شادی را گم کرده اند. مردمی که به هم تلخ نگاه می کنند. مردمی که اعصابشان زیر تحقیر و توانشان زیر به زانو افتادن اقتصادی تحلیل رفته است.
و زنانی که زیر تمام این تحقیرها و فشارها هنوز هم جنس ضعیف این فرهنگ و این جامعه و این قوانین و این سنت هستند.
یعنی فشار بر فشار. اما هنوز هم می دانیم که اگر مردم بخواهند تغییر بدهند، می توانند.
هنوز هم می دانیم که دولت نامشروع، مجلس بی کارکرد، دادگاه ناعادل معنی مردم را نمی دهد. خواسته ها تکرار می شوند. بلند فریاد می شوند. ده قانون که باید تغییر کنند. در مجلسی که دستور فرمایشی استقلالش را حذف نکند.
ده قانون که باید اجرا بشوند، در دولتی که دروغ، تقلب، خشونت و آزار را رها کند.
ده قانون که باید مورد قضاوت قرار بگیرند در دادگاهی که بی طرف و قانونمند برگزار بشود.
ده قانون که منهای کوته فکری، فساد، ظلم و ... زندگی را قانونی از زنان سلب می کند. قانون باید تغییر کند و اجرا بشود.

جمعه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۸

تبریک سه سالگی کمپین به مامور امنیتی

شد سه سال. یادت هست؟
کی بود اولین بار؟ اردیبهشت؟ اسفند؟ یا شاید هم قبل تر.
آمدی خانه مان. آنجا را که خوب بلدی نه؟ همانجا که آدرس را با کروکی به همکارهایت دادی. همانجا که وقتی آمدند فقط اتاق من را گشتند. بالاخره تو چندین و چند بار آمده بودی و می دانستی من چه جور آدمی هستم. می دانستی هر چه هست همه در اتاق من است.
آره می گفتم، دفعه اول حجابت را برنداشتی. دفعه های بعد هم همین طور. همیشه همان طور می نشستی، حالا در پارک بود یا خانه ما زیاد فرقی نداشت.
نمی توانستی بیش از آنچه می گفتم از من سر در بیآوری. نه که آن موقع مطمئن باشم که تو همکار نجفی مقدم، همان پلیس امنیت هستی، نه. اما خوب زیاد عادت ندارم سیر تا پیاز بگویم و جزئیات نامربوط زندگیم را بچینم.
اما خوب با احتیاط می پرسیدی. تیز به نظر می رسیدی و تلاش برای جلب اعتماد هم کردی.
شماره خانه را به کسی نداده بودم. چون به کار نمی آمد از بس که خانه نبودم. اما از اینجا یعنی خانه مان خواستی که زنگ بزنی، نمی دانم درست کدام یکی از همکارهایت آن ور خط بود. رفتی از تو اتاق من صحبت کنی. جای همه چیز را خوب یادت ماند که به نجفی بگویی.
قاطی دعواها نمی شدم، گرچه هیچ هم خوش اخلاق نبودم. ترس از همکارهایت مسخره بود. خوب حواست را جمع کرده بودی که تو گزارشهایت اینها را بنویسی و تکیه کلامها را. از اینکه دختر باهوشی بودی در کارت جدن خوشم آمد. تحسین برانگیز بود. می دانی تو از نجفی باهوش تری، حتی اگر او بازجو و بازپرس بشود و درجه بگیرد و تو نه، همین خوشحال کننده است که یک زن مثل تو در جمع های کمپین بوده است، خیلی از کارگاهها را گذرانده و این طور توانمند شده است و از هوشش استفاده می کند. حالا در چه راهی با خودت است.
می دانی تو را با آن خانم همکارت که با نجفی آمده بود خانه را بگردد یا تو اتاق بازجویی نشسته بود که حفظ ظاهر کنند، مقایسه که می کنم می بینم کمپین واقعن خوب کار کرده است. نه دیگر همه را نگذار به حساب آموزش های ناجا و اطلاعات و چه و چه... . نجفی هم همه این آموزش ها را دیده بود، اما آنقدر دست پاچه بود و آموزشش ناقص بود که بین جمله هایش ناچار بود هی به من یادآوری کند که واحد فنی گذرانده برای بازجویی و تو که خوب من را می شناسی نمی توانستم خنده ام را نگه دارم این جور وقتها.
این که تو اعتماد به نفست بیشتر شد.
این که تو توانایی های خودت را پخته تر کردی.
این که آمدی CD بانک را دادم دستت. کل بانک را دیدی و بهت یاد دادم که چی است و چطور کار می کند. لپ تاپ و آن یکی کامپیوتر را دیدی.
این که تمام اطلاعات بهت می رسید از ریز و درشت که بدانی واقعن نه توهم اقدام علیه امنیت است و نه چیزی شبیه آنچه که حاجی می گفت.
این که هر جا که من و بقیه بودیم تو هم می توانستی باشی.
این که کار گروهی و تنظیم و مرتب کردن کارگاهها و بقیه کارها با من و تو و هر آدم جدید دیگری بود. و معنیش این بود که بالا و پایینی وجود ندارد.
این که بی هیجان اضافه، بی جوزدگی و بی ترس راجع به هر چیزی با هم بحث می کردیم، منصفانه بگو قابل مقایسه با اداره بود؟
یادت هست دغدغه مان زنان ناشناخته و کنشگران تازه نفس بودند و هستند؟
یادت هست قانون مداری در مبارزه برای تغییر قانون چقدر موکد در حرفهایمان بود؟ و چقدر تو و حاجی را عصبانی می کرد.
همه اینها سه ساله شد. سابقه من را اشتباه کرده بودی؟ یا تو تازه به این بخش منتقل شده بودی؟
در هر دو حالت سه سال گذشت. همه چیز سر پا است. قوانین یک به یک دارند تغییر می کنند. آدم های بزرگ تر از نجفی و حاجی حمایت کرده و حتی الگو می گیرند. حتی خود تو در آن الگوی... بگذریم جایگاه من با تو فرق می کند. من اهل افشاگری فعالیت های اجتماعی مفید نیستم.
نجفی بهت گفت تو بازجویی بهش چی گفتم؟
متن بازجویی ها به تو رسید که نوشته بودم اگر مقام قضایی و حقوقی معتبری کمپین را غیر قانونی اعلام کند، بیرون می کشم و از راه دیگری مبارزه برای حقوق زنان را پیگیری می کنم؟
متن حکم را هم که دیدی. نه تنها کمپین، بلکه هر کاری برای حقوق زنان از نظر مرجع قضایی موجه و قانونی است.
یادت است چقدر سر داوطلبان جدید کمپین بحث می کردیم و این که بجز قوانین، آگاه سازی و توانمندی زنان موضوع مهم و بخش بزرگی از هدف است. حالا این همه آدم را که تو این مدت دیدی به کنار، خودت را با قبل از آشنایی نزدیکت با ما مقایسه کن. من که می گویم دست مریزاد به کمپین.

برای کل این یک سال برای من توانمندی تو یک نفر، یک زن کافی است. برای همین تبریک سه سالگی کمپین را ویژه می خواهم به خاطر تو بگویم. اول به تو، بعد به تمام بچه هایی که در این مدت دیدی و شناختی و باهاشون رابطه گرفتی و گزارشهایش را نوشتی و حقوقت را گرفتی.
فرق بین من و تو هر چه که باشد، ما هر دو زنیم. دغدغه بودنمان در کمپین یک میلیون امضا، هر چه که باشد نیتمان زندگی برابر است حتی اگر تو از برابری که ما می گوییم زیاد خوشت نیاد، گرچه بعد از این مدت واقعن این را هم بعید می دانم.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۸

همگرایی زنان برای انتخابات چگونه و توسط چه کسانی؟

این نوشته بیش از آنکه نقد باشد، چند پرسش و بعد توضیح من برای نپیوستن به همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات است.

به واقع من حتی فرصت خواندن و دنبال کردن مو به موی این همگرایی را نیافته ام و تا مدتها درست نمی دانستم هدف واقعی این همگرایی چیست و دلیل مختص شدن مطالبات آن به دو مورد ذکر شده چیست.
مقاله های "شکار ثانیه ها"، "مبانی تئوریک همگرایی جنبش زنان در انتخابات" و "همگرایی جنبش زنان در مواجهه با قانون اساسی" دید مشخص تری از این همگرایی برای من به وجود آورد به اضافه چندین سوال.

موضع حمایت کنندگی ائتلاف
در مقاله دوم تعریف های مفیدی از ائتلاف به معنای عام و این همگرایی به معنای خاص آورده شده است:
در مشخصه های ائتلاف آمده است: "ائتلاف یک وحدت مشروط و زمان دار است، و تنها شرط شرکت در آن، پشتیبانی از خواسته مشترک ائتلاف است."
اما چگونگی پشتیبانی مشخص نشده است؟
در این بین من وجه اشتراک بین این همگرایی و کمپین یک میلیون امضا را هم که به نظرم جزء بزرگترین ائتلافهای معاصر بوده است می آورم تا شاید برای خودم سوالها واضح تر باشد.

کمپین یک میلیون امضا هم برای تغییر ده مورد قانونی تا رسیدن به یک میلیون امضا از افراد مختلف و با افکار و ایده های متفاوتی تشکیل شد.
"پشتیبانی از ائتلاف، یا ائتلاف پشتیبانی: افراد و گروهها می توانند از یک ائتلاف، پشتیبانی و اعلام حمایت کنند، در حالی که ائتلاف تعهدی در پشتیبانی از مشارکت کنندکان خود ندارد، مگر آن که ائتلاف به منظور پشتیبانی از فرد یا گروه معینی باشد. ائتلاف فقط می تواند مدافع حامیان خود در جهت طرح خواسته های معین ائتلاف باشد و هر آنچه با اندک تفاوتی از این دامنه خارج شود از تعهد ائتلاف خارج خواهد بود."
وقتی از "عدم تعهد ائتلاف" در پشتیبانی از مشارکت کنندگان و توامان با آن "دفاع کردن از حامیان" در جهت طرح خواسته ها صحبت می شود، این سوال برای من پیش می آید که چطور این دو مورد متضاد کنار هم قرار می گیرند و این اختلاف واژه های "نداشتن تعهد" و در عین حال "توانستن در حمایت" توسط چه کس یا کسانی و یا در چه جریانی مشخص می شود؟
یعنی چطور یک ائتلاف به این مشخصه می رسد که پشتیبانی از حامی شماره آ در تعهد ائتلاف نیست و در نتیجه انجام نمی شود ولی حمایت از حامی شماره ب جز توانایی های ائتلاف است، پس انجام میشود؟

پایداری یک ائتلاف
در مورد همگرا کردن افراد جامعه حول یک موضوع خاص و کم کردن هزینه با حضور افراد بیشتر، مقاله بسیار خوب و دقیق بیان شده است.
اما سوال دیگری برای من پیش می آید که چرا در جامعه مان با وجود ائتلافهای مختلف، پایداری افراد در آن ائتلاف (حتی فقط تا محقق شدن هدف آن ائتلاف ) کمتر از دیگر جاهای دنیا است؟
خیلی از افرادی که به این همگرایی جدید، پیوسته اند جز اعضا و یا حامیان اولیه کمپین یک میلیون امضا بوده اند، که عملن در زمان حال پیوستگی با کمپین ندارند و یا به معنی دیگر هویت کمپینی در خود نمی بینند.
بی شک یکی از دلایل ریزش نیرو، وجود اشکالات ساختاری و نیز افزایش هزینه ها است که هر کدام از این موارد می تواند به طور حلقه بی پایان دیگری را نیز افزایش دهد و برعکس.
اما جدا از این دو گزینه که حتمن در مورد بقیه کسانی که هنوز در کمپین فعالیت می کنند هم فشار می آورد، عدم مدارا و انعطاف ناپذیری و بازتولید نکردن خویش و فرآیند نیز می تواند دلایل دیگر جدایی های زودرس افراد از ائتلاف ها باشد.
چه بسا اگر خیلی از کسانی که جز اعضای کمپین بودند و امروز نیستند، در ائتلاف کمپین می مانند و به جای ترک، طرح نظر و انتقاد و پیشنهاد عمل می کردند، حجم هزینه های کمپین به اندازه حالا نبود.
چه بسا اگر خیلی از اشکالات کمپین، از جمله اشکال ساختاری که خود من جز یکی از مطرح کنندگان آن به طور عمومی از 7 فروردین 86 به بعد بودم با مسئولیت و تعهد جمعی بررسی و اصلاح می شد، هم هزینه ها کمتر بود و هم پیشروی روند کمپین بهتر.
این بار سوال من از همگرایی از جنس دایره بسته و تکراری انتقادها که در این مقاله آمده نیست، بلکه من به این فکر می کنم که وقتی در کمپین سخن از استفاده از حق درخواست ملاقات و مطرح کردن خواسته ها از دولت-مردان بود چرا واکنشی که فائق می آمد واکنش پس زننده بود؟ برعکس رویکرد همگرایی انتخابات. و چرا امروز که فاطمه مسجدی و مریم بیدگلی که بارها دلسوزانه از حق مطالبه همراهی شرعیت در حقوق زنان استفاده کردند و ملاقات های متعددی با مراجع تقلید داشته اند، در شلوغی انتخابات و همگرایی، بازداشتشان کمترین حمایت را جلب می کند؟ منظورم حمایت ائتلاف همگرایی انتخابات نیست، بلکه منظورم افراد ائتلاف کمپینی پیوسته به همگرایی انتخابات هستند.

عضویت در کدام ائتلاف ترجیح دارد؟
در مقاله تئوری همگرایی آمده است : فعالان سنتی طرفدار همه یا هیچ هستند. آنها به راحتی نمی پذیرند که در کنار افراد دیگر با گرایش های متفاوت قرار گیرند. یا تن به ائتلاف نمی دهند و یا در ائتلاف می خواهند، تصمیم گیرنده باشند.
از نظر برخی از فعالان سنتی، یک فعال جنبش هم باید به فعالیت های زیست محیطی بپردازد، هم از حقوق زنان حمایت کند، هم طرفدار حقوق کودکان باشد هم به مخالفت با اعدام کودکان بپردازد، هم از حقوق معلمان و کارگران پشتیبانی نماید، هم طرفدار دانشجویان مبارز باشد، هم به آزادی زندانیان سیاسی بیاندیشد، هم از حقوق وبلاگنویسان حمایت کند هم به اعدام های 67 اعتراض کند، هم...
در حالی که جانبداری از همه این ها می تواند مغایرتی با هم نداشته باشد، عدم تفکیک این عرصه ها منجر به ظهور جمع محدودی از فعالان مدنی است که فعالیت مدنی کار تمام وقت آنها شده است و چون هزینه سنگینی را بابت این مشارکت می پردازند از دیگرانی که مایل به پرداخت این هزینه سنگین نمی باشند شاکی هستند
که به نظر من هم تحلیل و تعریف مناسبی است. اما باز سوال من قوت می گیرد که اعضای کمپین چطور می توانند هم در ائتلاف قبلی فعالیت کنند که خواست تغییر قوانین مدنی از پایین را داشت و هم در ائتلاف انتخابات که خواست تغییر موضوع کلی تر، این بار قانون اساسی از بالا را دارد؟ و علاوه بر تمام هزینه هایی که به خاطر کمپین می پردازند، بخش دیگری از مسئولیت و هزینه کار دیگری را هم بپردازند، مگر اینکه یکی را برای دیگری ترک کنند.
می خواهم این سوال ذهنی را بلند مطرح کنم که بعد از دوازده روز از بازداشت غیر قانونی جلوه جواهری، آن هم به ظاهر فقط برای فعالیت در کمپین، آیا سایت های کمپین و اعضای آنها : "کانون زنان ایرانی" و "مدرسه فمینیستی" به طور مفید و مانند قبل از این عضو ائتلاف حمایت کرده اند و یا اینکه انتخابات را بر کمپین ترجیح داده اند؟
اگر هم چنین باشد باز به نظر من جای هیچ خرده ای نیست و این انتخاب شخصی افراد است در انجام کار داوطلبانه. اما اگر چنین عملکرد و چنین رویه ای منش عمومی فعالین اجتماعی شود، در آن صورت نگرانی برخی فعالان دهه ی 60 که به دلیل ترس زیاد از هزینه ها، و نبود توافق جمعی در زمانی پایدار، به انفعال نزدیک می شدند، باز-تکرار خواهد شد چرا که با افزایش فشار، افراد از ائتلافی به ائتلاف دیگر می پیوندد و تعداد محدودی می مانند با هزینه های بسیاری که حاصل کار جمعی مدت زمانی قبل است.

چرا جابجایی از قانون مدنی به قانون اساسی؟
در مورد مطالبه بازنگری در قانون اساسی هم برای من سوال پررنگی وجود دارد که تغییر رویه از سال 84 به 85 و حالا از کمپین به انتخابات، به جز مواردی که در این مقاله مطرح شده و بحث عقب نشینی از مطالبات و نیز حالا بازگشت به خواست کلی تر است، قبل از به نتیجه رسیدن یکی، مطرح کردن دیگری در بین مردم آیا بی اعتمادی به خواسته هایی را که فعالین جنبش زنان مطرح می کنند به وجود نمی آورد؟
بعد از نزدیک به سه سال مطرح کردن گفتمان برابری حقوقی در بین بخشی از مردم و حالا در همگرایی چنین بزرگی فراموشی کلی آن و مطرح کردن فقط قانون اساسی، بدون انضمام ده خواسته حقوقی کمپین، تصور کلی جامعه را که بعد از سالها اعتماد به فعالین مدنی و خواسته های آنها بود، از همین حالا در بین مردم کمرنگ کرده و از این شاخه به آن شاخه پریدن تعبیر می شود، به ویژه اینکه این همگرایی ادعای همگرایی کل جنبش زنان را دارد که در دید عموم، کمپین هم بخش وسیعی از آن شده است این روزها.

در انتها من با وجود تمام انتقاداتی که به ساختار درونی کمپین داشته و دارم، اما به دلیل قبول مسئولیت عضویت در کمپین، در عین حال که فشارهای مضاعفی بر ما وجود دارد، همچنان تمام انرژی و توانم را در پیشبرد و البته اصلاح و بازتعریف ائتلاف کمپین یک میلیون امضا می گذارم و طبیعی است که با فشار بیشتری که در سوء استفاده از فضای پر هیاهوی انتخابات وارد می شود نمی توانم و نمی خواهم که کمپین را عملن ترک و به ائتلاف همگرایی انتخابات بپیوندم.

جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۷

به سکوت بچه های پیگیری

نباید چیزی گفت. سکوت.
چی می گفتیم؟ یک نفر که نمی دانیم کی بود اما از ما نبود آمد و احساس امنیت ما را مخدوش کرد و رفت؟
چی می گفتیم؟ از کجا آمده بود؟ از جایی که نمی دانیم؟ یا کسی که بین ماست؟ یا یکی از ما؟ به فرض که کسی از ما بود، ما همه زن بودیم و همین زن بودنمان هدف مشترک بود و نه دیگر هیچ. چه می خواست بکند؟ چه خبری می خواست ببرد؟ خبرهایی را که خودمان را به در و دیوار می زدیم که عمومی بشود؟
زنگ های بی جواب. 2-3 بار زنگ و بعد به محض شنیدن صدا تمام.
او ارتباط را ایجاد می کرد. او صدای تو را می شنید. No number, private callو هیچ...
کسی هست که نیست...
کسی جایی هست که ناکجا است...
کسی همیشه حضور دارد که زمان را کش دار می کند...
دفعه بعد، صبح آفتابی روز تعطیل بود. می خندیدم و همه چیز را با وسواس و دقت و پیش بینی آینده و درک دیگری در مخاطبمان می چیدیم. زنگ در. می گوید پلیس امنیت. باز می خندیم. این چه جور شوخی است؟ کدام یکی از بچه ها است؟
جدی می گویم. به اسم و فامیل من را خواند و گفت بروم پایین. باز خندیدم. اااا پس اسمت را هم می داند!!! سکوت. جدی بود. باید شوخی هایمان را در پستوی خانه نگه داریم. یکی گفت پرستو باهاش برود پایین. پرستو تو برو... حتی یادم نمی آید که چه فصلی بود. تابستان یا بهار دو سال پیش شاید.
همه چیز درست بود. پلیس بود. از کلانتری فلان. با چند تا مامور که شماره پلاک ماشین های تو کوچه را یادداشت می کردند و آدمهایی را که در کوچه می رفتند و می آمدند، برانداز می کردند. اسم گفت و این که باید باهاش برویم کلانتری. کارتش را خواستیم و دیدم و گفتیم نامه کتبی بیآورید تا بیاییم. از مراسم پرسید و از دوستیمان گفتیم و ...
او هم مغرور بود شبیه من. یادم نمی آید اشکش را قبل از آن دیده بوده باشم. تو آسانسور بغلش کردم. می لرزید. و بغض تا خیسی چشمها آمده را غورت داد. شاید هم قورت داد. چه فرق می کند؟ فضای امن خانه هم شکسته شده بود.
باز هیچ نگفتیم. تنها بود و خانه اجاره ای و نگرانی نزدیکان دور و موضوع ادامه دار... . سکوت. فضا پاره شده بود و ما سکوت.
دیگر آنجا نرفتیم. اما باز کسی بود که نمی دیدم. تماس ها بود و ... . بچه ها می آمدند و لباس شخصی هایی که دم در ازشان نام و چه و چه پرسیده بودند. گفت که مهمان نداشته باشم. حکم نداشت اما. ما سکوت کردیم. خوب است که حکم نداشت که باعث سکوت ما می شد. پسر همسایه را یادت هست که آشنای فضای خانه می آمد و دخترانگی تو را متجاوز می شد بی حکم و می رفت و تو سکوت می کردی که چه بگویم؟ که فلانی حکم تجاوز نداشته و چه کسی باور می کند و یا کدام محکمه می پذیرد؟ اما یادمان رفت و یادمان می رود که به هر حال فضا را پاره کرده بود و این واقعیت نیاز به حکم و نام و برگه نداشت.
و مدام تکرار می شد و ما نیز تکرار می شدیم، گرچه کسانی را دیگر ندیدیم، کسانی را که مغرور بودند، با اراده بودند و کار که می کردند کامل بودند. ولی هر از گاهی با یک جمله ساده که به دلایل شخصی می خواهم کارم را کمتر کنم، اما دوست دارم در جریان کارهایتان باشم و هر از گاهی جمله ای که از دلتنگی می گفت و دردی پنهان که سکوت بود و سکوت...
صبح زنگ می زد که عصر مهمانها برگردند وگرنه خشونت. و من که خوب شما بیایید با خشونتتان، من هم هستم با وکیلم که همه چیز قانونی باشد. در هوای روشن نمی آمد، اما فضای مبهم و تیره و ترس آور را نگه می داشت. چه می گفتیم؟ می گفتیم با هوا آمد؟ می گفتیم آن مرد آمد؟ می گفتیم با پژوی سفید بی نشان آمد؟
دم در ایستادند که هستیم تا مهمانها بروند و باز هم وگرنه... بعد از ساعتی مهمانها رفتند، گرچه رفتنشان از کمپین نبود و نیست.
ما را می شناختند. ما اهل سکوت بودیم در این باب. پس بگذار درست بر همانجایی که صدایی ندارد و صدایی ازش در نمی آید، فشار بیآوریم. سکوت. سکوت. سکوت...
می دانی چه چیز این سکوت را تلختر می کرد و می کند و فشار را مضاعف؟
اولین جمله هایی که به هر ذهنی می رسد که از کودکی بارها شنیده ایم. حتمن دختره کاری کرده است که مردان را برانگیخته.
شماها بی احتیاطی می کنید. شماها ... . احتیاطمان را چند برابر می کردیم. آنقدر که متوهم به نظر می آمدیم. اما سکوت سر جایش بوده است. و مردان امنیتی هم همچنان مثل قبل وقیحانه فشار می آوردند.
وارد خانه اش شدند. نشستند و گفتند و بازجویی کردند و تهدید کردند و رفتند. تهدید و فضای همیشگی مادرانه که از جنس پدر سالاری بود که نجابت نکردی و چیزی نگو و سکوت کن. تلخ. تلخ. تلخ گاهی حتی حالمان را هم بد می کرد.
مردان گستاخ امنیت پایین آپارتمانش آشکارا می رفتند و می آمدند که ما هستیم. هر بار که دیدمش آسیب دیده تر بود. بیش از هر چیز از سکوت خم شده بود. تعریف که کرد بی تاب شدم. از دیدنش که آمدم تو ماشین تا خانه با عصبانیت گریه می کردم. اما نمی شد جای دیگری تصمیم گرفت. بیشتر اما این بهانه شبیه یک بازی بود. این انتخاب دیگری... این تصمیم شخصی... .
وقتی که تصمیم بر آشکار گویی بود با پذیرش تمام هزینه ها، بهانه بودن بهانه ها تلخ تو ذوق می زد. باشد به حریم دختره تجاوز شده است، حالا اما اگر این را بلند بلند بگوییم مسیر تجاوز را برای بقیه باز می گذاریم. نمی دانم باید خندید یا گریست؟
تجاوز وجود دارد. واقعی است. لمس می شود. فشار می آورد. یک روز بر من. یک روز بر تو. یک روز بر دیگری. چه بگوییم چه نگوییم. چه حکم باشد چه نباشد. چه بی احتیاطی در زندگی کردن (این هم جمله ای است، "بی احتیاط زندگی می کنی، همیشه با پوتین، با چشمهای باز، و با دهان بسته زندگی کن و بخواب.") باشد و چه نباشد. چه کت بسته در سلول او مورد تجاوز قرار بگیری و چه دهان بسته در خانه خودت مورد تجاوز قرار بگیری.
دلم برای کسانی که به خاطر سکوت ما دیگر نیستند تنگ شده است. برای ...، ... و ... که حتی بردن نامشان هم باید هنوز در سکوت بگذرد.

یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۷

کمپین بر بام

آفتاب زمستان بیش از روزهای دیگر خوش خوشان است.
آسمان آبی تهران از روی بام بیش از جاهای دیگر دلچسب به نظر می آید.
فعالان کمپینی در گفتگوی چهره به چهره با مردم بیش از فضاهای خشک و متشنج مجازی و واقعی اما با فاصله، آرام و مصمم دیده می شوند.
سه چهار ساعتی می گذشت و ما قدم به قدم و متر به متر که ارتفاع کم می کردیم، سرحال تر میوه های کمپین دو ساله و اندیمان را می چیدیم.
مردمی که در سر بالایی و یا سراشیبی با لبخند و احساس اعتماد می ایستادند و با وجود نفس نفس حرفهای ما را گوش می کردند،بدون برداشت منفی، بدون اینکه فکر کنند میخواهیم خودمان را ثابت کنیم، بدون اینکه ته چشمهایشان این حس باشد که سهمی می خواهیم از چیزی که آنها را به شراکت درش می خوانیم.
کسانی که با لبخند می گفتند ما قبلن امضا کرده ایم و آرزوی موفقیت می کردند، کسانی که می گفتند کار خیلی خوبی است، دستتان درد نکند و تو می ماندی و همه تاریخی که مردم را ضعیف و بدون کنش و انتخاب و جبر استبدادی را ناچار نشان داده است.
کسانی که آشنا با جمله ها و واژه های تو، خبرها را یادآوری می کردند و منتظر رود کمپین بودن را در چشمهایشان می دیدی، کسانی که با تو بحث می کردند؛ از تو سوال می کردند اما نه به سبک سوالهایی که فقط برای سرکوب کردن تو در بحثی باشد و نه بحثی که فقط برای نمایش آگاهیشان باشد، سوال واقعی بحث محترمانه اقناعی که بعد از 15- 20 دقیقه به امضای آخر می رسید، دلنشین ترین امضاهای عمرم هستند چنانی ها و نیز همراهانم که چه صادقانه و چه واقعی و بی فخر فروشی (فعال اجتماعی بودن) از کمپین می گفتند.
در کنار صحبت هایمان، کسانی که با شنیدن صداها و موضوع می ایستادند در کناری و تمام توضیحات تو و سوالها و جوابهای مخاطبت را می شنیدند و منتظر فرصت که برگه را جلویشان بگیری و تمام جمله هایش را دقیق بخوانند و بی سخنی اضافه امضا کنند.
پویان 11-12 سالهء آیدا که به جا جمله ای اضافه می کرد و مطمئن بودی درک برابری از لابلای دقایق زندگیش به این جمله رسیده، با لبخندی کاتالیزور امضا کردن می شد.
کسانی که امضا کرده بودند و تا ما به افراد دیگر برسیم، برایشان از کمپین گفته بودند و فقط جمع هفت تایی ما را با انگشت نشانشان میدادند برای لحظه آخر امضا.
کسانی که دسته دسته که می گذشتی، بحث بالا رفتن یا پایین رفتنشان حقوق زنان شده بود و چقدر خوش آیند بود که می دیدی موج را با یک فوت کوچک راه انداختی و حالا کوهپایه های تهران را درمی نوردد.
کسانی که مهربانانه با دانستن خبر فشارها و دستگیری ها می خواستند که مراقب خودمان باشیم و آرزوی سلامتی می کردند.
دیگر دیر می شد، باید از روی بام به پایین می آمدیم، باید به ادامه زندگی می رسیدیم. تک تک و چند تایی چند تایی بودیم. پلیس کوهستان قدم می زد همراه با ما جا به جا و با فاصله. پلیس پایین می رفت و ما همه جمع نشده بودیم، ماندیم تا تک به تک اضافه بشویم. آیدا مانده و نگار و شاید نازلی که برای همراهی رفت.
موهای کوتاه، ریشهای مرتب و تیپیک آشنا، شلوار پارچه ای کرم و کت طوسی که دکمهایش بسته بود و دو دستی که روی هم قرار گرفته جلوی شکم بسته بودن دکمه های کت را نمایان تر می کرد و نگاههای ایستا و عمیق به ما که گویی دنبال چیزی می گردد و یا منتظر چیزی است. چند جمله رد و بدل کردیم با کاوه و علی و نیکزاد که پلیس کوهستان، مامور امنیتی هم اضافه کرده است و یا... با فاصله و معمول جابجا شدیم. خانمی همراهش بود و شاید 2-3 تا بچه 6 تا 12 ساله.
علی یک چرخی زد و بی گفتگو رفت و برگشت. نیکزاد همراه بود اما درست نمی دانم با چه فاصله ای، جدا شدم و رفتم طرفشان که حالا آقا و همسرشان بی گفتگو ایستاده بودند. سلام و اجازه برای صحبت، خانم پرسید در چه مورد؟ برگه را جلویش نگه داشتم و داشتم شروع می کردم که آقا به محض دیدن برگه گفت، شما همان کمپینگ یک میلیون امضا هستید؟ و حس خوبی در چشمش نبود، کمی مردد و البته نگران گفتم بله و دلم می خواست نیکزاد با بیشترین فاصله از من باشد، جوری که هیچ دیده نشود.
ادامه دادم که حقوق فلان و بهمان و تعدادی از فعالان حقوق زنان هستیم و یک میلیون امضا برای نمایندگان مجلس که اصلاح و ... ، خانم با لبخندی گفتند که خوب بله اما ایشان که نمی توانند امضا کنند. پرسیدم چرا؟ با تردید به مردش نگاه کرد و گفت خودشان قاضی هستند.
به مرد نگاه کردم، گفتم این که اشکالی ندارد، ما می خواهیم خواست تغییر این ده مورد قانونی را به نمایندگان و قانون گذاران اعلام کنیم. مرد برگه دو دستی در دستش، گفت من قاضی پرونده های شما هستم، خیلی هاتون که بازداشت شدید. این در صلاحیت شما نیست، چون قانون ما شرعی است و کار متخصصان خودش است. آرزو می کردم بچه ها هیچ کدام در این نزدیکی نباشند و هیچ مشکل اضافه ای برای کسی پیش نیاید. گفتم ما هم قبول داریم، کار وکلای حقوق دان و مراجعی است که باید از منظر شرع و حقوق نظر بدهند که چگونه تغییر کند و چه جایگزین بشود، اما ما که می توانیم چنین چیزی را بخواهیم که نمایندهای مجلس بدانند خواست مردمی که آنها نماینده شان هستند چی است؟
بیش از اینکه متن برگه را نگاه کند به اسم ها و امضاها نگاه می کرد و هر لحظه تو دلم می گفتم کاش آیدا از ما دور باشد، خیلی دور. چند دقیقه ای سوال و جوابها ادامه پیدا کرد که از جنس بازجویی ها بودند اما این بار با این تفاوت که من رفتم سراغ او. برگه را با اصرار جلوی خانم نگه داشتم. او هم با وسواس خواند و البته مثل معلم هایی که دنبال غلط املایی می گردند چند سوال پرسید که منظور از ازدواج چی است؟ یعنی چی می خواهید؟ یا سوالهایی از این دست... به تعدد زوجات که رسید گفت البته آن لایحه ای که چند وقت پیش در این مورد مطرح شد که این موضوع را تایید می کرد، خیلی حاج آقا را خوشحال کرده بود. که خوب بعدش با اعتراضات پس گرفته شد و باز حاج آقا نا امید شدند. احساس می کردم کمپین یعنی همین من و تویی که هر دو زنیم و هر دو دنیای دیگری می خواهیم بتوانیم در مورد خواست مشترکمان با هم حرف بزنیم و با هم تلاش کنیم، حتی اگر تو همسر قاضی پرونده های ما باشی. سعی می کردم هیچ قضاوتی ندهم و فقط روند قبلی صحبت ها را ادامه بدهم. در مورد قوانینی گفت که به نظرش اشکالی ندارد و گفتم می تواند آنهایی را که می گوید جدا کند. فکر می کردم بدون امضا می روم تازه اگر بروم. اما خودکار را که جلویش گرفتم، گفت دارم و از تو کیفش یکی درآورد و در بهت و حیرت من اسم و فامیلش را نوشت و امضا کرد و در الویت قانونی چند مورد خاص را نوشت. رو به حاج آقا گفتم شما امضا نمی کنید؟ حاج آقا گفت که نمی تواند چون خیلی از قوانینی را که ما ذکر کردیم به نظرش درست است. زیاد پاپی نشدم. و رها که کردم نفس عمیقی کشیدم و دلم می خواست همه بچه ها را ببینم و همه با هم برگردیم. نیکزاد که نزدیک شد، چیزهای کلی و سریع گفتم و داشتیم فاصله می گرفتیم که آقایی نزدیک شد و پرسید شما امضا جمع می کنید و با جواب ما برگه را گرفت و در بهت و حیرت حاج آقا که نزدیک شده بود مکالمه را بشنود، بی گفت و گو امضا کرد.
یاد بازجویی و دستگیری تمام بچه ها افتادم، یاد روزهای سخت زندانی تک تک شان و کلنجارهای تک تکمان با بازجوها و قاضی ها و امید همیشگی مان که با دختران و همسران و خواهران و مادرانشان چه خواهند کرد و چه خواهند گفت وقتی گفتمان کمپین عمومی بشود؟ و حس قوی و پررنگ این روزهایم که کمپین از بیرون و از درون سر می زند و دیگر حتی حاج آقا هم نمی تواند جلویش را بگیرد.
و باز همه را دیدم آیدا و پویانش، نیکزاد، نازلی، علی، کاوه، نگار
روزهای خوب درست یک لحظه بعد از تاریکیهای عمیق ظاهر می شوند.

یکشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۷

چند مطلب شاید بدیهی

در شرایط نه چندان ساده، نظر کسانی که بتوانند از بیرون نگاه کنند و تحلیل بیرونی بدهند، به نظر من مهم و لازم است.
گاهی ما در بطن قضایا چیزهایی را از دست می دهیم که افراد بیرونی می توانستند به موقع و مفید گوشزد کنند.
از دوستی خواسته بودم نظرش را راجع به کمپین در این شرایط و بعد از دو سال بگوید. مطلب زیر نوشته آن دوست است، بدون تاکید، تایید، رد و یا پذیرش من

اما با تشکر فراوان به خاطر زمانی که برای خواندن و دنبال کردن مقالات اخیر گذاشته است و باز به خاطر نظر مکتوبش.

توضیح: قسمتهایی که در {} آورده شده است را من با اجازه نویسنده اضافه کردم برای واضح بودن بحث. و نیز لینکها و نام مقالات را هم به همچنین.علاوه بر آن چند تغییر کوچک ویرایشی.


چند مطلبِ شاید بدیهی


داشتن تصویری روشن و دقیق از گذشته میتواند به تصمیم گیری برای آینده کمک کند، بنابراین مجموعه بحث های فوق{بحث های مربوط به کمپین یک میلیون امضا و مدرسه فمینیستی} هر چند تنش زا هستند، اما در صورت مدیریت مناسب مفید میباشند.
از "خواست" تا حصول آن خواست باید مسیری طی شود و فرایندی انجام گیرد و ساز و کارهایی برای آن فرایند در نظر گرفته شود، تا بهترین نتیجه به دست بیاید، کمترین هزینه پرداخت شود، کمترین زمان صرف شود و مناسب ترین استفاده از نیروهای مادی و انسانی صورت بگیرد.
فکر میکنم با جمله های کلی بالا مشکلی نباشد.
مسئله در انتخاب فرایند و ساز و کارهای آن میباشد.
دو سالی از این مسیر{کمپین یک میلیون امضا} طی شده است و تجربه هایی خوشایند و یا ناخوشایند به دست آمده است، و در پی آن دیدگاهها و نظراتی مختلف و گاه متفاوت به وجود آمده است.
بطور ساده میتوان گفت، تعدادی دور هم جمع شده اند و فعالیتی را انجام داده اند. حال برای توصیف و تعریف این روابط (کنشهای متقابل افراد) از واژگان و مفاهیمی استفاده میشود.
و بر اساس این واژگان و نام گذاریها، متاسفانه بدون مقایسه ی کارکردی (مناسب بودن برای هدف در موقعیت) و همچنین امکان عملیاتی، قضاوت های ارزشی صورت میگیرد.
مثلا رابطه افقی و عمودی، سلسله مراتب، نظم سازمانی، تکثر، دموکراسی و تمرکز تصمیم گیری و.... در حالی که فکر میکنم، بعضی مفهوم ها با هم قاطی! هم شده اند.
وقتی جمعی با هم کاری انجام میدهند به نحوی روابطشان را تنظیم میکنند، این تنظیم حداقل وابسته به تعداد افراد، نوع کار، حجم کارها، زمان انجام کارها، موقعیتی که کارها در آن صورت میگیرد، میباشد. وقتی تعداد افراد زیاد، حجم کارها زیاد و متنوع باشد ناگزیر تقسیم کار، وظایف و مسئولیتها صورت میگیرد.
همچنین در موقعیتی که افراد و دیدگاهها متنوع باشند، تعداد توافقها و قدرت و شدت توافقها در برابر اختلافها، و توانایی مدیریت اختلافها، بر شیوه تنظیم روابط اثر میگذارد.
حالا، در این دو سال، چگونه روابط در درون کمپین تنظیم شده است؟ کمپین چگونه تجربه ای از نظر خواست، ساختار و عمل بوده است؟ و چگونه میتوان آن را با گروهها و تشکلها (حرکتهای قبلی) زنان پیش از این مقایسه کرد؟ میزان موفقیت یا عدم موفقیت آن با چه معیارهایی قابل سنجش میباشد و دلایل آن به چه عامل و یا عواملی مربوط میباشد؟ چگونه میتوان این نوع حرکت زنان را با حرکتهای گروههای اجتماعی دیگر (کارگران، دانشجویان، معلمان) مقایسه کرد؟
با توجه به مقاله خانم احمدی و واکنشهای دیگران به آن :
افراد با هم در مورد این حرکت توافق کرده اند، نه گروهها، اما موفق به حفظ گروههای قبلی خود نشده اند،
در مورد ساز و کار روابط با هم و روابط با دیگران و همچنین انجام کارها توافق قبلی روشن و دقیقی صورت نگرفته است، این تنظیمها در کار صورت می گرفت، با سعی در جلب رضایت همه!
در بین افراد قدری بد بینی، بی اعتمادی وجود دارد.
خواهان حرکت جمعی و سازماندهی شده هستیم، اما نه خواهان سازمان! خواهان دموکراسی، اما فاقد تعریف واحدی از دموکراسی و ساز و کاری برای آن، بنابراین نا روشن ماندن، چه کسانی چه کسانی را انتخاب میکنند؟ چگونگی وظایف و مسئولیتها، چگونگی فرایند تصیمیم سازی و گیری، چگونگی تصمیم گیری در لحظه های حساس و فاقد زمان کافی، و همچنین خواهان تکثر و اتحاد بدون راهکاری مشخص
با فرض شاید عجیب! عدم مقاومت و برخورد بیرونی (حکومت) با توجه به تجربه این سالها
با توجه به مسائل پیش آمده و اختلاف نظرها و فشار بیرونی، کارها پیش نمیرود، دل خوریها افزایش می یابد و ادامه بدین صورت سخت و غیر ممکن میشود. (عدم توانایی در مدیریت این شرایط)
جملات بالا برداشت ساده و مختصری از مقاله های زیر میباشد.
حکومت چند مرکزی/کمپین تک مرکزی

ما در کمپین یک میلیون امضا اشتباه کردیم

قصه ای از جنس کمپین: روزی بود روزگاری بود

پشت صحنه های سکوت
کمپین چند مرکزی یا حکومت چند مرکزی؟

یک پرسش ساده، دقیقا مسئله چی هست؟ بدون فهم دقیق مسئله هر جوابی ناقص میباشد.
هسته های خود بنیاد یا به تعبیر من سنگرهای جدا از هم! کدام مسئله را حل میکند و چگونه؟
هسته های خود بنیاد، یعنی چون با هم نمیتوانیم کار کنیم، پس با هم کار نمیکنیم. چون خواسته مشترک داریم، پس هر گروهمان جدا جدا با روش خودش کار میکند.
اینگونه چه اتفاقی می افتد و کدام مسئله حل میشود؟
تکثر رخ میدهد، ولی مشخص نیست تا کجا؟
اما روابط دموکراتیک، باید در دو موقعیت مورد توجه قرار گیرد، اول درون هر گروه، دوم در بین گروهها، اگر فرض شود درون گروهها رخ دهد، بین گروهها چگونه است؟ آیا برای ارتباط و هماهنگی با هم احتیاج به ساز و کاری نیست؟ با توجه به تکثر فوق آیا دموکراسی بیشتر تعیین کننده میشود و یا وزن گروهها. ساختار دموکراتیک با وضعیت متکثر تفاوتهایی دارد. یک وضعیت میتواند متکثر باشد اما الزاما دموکراتیک نمیباشد،
آیا با تکثر فوق تعریف های مختلفی ساخته نمیشود که در نهایت هویت واحدی به نام کمپین از بین برود؟ اگر گروهی با این خواسته، ولی با کارهای تندروانه و یا کند روانه، کلیت شما را تحت تاثیر قرار دهد، چه میشود؟
آیا بر خورد با این هسته ها ساده تر است و یا یک کلیت؟ تسخیر یک سنگر آسان تر است یا یک خاکریز، در صورت برخورد با یک هسته، هسته های دیگر باید چه کار کنند؟ خصوصا در موارد بینابینی با موضوع کمپین با توجه به لغزندگی تعریف ها
این هسته های خود بنیاد، که ظاهرا همان گروههای زنان با اختصاص قسمتی از فعالیتشان به کمپین و جمع آوری امضا میباشند، در دوره قبلی (هشت ساله خاتمی) چقدر موفق بوده اند، چقدر توانایی گستردن دامنه نفوذ و آگاه سازی شان را داشته اند (به جزء همان جمع های محدود همیشگی) که حالا در شرایط فعلی این توانایی را دارای باشند، و یا قرار چه تغییری در کارهایشان بدهند که این توانایی را کسب کنند.
اگر هدف نهایی کمپین ساختن قدرتی بوسیله آگاه سازی مردم، جمع آوری امضا و به وجود آوردن فضایی برای متقاعد کردن حکومت به پذیرش این خواسته باشد، آیا تکثر فوق بیشتر به این فرایند کمک میکند و یا داشتن انسجام بیشتر و مشخص تر (منظورم از قدرت توانایی تغییر است، و تغییر در اینجا یعنی متقاعد کردن حکومت به پذیرش خواسته یمان)
پرسشی دیگر، حالا اگر بعد از این دو سال نتوانسته ایم و یا نشده است، با توجه به تنوع موجود حرکتی سازماندهی شده و پویا بدون مشکلات موجود به دست آوریم، چه کار کنیم؟ فکر کنم این پرسشی است که بدون انکار و فرافکنی، باید به آن فکر کرد، و جوابی برای آن ساخت؟
هسته های خود بنیاد یکی از آن جواب ها میباشد، سوای مناسب بودن و یا نبودن این جواب، پیشنهادهای دیگر چی هست؟ و این پرسش را قرار چه کارش بکنیم؟ (البته خانم احمدی جوری از هسته های خود بنیاد نوشته اند که انگار فقط یک پیشنهاد نیست بلکه توافق هم شده است و تمام شده، نمیدانم! و باز البته خانم احمدی در "مشکل از کجا آغاز شد" فقط عوامل بیرونی را بیان میکند، بدون ذکری از مشکلات داخلی و بدون استدلالی که با تغییر ساختار مشکل بیرونی کاهش مییابد.)
اما حالا در آن طرف، از چه چیزی در مقابل هسته های خود بنیاد دفاع میکنند؟ تنظیم روابط و کارها به شکل این دو سال دارای چه مشکلاتی بوده است؟ که این مسائل پیش آمده است؟ آیا پیشنهادی برای یک ساز و کار عملی برای ساختار افقی و دموکراتیک که کار کند دارند؟
مثلا اگر دخالت در کار سایت ناپسند میباشد، پس خود سایت یک هسته خود بنیاد نیست؟ و یا چگونه دیگران میتوانند در کار سایت اعمال نظر کنند که ساختار افقی رخ دهد! حالا فرضا در یک موقعیت حساس که باید سریعا تصمیم گیری شود، چه کار باید کرد؟
فکر میکنم در این طرف، هم از ساختار افقی و سلسله مراتب نداشتن صحبت میشود و هم از نوعی استقلال. و یا اگر تقسیم کار صورت گرفته است، آیا فقط همان قسمت مسئول کار است؟ یا کل کمپین؟ و اگر کل کمپین جواب گو باشد (که معمولا در برابر حکومت اینگونه است) یک قسمت باید چگونه کارش را انجام دهد و دیگر قسمت ها یا افراد در برابر خطر احتمالی باید چگونه رفتار کنند؟ به تمام این حالت ها، زمان کم و اضطراری، و داشتن ساختار افقی و دموکراتیک با تعاریف مبهم را اضافه کنیم، به معادله ای پیچیده می رسیم. که راه حلی نیز برای آن ساخته نشده است.

در جامعه ایران مبارزه کردن برای یک خواست اجتماعی و مدنی، مسئله ساده ایی نیست.
کارگران نتوانسته اند، اتحادیه رانندگان شرکت واحد (کار منسجم و سلسله مراتبی)، با حذف افراد در راس و کلیدی اش عملا زمین گیر شده است. (از خطرات سازمان و سلسله مراتب مشخص داشتن، البته این بدان معنی نیست که با گروههای دیگر در صورت داشتن سازمان همین گونه برخورد میشود)
دانشجویان، شاید چیزی شبیه هسته های خود بنیاد (انجمن های اسلامی هر دانشگاه) و سازمان مشخص (دفتر تحکیم وحدت) هستند،
معلم ها، چیزی از نحوه سازماندهی شان نمیدانم.
فرض نگیریم که زنان از گروههای اجتماعی دیگر باهوش تر و تواناتر هستند و اگر آنان نتوانستند، اینها میتوانند. بیاییم دقت کنیم در نحوه فعالیت آنها برای راه حل هایی در این کار
اما چرا این حرفها؛
چون برخوردها، هیجانی، احساساتی، و نامناسب میباشد. (از نگاه من)
برای فعالیت اجتماعی و مبارزه، باید دقیق و صبور و واقع بین بود، مسائل روشن دیده شود، بیان شود و حل شود، نه اینکه فضا را کدر، ملتهب و احساساتی بکنیم. شجاعانه گفتگو بکنیم، ابهام ها را بر طرف بکنیم و باز شجاعانه و خوش بینانه اعتماد بکنیم. (نصیحت های پدرانه!)
فکر میکنم باید به تمام حالتهای مختلف فکر کرد و در نظر گرفته شود. و دقیق تعریف شود و اصول بیشتری برای توافق ساخته شود.

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۷

کمپین: ما و آنها!!!

فضای قبل از کمپین
قبل از شروع به کار کمپین محیط بسته و روابط دوستانه سازمان ها و ان جی او های زنان، دافعه زیادی داشت. یا باید دوست کسی می بودی تا به گرمی ازت استقبال بشود و جز کار گِل، نظرت هم منعکس بشود و یا اگر دوست نبودی، باید رابطه دوستی برقرار می کردی تا به تدریج در دایره ها و رابطه ها جا داده بشوی. همان بازی قدیمی خاله بازی و دختر همسایه بود.
بعد از دانشگاه و درگیری های دانشجویی و هزینه های بی خود و با خود و تعلیق و اخراج و چه و چه، بازبینی گذشته کار اجتماعی-فرهنگی را می طلبید و تفکر را بیشتر از هیجان.
اما کار زنان با همه دغدغه ها و آگاهی های کم و زیاد خودش، در محیط های صرفن زنانه جذابیتی نداشت. گرچه همه چیزی را امتحان می کردم. تجمع برای حق کاندیدای ریاست جمهوری زنان، از کار مرخصی گرفته بودم اعظم طالقانی بود و سربازانی که پورخند تمسخر می زدند. 22 خرداد 84 جلوی دانشگاه تهران، برای اولین بار زنان کتک خوردند. و هفت تیر باز هم مرخصی گرفتم و رفتم. دستها همه در دست هم بود. بیشتر آدمها همدیگر را می شناختند، با اسم صدا می کردند، هماهنگ می کردند و .... کس دیگری را که بی دلیل نگاهشان می کرد و لبخند می¬زد بی اعتماد نگاه می¬کردند. هر هفته رو تخته سفیدِ دفتر ... هماهنگی¬ها را می¬دیدم و می¬خواندم که زنان از گروههای مختلف این بار می¬خواهند با هم متحد کار کنند و تصور اینکه این برنامه¬ریزی¬ها بین فلانی¬ها و بهمانی¬ها است و بقیه دیگرانی هم که متفاوت فکر می¬کردند و مدتها اختلاف داشته¬اند؛ خبر از رشد و بلوغ می¬داد و دافعه کم¬رنگ می¬شد و دنبال هر نشانی در سایت¬ها و وبلاگ¬ها منتظر یک اتفاق بزرگ بودم. اما در کل فضا هنوز همان بود، از کسانی که نه در حد دوستی، در حد سلام و علیک سنگین و رنگین می¬شناختم، خبر گرفتم. میل پشت میل که برای من جالب است در این کار جدید همفکری و کمک کنم. ولی همچنان بی¬خبری محض و حتی دریغ از یک پاسخ خشک و خالی.
شمارش معکوس: کمپین
زمزمه¬های کمپین در وبلاگها و سایتهای زنان بیشتر و بیشتر می¬شد و بعد سایت کمپین و میلش و خبر برنامهء روز موسسه رعد. باز میل پشت میل که من می¬خواهم کمک کنم، دلم می¬خواهد در جلسه¬هایتان باشم و در جزئیات کار با شما همراهی کنم. بعد از موسسه رعد 10-12 روزی گذشت و بالاخره یک میل در پاسخ آمد که شماره می¬خواست برای خبر کردن و یک اسم زیر میل بود، جلوه جواهری.
هیجان زده که گویا واقعن کمپین فرق دارد و بالاخره یک آدم بی¬رابطه را هم تحویل گرفتند. روز جلسه باز مرخصی گرفتم، در یک خانه بود غیر رسمی گرچه دور یک میز بزرگ. اما خیلی¬ها با هم دوست بودند و من باز هیچ کس را نمی¬شناختم.
قوانین توضیح داده شد، و نحوهء امضا جمع کردن و همین... برنامه ریزی¬ها انجام شده بود. نمی-پرسیدند کسی نظری در مورد کارها و برنامه¬ها دارد یا نه؟ اما پرسیدند که کسی سوال دارد یانه؟ سعی کردم منفعل نباشم، اما خوب آن جلسه هم با بقیه کارهای زنان تفاوت زیادی نداشت. برگه¬های امضا را گرفتم، اما سه ماه تمام هیچ امضایی نگرفتم. گرچه خبرها را می-خواندم و کتابهای حقوق را زیر و رو می¬کردم. اما خوب سایت هنوز نوشته¬های زنان فعال سالهای قبل بود.
گرچه مهمانی کمپین فرصتی بود، و نشست¬ها نیز فرصتی بودند. در هر حال تفاوت کمپین با گذشت زمان خودش را نشان می¬داد، وقتی همه بودند، آدمهایی که تو کتابها بودند، آدمهایی که بالا و پشت نظریه¬ها بودند، و دست نیافتنی. حالا بودند، بین بقیه آشناها و رابطه ها که من جزئی از آنها نبودم و نمی¬شدم. تفاوت این بود که قرار بود این بار نقدها و پیشنهادها شنیده بشود و می¬شد. و همین روزنه نسبت به سالهای قبل و نسبت به فعالیتهای زنان جای تنفس بود. به خصوص که این بار هدف واضح و شفاف و موردی بود. چند تا قانون که این¬ طور نباشد، حالا اینکه چطور باشد، خوب این فاز اول کمپین بود.
تلاش و تمرین دموکراسی تا رسیدن به دموکراسی
بنابراین اگر باز هم میلی پاسخ داده نمی¬شد، شاکی نمی¬شدم. اگر کاری انجام می¬شد بدون اینکه نظر ما بی¬رابطه¬ها کوچکترین تاثیری داشته باشد، شاکی نبودم چون در هر حال از قبل اوضاع بهتر بود. رابطه¬ها سر جایش بود اما خوب چیزهایی هم فرا رابطه¬ای پیش می¬رفت.
کمپین پیش می¬رفت و آدمهای بی¬رابطه مثل من بیشتر و بیشتر می¬شدند. بعضی از آنها رابطه می¬گرفتند و بعضی هم نه. در هر حال محدوده رابطه هر آدمی یک مقدار مشخص است و ظرفیتی باز برای همه آدمها وجود ندارد. یعنی من توان و انرژیم این است که با 3 آدم دوست باشم، کس دیگری با 5 نفر، یکی دیگر با 10 نفر و درنهایت با تعدادی مشخص و محدود.
ساختار
باید روش کمپین با بقیه تجربه¬ها متفاوت می¬شد. باید ساختاری می¬داشت برای این همه انرژی که جذب می¬کرد. باید ظرفیتی می¬داشت برای نیروهایی که جذب می¬شدند اما در رابطه¬ها نمی-گنجیدند. پس بحث ساختار را شروع کردیم. سخت بود. کسانی که در رابطه¬ها هستند، نیازی به ساختار را حس نمی¬کردند. باید کمک می¬گرفتیم. خوب جلسه¬هایی نبودیم و این حق طبیعی آدمها است که با کسانی که نمی¬خواهند کار نکنند. دلخوری پیش نمی¬آمد چون ساز و کار رابطه¬ای، امکان حذف بی¬دلیل را هم به وجود می¬آورد بنا به سلیقه¬ی رابطه¬ای.
از توانمندی و تجربه آدمهای کتابها کمک می¬گرفتیم، اما خوب خواسته¬های دموکراتیک، فضای دموکراتیک هم لازم دارد؛ نمی¬شود از آدمها خواست که توانمندیشان را بی¬دریغ منتقل کنند، درحالی که با شعار دموکراسی توانایی آدمها سرکوب شود و حذف شوند. گرچه با وجود این بی انصافی است اگر بگویم توانمندسازی نمی¬کردند.
داوطلبان
همه تلاشمان را سر داوطلبان گذاشتیم. آنجا ساز و کار را تا جایی که بر می¬آمد دموکراتیک چیدیم. ساده نبود. کند پیش می¬رفت، در عوض محبوبه و حدیث و سمیه و نفیسه و هدی و نیکزاد و مارال و و و داریم که حالا هر کدام یک کمپینند. در جا می¬زدیم و یا شاید هم بزنیم، اما نظری روی زمین نمی¬ماند یا لای میل¬ها گم نمی¬شود. فشارها کم نبود، "اینها فقط حرف می¬زنند" اما خوب حقیقی بود، به هر توانی که بود بچه¬های جدید را به کمیته¬ها می¬فرستادیم تا به عمل نزدیک بشویم به جای فقط حرف زدن. شیرین مومنی، نسیم خسروی، حمیده نظامی، آزاده فرامرزی¬ها، عسل اخوان، مهرنوش رحیمی¬زاده، رویا درشتی، سپیده قدرت، آذر معصوم¬خانی، نسیم آقابابایی و و و ...
علاوه بر آن ماهها هم هست که فشار بیرونی، انگار که اینجا را هدف گرفته باشند. هر خانه¬ای که داشتیم. هر جلسه رسمی و غیر رسمی. از درون اما همچنان ما مقصر بودیم. بی¬احتیاطی می¬کردیم. با آوردن داوطلبان جدید در هر جمعی، اول اینکه تصمیم¬گیری¬ها را عمومی می¬کردیم و بعد با بی¬تجربگی، بقیه را هم به خطر می¬انداختیم.
باز هم حقیقت داشت، هر کس می¬تواند تصمیم بگیرد کی در خانه¬اش بیاید و کی نه! هر کسی می¬تواند تصمیم بگیرد که خانه¬اش به خاطر کمپین به خطر بیافتد یا نه! اما از کجا باید تجربه می-آوردیم؟ در کدام کار مشترک باید تجربه کسب می¬کردیم یا چطور باید به آدمهای جدیدی که تازه به کنش جمعی دلبسته بودند احتیاط را می¬آموختیم؟ بعد از نزدیک یک سال، تازه وقتی کسی از بیرون به ما نزدیک شد فشار امنیتی بیرونی را رویمان حس کرد و ترتیب آمورش فلان و بهمان را داد، وگرنه که وقت گذاشتن برای ما که کار خاصی نمی¬کردیم ضروری نبود.
سوء تفاهم¬ها
اما ما همه¬ی اینها را درک می¬کردیم و درک می¬کنیم. فلان لوگو بی نظر بقیه برداشته شد. کدام بقیه؟ بقیه کمپین؟ اگر بقیه کمپین منظور بود که ما با حدود 400-500 نفر در تماس بودیم و هیچ وقت به عنوان بقیه ازمان برای گذاشتنش نظری گرفته نشده بود که حالا برای برداشتنش نظر بدهیم یا خیر.
فلان جلسه ما نه خبر دار شدیم و نه دعوت؟ ما کی است؟ درک می کردیم که قرار نیست همه، همه جا باشند. اما مهمترین چیز این بود که نظرات را به جمع بکشانیم. مهمترین چیز این بود که نظر اکثریت با احترام به آزادی بقیه اجرا بشود و نظر اقلیت هم شنیده بشود. حالا اگر بازی داده نمی¬شدیم، اشکال ساختار و سیستم و روش بود، وگرنه که با آدمها مشکل نداشتیم و نداریم، گرچه شاید سلیقه¬ها و روشهای یکدیگر را نپسندیم، اما اصولن رابطه¬ای نساختیم که بخواهد خدشه¬دار بشود.
جرقه یک فکر زده می¬شد و بعد جای دیگر، تحت عنوان دیگری اجرا می¬شد؟ چه فرق می¬کرد، حتمن توانایی اجرایی آنجا قوی¬تر بوده است. مهم فکر بود، فرد هم خودش را با هویت و تفکرش هر جا که راه پیدا می¬کرد بیان می¬کرد و البته می¬آموخت که باید قوی¬تر و سریع¬تر اجرایی کند.
فلان سایت بدون خبر قبلی به ما و بدون دعوت از ما یک شبه روی شبکه رفت؟ خوب نه عجیب بود نه جدید! وقتی یک مطلب از فلان داوطلب جدید را که کلی استعداد نهفته داشت باید روزها پیگیری می¬کردی که رسید؟ دیدی؟ ویرایش شد؟ و خواهش و تمنا از فلان دوست و فشار از طریق رابطه¬ها تا پخش بشود، یعنی ساختار به مشکل خورده، یعنی قفل¬های ساختار را هنوز هم روابط دوستی حل می¬کند. پس جای گله و شکایت نمی¬ماند که با ما دوست هستند یا خیر!
نقد به راهکارها
خلاصه اینکه اعتماد در روابط غیر دوستی گرچه به واسطهء کمپین بیش از بقیه محفلهای زنان بوده است، اما هنوز هم حرف اول را روابط دوستی می¬زند. قضاوت نمی¬کنم که ارزش¬های دوستی چطور جابجا می¬شود یا چطور از بین می¬رود آن طور که به طور مفصل بخشی از فعالان جوان آن را مکتوب کرده¬اند، که جدای از جسارت کم نظیرشان برای گفتمان، زمان آن را درست روزهای نزدیک به 8 آذر ترجیح می¬دادم و پیشنهاد می¬کردم. که اعتماد خدشه دار را زمان برنمی-گرداند بلکه پررنگ¬تر می¬کند، همان¬گونه که فاصله بزرگ این نوشته¬ها و گزارش 8 آذر را می¬بینم. اما مطمئنم که دوستی وسیع در حد کمپین شدنی نیست، و به تبع اعتماد کلی هم بین کمپینیان گسترش یابنده، با این روش¬های فعلی ماندگار نخواهد بود.
علاوه بر آن دو راهکاری که نوشین احمدی خراسانی هم در مقاله "ما در کمپین یک میلیون امضا اشتباه کردیم" بیان می کند هم، گرچه به نظر موشکافی دقیقی از مشکل فعلی می¬باشد، اما مشکل اصلی زنان را حل نمی کند:
1 – ایجاد و تقویت هرچه بیشتر هسته های خودبنیاد از دل کمپین یک میلیون امضاء
2 – اقدام انجمن ها و گروه ها برای تعبیه کمیته ای با نام کمپین و تخصیص بخشی از فعالیت هایشان به کمپین و جذب نیروهای جدید (و اختصاص بخشی به عنوان کمپین در سایت های خود)
اول- هسته¬های خود بنیاد، همان گروه¬های محفلی کوچک است که معمولن بر اساس رابطه دوستی شکل می¬گیرد و کمتر فرد جدیدی را در داخل خود می¬پذیرد و کمتر به توانمندسازی زنان دیگر می¬پردازد، گرچه گروه¬های کوچک خودشان را به واقع توانمند می¬سازد، اما این توانمندی وقتی فقط در انحصار همان جمع کوچک باشد، تبدیل به قدرت یک طرفه می¬شود، ویژگی که نه تنها مذموم نیست و بلکه بسیار هم جذاب است، اما چگونگی استفاده از قدرت و توانایی یک طرفه در جامعه غیر دموکراتیکی که هنوز فعالان زنان چنان که باید اعتماد مردم را به دست نیاورده¬اند جای سوال دارد.
دوم- منفعل کردن هسته¬های کوچک با تعدادی افراد مشخص و کم تعداد، که هویت جمعی مستقیم و گسترده¬ای چون کمپین ندارند و کمپین هم جز ارتباط حداقی زنجیری با هسته¬ها، در امتداد هویت هسته¬ایشان تعلق بیشتری برای آنها نمی تواند در نظر بگیرد، راحت تر و ساده تر است یا منفعل کردن کسانی که با تمام اختلاف روش¬ها و اختلاف سلیقه¬ها، تنها با یک هویت بزرگ و مشترک کمپینی در کارند؟
سوم- علاوه بر آن پاسخگویی هسته¬ها به کمپین را چطور می شود تعریف کرد وقتی هر هسته تعریف جدایی از خود و عملکرد و ارتباطش با کمپین دارد؟ و نیز چطور می¬شود هزینه¬های تحمیل شده احتمالی بر کمپین را به حداقل رساند؟
چهارم- و نیز انجمن¬ها و گروه¬های دیگر زنان هم که پیشنهاد جذب نیروهای جدید برای آنها داده می شود، چگونه است که تا به حال نتوانسته¬اند نیرویی از زنان عادی کوچه- خیابان را جذب کنند (کسانی را که پیش از آن کنش اجتماعی نداشته اند، ولی جذب کمپین شده اند و توانمند.) و از انرژی و استعداد ویژه آنها در جهت اهداف خواسته¬های زنان استفاده کنند؟ آیا یکی از دلایلش غیر دموکراتیک اداره شدن سازمانهای آنها و اگر نگوییم هرمی، در عوض روابط پررنگ دوستی نیست؟ و یا اینکه هر سازمانی به طور طبیعی برای خواسته های خود که شاید کمپین فقط بخشی از آن باشد، به نیروی متخصص نیاز دارد و جذب و توانمند سازی زنان دیگر در تعاریفش نگنجد.
پیشنهاد
کمپین همچنان نیاز دارد به جایگاههای اجرایی به جای آدمهای اجرایی.
همچنان نیاز دارد به شفاف بودن تمام اطلاعات، نیازها، و آسیب¬ها.
همچنان نیاز دارد به اعتماد به آدمهایی که سریع تصمیم بگیرند و نیز پاسخگوی تصمیماتشان باشند و جا عوض کنند و دیگران را برای در آن جایگاه بودن آماده کنند.
همچنان نیاز دارد به مستقل کردن روابط شخصی و کارهای کمپین.
همچنان نیاز دارد به آدمهای با تجربه و با اطلاعاتی که خودشان را عضو کمپین می دانند و یا نمی دانند.
همچنان به نیروی تازه، فکر تازه، افراد تازه نیاز دارد همان¬طور که به افراد قبل نیاز دارد.

دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۷

رهبران کمپین بخوانند(3)

پذیرش رهبری یک جمع، بر دیگران یا یک فرد بر دیگران مستلزم این است:
1- که بپذیریم در نظرخواهی ها، سهم نظر من با سهم نظر آن جمع یا آن فرد برابر نیست.
در عین حال مستلزم این است که بدانیم:
2- نیازی نیست به همه چیز فکر کنیم و خودمان را مسئول پیداکردن راه حل برای تمام مشکلات بدانیم.

کسی که فک اول را می پذیرد، خواه ناخواه فک دوم را هم طلب می کند. و نیز کسی که فک دوم را می طلبد، اجبارن باید فک اول را هم بپذیرد.

با توجه به تمام مباحث ذکر شده و اخیرن مطرح در بین فعالان، من کمپین یک میلیون امضا را کارازی ملی شناختم، تکرار می کنم ملی (فرای جنس، نژاد، قوم، زبان، سن، تحصیلات، شغل، عقیده و مسلک) که برای تغییر تعدادی قانون مشخص، به منظور ایجاد برابری جنسیتی و به روش جمع آوری یک میلیون امضا شکل گرفت.
هیچ جای کمپین مطرح نشد که از این یک میلیون امضا، )چه از نظر زمانی، چه از نظر کیفی( کدام امضا بر کدام امضا ارجحیت خواهد داشت.
هیچ جای کمپین مطرح نشد که تا رسیدن به یک میلیون، بعضی ها باید بعضی های دیگر را قبول داشته باشند و برعکس.
هیچ جای کمپین مطرح نشد که چه کسی 1 میلیون امضا را جمعآوری می کند و چه کسی این جمع آوری را از آن خود می کند.

کمپین یک میلیون امضا را پذیرفتم، امضا کردم و همراهی کردم چون جزء اولین فرصت هایی بوده است که وزن فکرهای من به اندازه وزن فکرهای هر آدم دیگر مطرح می شده است.
چون جزء تنها کنش های جمعی بوده است که فقط من مسئول امضای خودم بوده ام و نه هیچ کس دیگر. و در عین حال مسئولیت من به اندازه یکی از یک میلیون نفر بوده و کس دیگری اختیار یا قدرت یا مسئولیت امضای من را نداشته است.
یکی از یک میلیون بوده ام که مسئولیت خواسته اش را تا زمان مطرح شدن آن در مراجع تصمیم گیری و قانونگذاری پذیرفته، حتی اگر 70 میلیون نفر دیگر هم در آن خواسته شریک باشند ولی گرچه مشارکت نکرده باشند.
پذیرفته ام بر زندگی 70 میلیون آدم دیگر تاثیر بگذارم و در شرایطی قرار بگیرم که مستعد رهبری کردن خواسته های مشخص دیگران باشم.
کسی با یک امضای من قدرت و اختیاری از جانب من پیدا نمی کند.
کسی با یک امضای من برای هیچ مسئولیتی نماینده ی من نمی شود.
در مورد روش، چگونگی و چرایی پیش رویی آن، حرفم را بی واسطه و مستقیم می زنم.

ساختار گسترده و در عین حال مسطح کمپین را اینگونه شناختم که یکی از یک میلیون نفر بودنم تحت تاثیر چه کس یا کسانی بوده است، با خودم است.
این که ادامه روند همراهی کردن دیگران تا به یک میلیون رسیدن، تحت تاثیر چه افکار یا چه اندیشه هایی بوده است، با خودم است.
این که در این روندِ همراهی کردن چه می گویم، چه می کنم، چه می اندیشم، تمام مسئولیتش با خودم است حتی اگر به طور کامل تحت تاثیر دیگری یا دیگرانی باشم.

این که از چه روشی در همراه کردن دیگران استفاده کنم، با اختیار و توانایی خودم است و نیز با مسئولیت خودم.
بدون شک دیگران را تحت تاثیر قرار خواهم (تاثیر حداقلی برای گرفتن امضا). بدون شک تحت تاثیر دیگران قرار خواهم گرفت اما با پذیرش تمام مسئولیت ها.
بدون قالب ساختن از آدمها (به دلایل مفید یا غیر مفید) اما در هر حال، لازمه ادامه همراهی با کمپین.
بدون اخلاقی و یا غیر اخلاقی خواندن و قضاوت روشهای دیگران، چرا که تنها اشتراک جمع بزرگ کمپین، فقط و فقط خواسته های مشخص شده برای تغییر موراد قانونی نامبرده شده است.

من کمپین را اینگونه شناختم که از آدمها رهبر می سازد اما نه از افرادی محدود بلکه به تعداد هر امضا، توانایی و قابلیت رهبری را به امضا کنندگان می دهد. و با توجه به میزان فاصله گرفتن هر فرد از سازمانهای سلسله مراتبی، مناسبات غیر دموکراتیک، اصول و اخلاقیات مردسالارانه، توانایی رهبریِ پراکندن گفتمان برابری خواهی را به هر فرد می دهد.

آدمهای عضو کمپین قابل انتقاد هستند. همان طور که دیگران قابل انتقادند.
آدمهای عضو کمپین، امکان اشتباه دارند، همان طور که دیگران اشتباه ناگزیرند.
آدمهای عضو کمپین، می توانند احساساتی بشوند، همان طور که دیگران احساساتی عمل می کنند.
آدمهای عضو کمپین، ممکن است به سرعت تحت تاثیر قرار بگیرند و به همان سرعت هم انکار کنند، همان طور که دیگران بالا- پایین افکار دارند.
آدمهای عضو کمپین...

اما کمپین یک میلیون امضا تا رسیدن به هدف بیان شده، همان خواهد بود که هست و بوده با همان امکان توانمندسازی و ابراز قابلیت ها و گسترش درک جمعی و شناخت خواست کلی و تمرین فرهنگ دموکراسی و باز آفرینی منش و کنش و بینش زنانه ایرانی.


همیشه زمان ادامه دارد...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۷

رهبران کمپین بخوانند(2)

دو تا سوال و ارتباط آنها با کاریزما:

سوال اول:آیا الزامن آدمهایی که در بیشتر مواقع دیگران را تحت تاثیر قرار داده اند (یعنی همان مورد ب در پست قبل)، سخت تر از دیگران تحت تاثیر قرار می گیرند؟ و این علاوه بر عادت، به دلیل بارز بودن کارکرد توانایی کسی که در بیشتر موارد تحت تاثیر قرار می داده است، نمی باشد؟
اگر شما هم در طول زمان بازخورد مثبتی از افکار، رفتار و تواناییهای خودتان بگیرید، طبیعی است که اتکای بیشتری به فکر خودتان داشته باشید.
(به فرض مثبت بودن پاسخ بالا و یا منفی بودن آن در هر دو حالت) در عوض اگر بتوان بر افکار چنین فردی تاثیر گذاشت، بی گفتگو مسلم است که نتیجه موثرتر از حالت غیر آن است.

سوال دوم:کسانی که در چالش های فکری بین خودشان و جمع، هویت فردی خودشان را بر هویت جمع ترجیح می دهند و از جمع خارج می شوند یا کناره می گیرند، آیا به دلیل شفاف شدن استقلال فکری و استوار بودن بر چیزی(به درستی یا نادرستی) مستعد تاثیر گذارنده تر شدن نیستند؟ (ب)
کسانی که در اکثریت چنین چالشهایی، فردیتشان را بر جمع ترجیح می دهند چطور؟


حالا همین سوالها در این جا بماند به سوالهای مسئولیتی پست قبل برمی گردم:

در پذیرش مسئولیت های فردی و جمعی، در جمع و در مواجهه با جمع، ( با در نظر گرفتن اینکه مدلهای شخصتی آدمها بیش از دو نمونه 0 و 1 است؛ و نیز با توجه به پویا بودن و سیال بودن اختیار و حق، مسئولیت و وظیفه) اخلاق و صحبت از اخلاقیات این میان چه تعریفی پیدا می کند و کجای بحث می نشیند؟
آیا انتظار تاثیر گذارندگی، از شخصیتی کاریزماتیک، در چالشها و بحرانها انتظار به جایی است؟
آیا حواله دادن کل مسئولیت جمعی که تحت تاثیر یک فرد بوده است، به آن فرد مورد نظر، رفتار عادلانه ای است؟
آیا فراهم کردن فرصت های برابر برای دیگران، ساده تر از تحت تاثیر قراردادن آنها و پذیرش داستان مسئولیتشان نیست؟
آیا تحمل هویت جمعی، در عین مخالفت، بخشی از راه بازسازی هویت جمعی+اقلیت مخالف نیست؟

در مقابل:
اگر شخص کاریزما نخواهد در بحرانی، جواب مساله را بدهد، بی اخلاقی کرده است؟
اگر جمعی به دلایل ضعف توانمندی، تجربه و کارایی نتواند مسئولیت تصمیم گروهی را به عهده بگیرد، بی اخلاقی کرده است؟
اگر من نخواهم فرصت برابر برای دیگران بسازم و توانایی آنها را بازسازی کنم، بی اخلاقی کرده ام؟
اگر کسی نخواهد هویت جمعی را تحمل کند بی اخلاقی کرده است؟

فعالان زنان چقدر می توانند دور بمانند از خطر اخلاقی کردن تقسیم بندی های فکری که برای خیلی از گروهها و همفکران در ایران افتاده است، و به دنبال آن ارزش داوری اخلاقی و غیر اخلاقی، مناسباتی با اهداف واحد ولی روشهای متفاوت را پوسانده است؟
تعریف های اخلاقی معمول چقدر با خوانش زنانه از رفتارها و اندیشه ها منطبق است که حالا با ترازوی اخلاق روابط را وزن کنیم؟

ادامه دارد...

یکشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۷

رهبران کمپین بخوانند(1)

آ- اگر من رفتاری انجام بدهم که تحت تاثیر چیزی- کسی- جایی یا زمانی باشد، چقدر از مسئولیت رفتارم با خودم است؟
ب- اگر من رفتاری انجام بدهم یا چیزی بگویم و کس یا کسانی تحت تاثیر رفتار یا گفتار یا اندیشه من، قرار بگیرند؛ چقدر از مسئولیت واکنش آنها با من است؟

آدم ها همفکری می کنند تا تحت تاثیر قرار بدهند و تحت تاثیر قرار بگیرند، تا برآیند نظرات و تفکرات و رفتارها را انجام بدهند.
وقتی من تحت تاثیر قرار دادم یا تحت تاثیر قرار گرفتم، برآیند به نتیجه رسیده پخته تر و خردمندانه تر از نظر تکی و فردی ام است.
و به تبع وقتی من تحت تاثیر قرار دادم یا تحت تاثیر قرار گرفتم، مسئولیتم با همفکران و هم اندیشانم به اشتراک گذاشته می شود.

وقتی جمع همفکران و هم اندیشانم تصمیمی می گیرد که مخالف نظر من است، دو حالت وجود دارد:
ب- یا من می توانم جمع را قانع کنم و تحت تاثیر نظر فردی خودم قرار بدهم.
آ- یا نمی توانم جمع را تحت تاثیر قرار بدهم و تصمیم جمعی نظر مخالف من را تایید می کند. که در این صورت باز هم دو حالت وجود دارد:
1- در این صورت یا من هویت جمع را بر هویت خودم ترجیح می دهم، با وجود مخالفت در جمع می مانم و بخشی از مسئولیت تصمیم جمعی را که بر خلاف نظرم است می پذیرم.
2- یا هویت خودم را بر هویت جمع ترجیح می دهم. به وضوح از جمع خارج می شوم و مسئولیت نظر فردی خودم را کامل می پذیرم.

حالا حالت اول را در نظر بگیریم که من جمع را تحت تاثیر قرار دادم(ب)، در آن صورت مسئولیت نظر فردی من که جمع آن را پذیرفته بر جمع تقسیم می شود، چون جمع ما جمع همفکری و هم اندیشی بوده است و نه محفل استبدادی و تحت تاثیر قرار گرفتن جمع به اختیار فرد فرد آنها بوده است و نه الزام و فشار فردی من ِ دیکتاتور.

بعضی از آدمها به دلیل ویژگی های شخصیتی، توانمندی ها، استعدادها و مهارت ها، توانایی بیشتری دارند در تحت تاثیر قراردادن افراد و جمعها (حالت ب). فکر می کنم اصطلاح کاریزماتیک به اینجور آدمها گفته می شود.
افراد کاریزماتیک و توانمند به دلایل مختلف از جمله، دانش، تجربه، سن، ویژگی های شخصیتی و رفتاری، ساده تر از دیگران نظراتشان را جمعی و گروهی می کنند.
افراد کاریزماتیک مستعد رهبری کردن جمع همفکران و هم اندیشان خویش هستند.
کاریزماتیک بودن، از این منظر دو ویژگی مثبت و منفی دارد:
ویژگی مثبت:
بسیاری از نظرات شخصی افرادِ کایزماتیک جمعی شده است و مسئولیت آن بر جمع تقسیم می شود. (مربوط به مناسبات دموکراتیک)
ویژگی منفی:
بسیاری از مسئولیت های گروهی بر دوش افراد کاریزماتیکی می افتد که، کل گروه و جمع نظراتش را پذیرفته و عملی کرده است. (مربوط به مناسبات غیر دموکراتیک، بخوانید استبدادی{از نوع استبداد جمع بر فرد})

فعالان حوزه زنان، اکتیویست های پیشروی جنبش زنان، فعالان کمپین یک میلیون امضا، با کاریزمای خود چه می کنند؟ و با افراد کاریزماتیک این حوزه چگونه مراوده می کنند؟ چگونه مراوده می کنیم؟
مناسبات حوزه زنان، پیشروی در دموکراسی را تا کجا تاب می آورد؟

ادامه داد...

یکشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۶

آش نذري و عواقب !

قبل از نقد نيما نامداري به داستان آش نذري، پست قبلش تقريبن من را در بهت فرو برد. زير آن پست يك جمله در مقايسه چيزي كه نوشته و پختن آش نذري بود كه اين‌گونه مقايسه و اين‌گونه تحليل از او را هيچ جوري نمي‌توانستم باور كنم. حالا به هر دليلي آن جمله‌ كنايه‌آميزش را برداشته، ‌و به جايش متن پست بعد را اضافه كرده است.

يك موضوع خيلي مهم براي خود من در جريان امروز زنان، فاصله گرفتن از اختلاف سليقه‌هاي شخصي گذشته و حتي حال بوده و هست كه اين فاصله گرفتن معني متفاوتي از چشم بستن به روي گذشته دارد. اما چنين نقدهايي را چندان موثر در پيشبرد روند مبارزه برابري خواهي زنان نمي‌دانم. علاوه بر آن نيما خودش در متنش يك واژه‌اي را تو ذهن آدم انداخته به نام مچ گيري كه باعث مي‌شود چندين بار نوشته نقد‌آميزش را با تعاريف نقد مقايسه كنم و خوب... .

براي آگاهي بيشتر نيما نامداري عزيز و دوستان ديگري كه شايد سوالهايي مشابه نيما راجع به آن داستان در ذهنشان شكل گرفته ابتدا كمي راجع به شكل گرفتن آن مراسم بگويم. البته تا جايي كه يادم مي‌آيد هر سايتي كه خبر و گزارش آن مراسم را زد يك توضيح مختصري هم راجع به شكل‌گيري آن مراسم داد اما خوب چرا اعتمادي به صداقت گزارشها نيست يا اگر هست پس چرا از متن گزارش‌ها اين سوالات استخراج شده است، براي من مبهم است.
مادر جلوه جواهري، زني معتقد به مذهب و تا حدودي باورمند بعضي سنت‌ها تصميم داشت براي آزادي دخترش با توسل به (حضرت) فاطمه آش نذري بپزد كه طبق پيشنهاد (پس از واقعه) جايگزين نيما، تعدادي از فعالان كمپين براي كمك به او و پيشبرد خواستش، (در خانه يكي از خودشان؟؟؟!!!) در خانه يكي از زنان كمپين كه داوطلبانه خانه‌اش را در اختيار گذاشت چون بزرگتر از بقيه جاهاي موجود بود، هر كس گوشه‌اي از كار پختن را به عهده گرفت تا زن تنهاي رنج كشيده از دوره‌هاي مختلف اين نظام، فعالان زنان را جدا از خودش نبيند با وجود تمام اختلاف عقايد و سلايق هدف كمپن و اعضاي آن جمعي پيگيري بشود.
پروين اردلان كه ازش نقل قول آورده‌ شده نه در جمع حضور داشت و نه عكسي با ديگ آش گرفته كه به قول نيما اين همه تعجب برانگيزد. اما اگر با نقل قول از فردي و اشاره به فرد ديگر داستان را يكي مي‌داند كه خوب بي‌گفتگو استقلال فردي افكار و اعتقادات و حتي روشها را ناديده گرفته و شناخت يك فرد را با يك موج يا جريان مخلوط كرده است كه بديهي است كه در اين حالت خيلي چيزها ناديده گرفته مي‌شود.

چطور مي‌شود به صداقت اعتقاد مادر جلوه جواهري در خواست چنين مراسمي شك كرد؟ چطور مي‌شود مكان‌هاي برگزاري مراسم كمپين را به خانه‌هاي خودي(شان) و غير خودي(شان) تقسيم بندي كرد، در حالي كه زناني كه براي اولين بار وارد كمپين مي‌شوند، با خلوص نيت خانه خودشان را در اختيار مي‌گذارند و همين تبديل يك ميليون امضا به يك ميليون خانه، آقايان امنيتي ناجا را به تحرك انداخته كه كارش به دم در خانه‌ها رفتن رسيده است.
ديگر اينكه مهماني خصوصي ناميدن و حضور زنان عادي و گفتگو با آنها را چطور مي‌شود كتمان كرد وقتي همسايه‌ها (ديگر فكر نكنم همسايه‌هاي فعالان كمپين هم يكي از خودشان باشند) هم در اين داستان آش و دفترچه كمپين و گفتگوي چهره به چهره را همزمان ديده‌اند و در جريان قرار گرفته‌اند. يا بسته‌هاي آجيلي كه رويش اميد به آزادي همه فرزندان ايران نوشته شده بود و بين مردم كوچه و بازار (دست كم خود من) پخش كرديم،‌ كدام نشان مهماني خصوصي و عدم حضور مردم عادي را داشت؟ گاهي بعضي انتقادهاي از دور به كمپين يك ميليون امضا كه پيشروي مطرح كننده كف مطالبات عموم زنان ايران بوده است و اولين بار شيوه رودر رو و چهره به چهره را براي ارتباط هر چه بيشتر با زنان عادي جامعه در پيش گرفته،‌خيلي سنگين است آن هم وقتي بديلي نه پيشنهاد مي‌شود و نه انجام مي‌شود (بديلي براي ارتباط با زنان عادي و نه زنان مجلس و تصميم گير).

نكته ديگر مخدوش كردن بحث اشخاص با كل كمپين به نظر من موضوع مهمي است كه در نوشته نيما جابه جا تكرار شده است. اين كه فردي به سكولاريسم معتقد است ( كه تازه سكولاريسم جدايي دولت و دين از يكديگر است و نه ضد مذهب بودن) هيچ تضادي با فعال بودن در كمپين يك ميليون امضا ندارد كه از روز اول همه خواسته‌ها و مطالبات را در چهارچوب اسلام پذيرفته شده در قانون اساسي بيان كرده است و هر بار چندين و چند بار در بحث‌هاي مختلف و در بيانيه‌هاي مختلف كمپين نداشتن ضديت بين آن و اسلام مطرح شده است و بر آن تاكيد شده است. به نظرم خواست حداقلي مطالبات كمپين در عين داشتن اعتقادات و خواستهاي حداكثري شخصي، تفكيك ويژه و مهمي نياز دارد كه كمپين و كمپيني‌ها در اين مدت خوب از پس آن برآمده‌اند. اين كه من 1000 خواسته داشته باشم، ضديتي ندارد با اينكه 10 خواسته ابتدايي و بديهي‌ام را بيان كنم و با هر روشي كه هر فردي اعتقاد شخصي به آن دارد و پيشنهاد مي‌كند همكاري و همياري كنم براي رسيدن به خواسته‌هاي جمع بزرگي كه هر اعتقاد و سليقه‌اي درش وجود دارد، بلكه توانايي بزرگي است كه كمپين يك ميليون امضا زمينه تمرين آن را براي همه ما به وجود آورده است.

متوسل شدن به تفاسير نيم‌بند امثال حجت‌الاسلام غرويان، ادبياتي است كه فاصله بزرگي دارد با هدفي كه خبر تفاسير افراد مختلف را در سايت كمپين ارائه مي‌دهد. قدرت كمپين ايجاد موج برابري خواهي بوده و هست، موجي كه حتي امثال غرويان يا تبريزي هم نتوانستد از آن بركنار بمانند،‌ ارائه تفاسير امثال او به نظر من خبررساني گستردگي موج برابري‌خواهي و به نظر كس ديگر متوسل شدن به فلان و بهمان است. نمي توانم ارزش‌گذاري كنم، اما حداقل مي‌توانم بگويم من به عنوان يكي از اعضاي فعال كمپين بيش از كسي مثل نيما اهدافم را منتقل كرده‌ام به كمپين. اما برداشت بيرون از اهداف شايد جاي بحث و گفتگو داشته باشد.

اما در مورد داشتن چهارچوب كلي براي كمپين، چه كسي ادعا كرده است كه كمپين يك ميليون امضا بدون چهارچوب كلي و بدون سازماندهي و بدون برنامه‌ريزي پيش مي‌رود؟
تغيير تعداد مشخصي از قوانين مدني ايران تنها هدف مشخص اعلام شده كمپين يك ميليون امضا بوده و هست. بنابراين هر پيآمدي از اين خواست تعيين كننده چهارچوب كلي كمپين است. به طور مشخص وقتي هدف تغيير قانون مدني بيان شده است، به طور ضمني اساس نظام، قانون اساسي و ... پذيرفته شده است بنابراين راه كج كردن ميانه راه و اضافه كردن خواسته‌هاي ديگر برابري و فمينيستي كه در تضاد مستقيم با قانون اساسي است، قرار نيست وسط راه به اهداف كمپين اضافه بشود، گرچه شايد خواست هر يك از اعضاي آن چنان خواستهاي ديگر هم باشد.
كمپين يك ميليون امضا با متعهد بودن به اهداف و خواسته‌هايش با نام كمپين هيچ حمايتي از كنشهاي ديگر اعتراضي (كارگري، دانشجويي،‌معلمان) نكرده و نمي‌كند. گرچه هر يك از اعضاي كمپين آزادند كه در هر حركت اعتراضي ديگر مشاركت كنند يا خير.
كمپين يك ميليون امضا از روز اول تنها روش گفتگوي چهره به چهره و جمع آوري امضا (روشي صلح‌آميز و قانوني) را انتخاب كرده است و حالا هر بار كه سيستم قضايي و امنيتي با اعمال خشونت و نقض قانون، فشاري را بر كمپين تحميل كند، نيازي به جلب اعتماد سيستمي كه بي‌قانوني در آن راه دارد و از آن حمايت مي‌شود، وجود ندارد و براي بازگويي فشار غير قانوني و رهايي از آن هر رسانه‌اي كه بخواهد مي‌تواند اخبار فشارها بر اعضاي كمپين را منعكس كند. در عين حال كه به هر حال تنها مرجع شكايت و دادرسي سيستم قضايي است كه اعضاي كمپين هم طبق قانون حق دادخواهي به آن را دارند و از اين حق قانوني در زمينه فعاليت خود هر بار كه نياز باشد استفاده خواهند كرد.

گاهي حتي وقتي نقدهاي تامل برانگيز هم با ادبيات كنايه‌آميز و نه چندان اخلاقي و مقايسه‌اي نامناسب بين روشهاي متفاوت و غير قابل قياس ( مثل شيوه خواست آزادي دو نفر و شيوه اعتراض به زنان مجلس براي فلان لايحه) بيان مي‌شود، ناديده مي‌ماند.
اگر هدف پيشبرد خواسته‌هاي زنان ايران و تقويت جنبش زنان است، و نه دامن زدن به شكاف بين افكار متفاوت و روشهاي مختلف، روشهاي هوشمندانه‌تري انتظار مي‌رود.

جمعه، آذر ۳۰، ۱۳۸۶

انتظار من از مادرانگي زنانه

مادري كردن هم به اندازه پدري كردن خطرناك است. چه فرق دارد زن يا مرد، هر وقت قيم مآبي جايگزين احترام به نظرات و پذيرش شخصيت يك‌ آدم شد، يعني آغاز استبداد، يعني تسليم و پذيرش مهار.

اگر پسر تو كه در رابطه متقابل با من است، از تمام پذيرش من انسان و از تمام پذيرش حداقل مسئوليت رابطه‌اش، بي‌قيدي، بي‌مسئوليتي و نفع شخصي بيشنيه‌ي لحظه خودش را حتي با نفي من يا حذف من، فقط نظر گرفت؛ و در عوض تو براي ياد دادن مسئوليت دوست‌داشتن به پسري كه در رابطه متقابل با دختر تو است، هر روش اخلاقي و غير اخلاقي، هر فشار معقول و محترمانه يا نامعقول و غير محترمانه را بهش وارد كردي، من از ستايش ويژگي مادرانه كه اين‌گونه تعريف بشود بيزار خواهم شد.

اگر تو به جاي به اشتراك گذاشتن تجربه‌هايت كه بارها ستودمشان و بارها نيازم را به دانستنش بيان كردم، لبخند بزني و بگويي شماها بچه‌ايد و روزهاي خوب مال شماست و كنجكاوي به چه كارتان مي‌آيد؟ و من روش خودم را پيش ببرم و پيش ببرم و تو مثل تمام نسلها، يك لحظه برسي و از آشپزخانه‌ي فرصت تجربه‌ها بيرونم كني كه تو شايستگي انجام كارها را نداري، من از ستايش ويژگي مادرانه كه اين‌گونه تعريف بشود بيزار خواهم شد.

هر موجودي كه ديگري را مي‌زايد، مادر است اما تو! من مادري تو را درك متقابل احساس زن بودن در اين فضا و اين شرايط انتظار دارم. من مادري تو را پذيرش نسل پنجم زنان برابري خواه ايران و به رسميت شناختن آنها و انتقاد كردن (نه نفي ‌كردن) و انتقاد شنيدن (نه نفي شدن) از آنها انتظار دارم.
من اعتماد به نفس كوفته شده در اين فضا را از تو مي‌خواهم طلب كنم، وقتي دستم را رها مي‌كردي در اولين قدم‌ها و فقط همقدمي مي‌كردي تا حضورت اطمينان و امنيت باشد، تا رها كني ذهنم را و فكرم را و روشم را تا گام به گام راه رفتنم را بيآموزم و اعتماد پيدا كنم به خودم، به پاهايم، به روشم و بايستم و راه بروم و بگويم و بنويسم و فكر كنم در شرايطي كه همه اصرار بر خفه كردن و خاموشي و نشسته نگه داشتنمان دارند.

من توان و نيرو و قدرتم را از تو طلب مي‌كنم، تا به جاي سركوب شيوه و تلاشم، نيروي مادرانه بدهي بدون ترس اين كه قدرت من جايگزين قدرت تو بشود، در فضايي كه ترس آدمها از قدرت گرفتن تو و من است، قدرت من ادامه قدرت تو است. توان من شكوفايي توان تو است و ادامه ي آن نه جايگزين آن.
من مادري تو را ستايش خواهم كرد، وقتي آموزش آزادي و احترام و پذيرش از روشش برخيزد. من مادري تو را ستايش خواهم كرد، وقتي صلح و ارزش انساني و دوري از استبداد در ويژگيهاي بارزش موج بزند. من مادري تو را ستايش خواهم كرد، وقتي پرورش يك انسان، نه يك طفيلي براي قدرت از توانايي‌هاي بي‌بديل تو باشد.

یکشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۶

توقف حكم دلآرام علي و ادامه روند برابري‌خواهي

قبلن نوشته بودم كه داستان كمپين و به طور كل جنبش زنان ايران اين دوره بازي برنده- برنده است براي زنان و تمام آزاديخواهان ايران.
تو اين دو دهه اخير هيچ كدام از جنبش‌هاي اجتماعي، نتوانستند اين چنين خلاق و پرقدرت و البته موثر واقع بشوند. گرچه شرايط بين المللي هم به توان جنبش زنان مي‌افزايد و از آنجا كه قرن بيست و يكم، قرن افزايش استرس زنان شناخته شد، تمام دنيا روي موضوعات زنان بسيار حساس است و به سرعت واكنش نشان مي‌دهد.
با اين اوصاف، چه خوب و چه خوشبخت! كشوري كه تحقق حقوق بشر و دموكراسيش از راه احقاق حقوق برابر و از مسير جنبش زنان بگذرد.
توقف حكم دلآرام علي توسط رئيس قوه قضاييه ايران " شاهرودي"، دستآوردي بود از پافشاري بر خواسته‌هاي صلح‌آميز و انساني زنان با وجود فشارهاي رو به گسترش حداكثري. چيزي كه در زمان كمتر از يك هفته با تلاش شبانه‌روزي و خواست قلبي تمام فعالان جنبش ميسر شد.
نمونه چنين تلاش و نمونه خواستي چنين صادقانه و از تمام وجود، چيزي نبوده است كه هيچ يك از جنبش‌ها نمونه‌اش را در ايران اين دو دهه تجربه كرده باشند. البته كه اين به ماهيت خواست و هدف جنبش زنان در مقايسه با خواسته‌هاي ديگر جنبش‌ها برمي‌گردد. اما اين نهايت هوشمندي و تشخيص درست برهه زماني است كه خواسته‌هاي زنان روز به روز عمومي‌تر مي‌شود و راه‌هاي خلاقانه پراكندن گفتمان را قدرتمند‌تر از هر حركت ديگر پيش مي‌برد.
اين اتفاق مسلمن بر برخوردهاي ديگري هم كه نيروهاي انتظامي و امنيتي خودسرانه يا با دستور با جنبش زنان، انجام مي‌دهند تاثير ملي و فراملي خواهد گذاشت.
نمونه حكمي كه براي معصومه ضيا روز چهارشنبه صادر شد، چيزي است كه حتي اگر تحت تاثير دستور شاهرودي براي حكم دلآرام علي هم تغيير چنداني نكند، كه بسيار بعيد به نظر مي‌رسد، بي‌شك به شكاف بزرگي در قوه قضاييه منجر مي‌شود. چيزي كه باز هر چه بيشتر گفتمان برابري را در درون نظام (اينجا قوه قضاييه) پراكنده مي‌كند؛ گرچه اين خواست حداقلي ماست.
و نيز ديگر زناني كه در ارتباط با خواسته ‌برابري يا به هر دليل ديگري تحت فشارند، متاثر از اين اتفاق قرار خواهند گرفت. مثل روناك صفار زاده، هانا عبدي، سپيده‌پور آقايي و و و ... و نيز فعالان اجتماعي مثل دكتر رزاقي و عمادالدين باقي.
و نيز تحرك جنبش دانشجويي بعد از شايد گذشت يك دهه، نيز موضوعي است كه از جنبش زنان تاثير گرفته و متقابل بر آن هم تاثير گذاشته و خواهد گذاشت. گرچه بازداشت مجيد توكلي، احمد قصابان، احسان منصوري بعد از ماهها همچنان ادامه دارد و نيز بازداشت علي نيكونسبتي و علي عزيزي به تازگي... فشار بسياري را بر بدنه ترد اين جنبش وارد كرده است، اما مقايسه نوع خواسته‌ها، روش بيان خواسته‌ها و يكپارچگي اكثريت در عين استقلال دانشگاههاي مختلف، رشد حركتي آن را مشخص مي‌كند.
ويژگيهايي كه كمپين يك ميليون امضا از آغاز تا امروز مرتب آن را بازبيني كرده است و در نهايت مدني بودن حركتش، بازتوليد انديشه و حركتش را منظم در حداقل رسانه‌ اي( سايت تغيير براي برابري) كه در اختيار داشته، منعكس كرده است.
اما برايم جالب است حالا يك بار ديگر حرفهاي كساني را بشنوم كه هنوز در جنبش ناميدن حركت زنان ترديد داشته‌اند. يا تقدم دموكراسي را بر خواسته‌هاي زنان، دليل عدم تاييد اين حركتهاي مستقل ناميده‌اند. يا نياز به داشتن قدرت سياسي را الويت داده‌اند بر مطرح كردن خواسته‌هاي حداقلي حقوقي. يا با نفي اساس نظام و حكومت، حركت زنان را تاييد روشهاي ضد دموكراسي و ضد حقوق بشري خوانده‌اند و روند نهايي زنان را دور كردن ايران از رسيدن به دموكراسي پيش‌بيني كرده‌اند. يا با شعار برتر دانستن درك عامه مردم، سر در لاك خود فرو برده‌اند و به كارهاي خيريه‌اي، حداقلي و فردي اكتفا كرده‌اند.