دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۱

کلاف های شخصیتی

  طبق معمول بحث سر این است که فلانی این را گفت، من خودم می دانم چه می کنم. این همه تجربه دارم، حالا باید زیر حرف این جناب بروم و و و ...
یک روز از اوج دعوایشان گذشته است که من داخل می شوم. کلی بالا و پایین قضیه را می گوید و عصبانی و ناراحت است، و یک جوری صحبت می کند باعث بشود که من بهش حق بدهم.

می گوید: "ببخشید خانم مهندس، من این جوری برای شما صحبت می کنم ولی همان جور که در شخصیت و ادب خودش است، صحبت کرده است. با منشی من با کارمندان من با کارگران من، خیلی بد همه آن چیزها که در شخصیت خودش هست را گفته است."
با تعجب، فکر می کردم با این ادبیات، الآن یک دعوای ناموسی را برایم تعریف می کند، ادامه می دهد: "به من می گوید شما سیم بندی را اشتباه بستی و بلد نیستی چه جوری باهاش کار کنی. واقعن هر چی که در حد شخصیت خودش هست را گفته است."

مبهوت می شوم. فلان کارخانه دار ماشین ساز. با آن همه ریز و درشت زیر دستش. با اینکه خودش می گوید تخصص برق ندارد ولی خودش این جور کارها را می کند، ولی باز تا این حد بهش برمی خورد وقتی می شنود که خطا کرده است. و چقدر این اشتباه کوچک کاری به شخصیت آن آدم گره خورده است...

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۱

همچنان سپاه

هیچ خبری نیست. دقیق تر ش می شود هیچ کاری نیست.

پروژه ای طراحی و اجرا نمی شود. اگر کسی ماشینی می سازد، مدل قدیمی است که 3-4 سال پیش برای اولین بار ساخته بود و حالا باز از روی آن کپی می کند، تازه اگر مشتری جور کرده باشد که به تعداد انگشت های دست هستند، در تمام دو ماه بعد از عید.

از تنها دانشگاهی که برای مشاوره پروژه های صنعتی دانشگاه آمدند علم و صنعت بود که آن هم گفتن ندارد که چطور آنجا هنوز وولی می خورند. تازه همان هم با پرسیدن قیمت ها رفت و دیگر نیامد.

گران ترین موتور صنعتی که کمتر کارخانه و یا فردی پول بابتش خرج کرده است، سال قبل با DHL که البته هزینه حمل آن هم که بر همگان واضح است، از طرف یکی از اقمار سپاه خریده شد.

پسر 25-6 ساله ای آمد برای آموزش.
نه چیزی یادداشت کرد و نه چیزی فهمید و نه هیچ سوالی که نشان از درکش از موتور و کارش باشد پرسید.

به جای آن تا دلت بخواهد سوالهای پرت و پلا. مثل این که بپرسی موتور یعنی مو+تور؟
یا این که این چطوری به برق وصل می شود؟ (تازه موتور اروپایی با آن همه توضیحات و منوال و شرح جزئیات از A تا Z)  هر چی گفتم احساس کردم رو سنگ نوشتن است، ادامه ندادم چون هیچ بازخوردی نمی دیدم.

فقط گفتم تو این CD کلی PDF است که راجع به همه چیز کامل توضیح داده است.

فکر می کنی سوالش چی بود؟
- فارسی است؟
- نه

حدود 9 ماه گذشت. دوباره زنگ زد: من فلانی ام. پارسال اومدم. موتور بهمان خریدیم. الان یک سوال داشتم
- بله یادمه. بفرمایید
- اینی که روی سوئیچ پاور هست( منظورش Power مدل Switching بود( باید به برق 380-400-420 به کدامش ول بشود؟
 مکث می کنم. رنج های قابل تحمل پاور را از رویش می خواند.
- شما به ورودی آن پاور یک برق سه فاز 380 بدهد، بعد از خروجی یک DC 72ولت می گیری که باید به درایور موتور وصل کنی
- آها پس 3 فاز
موهای تنم سیخ می شود که نکند خودشان را بسوزاند، کدام یکی از رنج هایی که از روی بدنه پاور خواند، می تواند تک فاز باشد؟
- یک سوال دیگر هم داشتم، این CD که آن روز دادید، می خواهم ببنیم که تو ویندوز XP هم نصب می شود یا فقط باید ویندوز ویستا باشد؟
باز مکث می کنم.
- کدام سی دی؟ چی را نصب کنید؟
- همان CD  لاب لاب لاب که دادید که رویش ... نوشته بود
- اها انی که توضیحاتی متنی تویش است؟...
- بله
- نه آقا هر جا بگذاری نشان می دهد
- می شود یک روز دیگر بیایم به جز آن توضیحات مختصری که دادید ، توضیحات کاملتری هم بدهید و موتو را راه بیاندازیم؟
دیگر حسابی شاکی ام. حتی یک بار هم روشنش نکرده است. حتی  یک خط هم نخوانده و ندیده است. حتی شاید تو عمرش کار هم نکرده است.
- نه! شما اول یک بار موتور را به برق وصل کنید. دو صفحه از آن PDF ها را بخوانید. طرح کاری که از این موتور می خواهید را مشخص کنید، بعد اگر نتوانستید راه بیاندازید، تماس بگیرید، تلفنی صحبت می کنیم.

حدود 10-12 میلیون تومان قیمیت موتور و آن وقت دست چنین آدمهایی...








سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۱

حیدری فر و صف پمپ بنزین


هر چه زمان می گذرد رفتار غیر اخلاقی مسئولان رد بالا مشخص تر می شود.
حالا به فرض هم، از جنایات کهریزک و قتل های فلان و دزدی بهمان هم توانستند به لطف برادران قضایی، طرف را تبرئه کنند؛ دیگر اولین جایی که با گروهی از مردم روبرو است، جوری رفتار می کند که مردم کوچه خیابان که تمام تعاملاتشان در پیچیدن جلوی همدیگر، پیاده یا سواره، شوخی یا جدی، در صف های مختلف، در روابط کاری و خانوادگی، در تمام اتوبان ها و کوچه های فرعی و اصلی، خلاصه می شود، شاکی می شوند.
البته که دوستان آنقدر گسترده اند که به هر حال این مدلش را هم رد می کنند؛ ولی آن چه که هر روز عریان تر می شود، نامشروع بودن قدرتمندان است که از این پس بیشتر از خیل مردم منزوی می شوند، وگرنه این داستان ادامه پیدا می کند.

***
دادگاه من بودم و خانم وکیل. قبلش برایم توضیح می داد که طبق قانون، نماینده دادستان هم به عنوان مدعی العموم باید در دادگاه حاضر بشود و گرنه می توان دادگاه را غیر قانونی خواند و درخواست تشکیل دادگاه را در جلسه بعد و طبق قانون داد.
مثل بقیه داستان های امنیتی، همه چیز باید در ابهام بماند که متهم ضعف کند از غلظت امنیت نظام و دیگر هوس بازی با آن به سرش نزند. بنابراین نفهمیدیم که انتظار چند ده دقیقه ای برای چی است و بالاخره نماینده دادستان می آید یا نه.


یک نفر آمد. مرد جوان. لاغر. به نسبت همان لاغری، بلند. عینکی از همان عینک های دادگاه انقلابی که هر سه نفر عینکی یکی از همان را دارند. کت و شلوار قهوه ای بدرنگ، باز همان رنگ معروف کت و شلوار های کارمندان دولتی. برخلاف بقیه، کفش به جای دمپایی. فکر کردم یا سر راه آمده است، یا سر راه دارد می رود. وگرنه همه آنجا دمپایی روفرشی و بعضی هم دمپایی پلاستیکی پوشیده بودند و لخ لخ دمپایی ترجیع بند همه راهروها و اتاق های دادگاه بود. خانم وکیل معرفیش کرد و گفت معاون سبحانی بازپرس وقت پرونده من است.
وارد دادگاه شدیم، او نشسته بود و بعد از چند دقیقه از آمدنش، به ما اجازه ورود داده بودند. با اینکه پرونده را نگاهی انداخته بود، اما به همه جای آن اشراف نداشت. مشخص بود که مختصری بیشتر ندیده است. اما با این حال با ته لبخندی به لب، با اعتماد به نفسی فراوان چشم در چشم ما نشسته بود و هر از گاهی از آن فاصله، ما را براندازی هم می کرد و پرونده را ورق می زد. فکر نکنم بیش از دو- سه تا جمله در کل دادگاه، دیگر چیز زیادی گفته باشد. بیشتر من و خانم وکیل و مقیسه را وا گذاشته بود، که ما بحث کنیم. البته دو سه باری که دخالت کرد، به نفع من بود که شاید، درست یادم نیست، قاضی را آرام کند، که آن هم از موضع بالا و با رفتار برتری طلبی نسبت به پیرمرد بود.
بعد از خبرهای کهریزک، مرتب به این فکر می کرده ام که آدمی با آن ویژگی های شخصیتی ظاهری، با اعتماد به نفس و قدرت طلب، به راحتی و با کمال رغبت می توانسته، چنین دستوراتی بدهد.

شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۱

وطن پرستی در ازای امنیت


بخش هایی از تجربه زیسته ما آدمها هیچ جای تاریخ ثبت نمی شود.
هیچ جای تاریخ از احساس مردمان آن روزگار، فلان روز بعد از بهمان اتفاق چیزی نوشته نمی شود.
اگر تاریخ شفاهی مستند نشود، بعدن کسی نمی داند، مردم ایران در بهار 1391، 2012 چه می کردند؟ چه احساسی داشتند، احساسشان چه انگیزشی را در رفتارشان منجر می شد و ...

هیچ وقت از شعارهای میهن پرستانه، خلیج فارس و عرب و ایرانیانِ با تمدن و فرهنگ ملی و چه و چه سردرنیآوردم، از بس دور بود از واقعیت.
اقتصاد ایران فلج شده است. قیمت خانه بین 40 تا 70 درصد نسبت به سال قبل همین موقع افزایش پیدا کرده است. اقلام خوراکی و بهداشتی بیش از 50 درصد گران شده اند. هزینه های درمانی 40 تا 250 درصد اضافه شده است. قرار است بنزین و گازوئیل دوباره گران بشود. واردات به ایران تحریم است. سازمان گمرک هم واردات چیزهایی را که هنوز وارد می شد و تحریم نبود، ممنوع کرده است. بنادر جنوبی ایران بدون مبادله با جهانند. نفت هم که هر روز دارد به این و آن هبه می شود مخارج خودی ها تامین باشد. کشورهای خارجی دارند سفارت خانه هایش را در ایران عملن تعطیل می کنند. آزمون های IELS , Tafel هر بار لغو می شود. و و و
از طرف دیگر جنگ بیخ گوشمان است. کشورهای قدرتمند دریای جنوب را هر روز بیشتر از قبل تجهیز نظامی می کنند. امارات باز یاد جزایر جنوبی ایران افتاده است. کاردارهای ایرانی با افتضاح جنسی به کشور برمی گردند که سایه فرهنگ قرنهای قبل ایران را از ادبیات کهن بیرون بکشند و برای دوران معاصر بازتفسیر کنند. بزرگترین موتور جستجوی دنیا اسم خلیج فارس را از نقشه هایش حذف می کند.
درست در همین روزها در تهران، کنگره های خلیج فارس برگزار می شود. رسانه ملی، روز خلیج فارس، همه جوره حال مردم را از هر چه وطن و تمامیت ارضی است به هم می زند و بد می کند. در تالار وحدت به فرموده، ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهرداد روحانی، خیلی سریع آماده می شوند و با مارش حماسی برای خلیج فارس می نوازند و صد بار گروه کر فریاد می زنند  Persian gulf و در لابی تالار نمایشگاه عکس از سوراخ سنبه های جزایر مورد نظر و ساحل خلیج برگزار می شود. یک جوری که آدم احساس می کند، نمایشگاه وداع است. وداع با جزیره های خلیج فارس و شاید خود خلیج.
بیشتر به بازی و نمایش هجو شبیه است. داریم از همه دنیا به تدریج حذف می شویم، نه فقط دولتمردان و حکام نظام، بلکه ما مردم ایران. آن وقت در یک تالار داخلی هی طبل حماسی بکوبیم و بگوییم Persian gulf. حس احمق فرض شدگی که یعنی ما خیلی خردمند و قدرتمند و با تدبیر و آزاده ایم و نمی گذاریم هیچی از وطنمان کم بشود. حالا اگر 3000 میلیارد این ور آن ور دنیا تو حساب های بانکی شخصی بود، خوب بررسی می شود.
قرار است فقط مردم داخل ایران مهندسی بشوند و فقر اقتصادی، مدیریت آزارنده و رنج قدرت مطلقه را با حس وطن پرستی (آن هم فقط در مورد خلیج، و گرنه پول نفت و بقیه هدیه های ایران به کشورهای دوست و برادر که هیچ) طاق بزنند؟ قرار است مردم تهییج بشوند و هی این ور آن ور تو سر هر چی قومیت عرب و مهاجر افغان بزنند و دزدیهای کلان و ناامنی اقتصادی بی سابقه را فراموش کنند؟
تاریخ نقص بزرگی دارد اگر این احساس تلخ مردم ثبت نشود. و باز هر دوره تکرار دوره های قبل.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۱

قدم های تازه

یک چیزهایی را در تاریخ می خوانیم که به نظر خنده دار می آید، شاید هم فکر کنیم عجب چه روشنفکر! فلان سال چه کاری کرده بوده یا عجب حرفی زده بوده است! چقدر از آدمهای دورانش جلوتر بوده است! غافل از اینکه درک زمانی و مکانی از آن دوره تاریخی شاید آن همه اعجاب را تعدیل کند.

حالا این روزها هم چیزهایی پیش می آید که فقط با در نظرگرفتن مسیری که آن اتفاق طی کرده، قابل هضم است.
مثلن اگر می گفتند یک آقازاده، عکس پدر معمم (آخوند) و مادرش را گذاشته تو اینترنت و سالگرد ازدواج 50 سالگیشان را یادآوری کرده است، بیشتر به یک شوخی شبیه بود ولی حالا ...

به هر حال با هر نقدی که بشود به این موضوع وارد کرد چه نقد منفی و چه نقد مثبت، این مدل جدید قهرمان ستایی، با حضور برابر زنانی که در زندگی قهرمانان بوده اند و یادآوری موضوعاتی شبیه سالگرد ازدواج که به همراهی زندگی او با زنی اشاره می کند؛ به خصوص از قشر مذهبی-سنتی، ردپای نویی از تلاش فرهنگ مردسالار به سوی برابری است.


یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۱

ذخیره سازی تازه اوین

یکی می اید، دوتا می روند. یکی برای مرخصی وثیقه می برد، سه تا می روند. یکی می رود بیمارستان، دو تا می روند.

نازنین، نرگس محمدی، امید، کی، کی، کی... حالا هم...

 یاد کاوه می افتم، فکر می کنم اینجا ردی ازش نیست. درست روزهایی که من شلوغم، انلاین بوده است.
فکر می کنم شاید او هم از ایران رفته... خبرش را می خوانم. برای حکم یک سال و نیم حبس برده اندش ....

شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۱

مسئولیت تاثیرگذاری


به نظرم آدمها علاوه بر تصمیم هایی که می گیرند، رفتاری که انجام می دهند، حرفهایی که می زنند، مسئول تاثیرگذاری که بر دیگران دارند هم هستند. البته زیاد رایج نیست که به این بخش از مسئولیت پذیری فکر کنیم، راجع به آن صحبت کنیم و خودمان را با این چالش مواجه ببینیم.
از ساده ترین و نزدیک ترین رابطه ها شروع می شود. پدران و مادران در مقابل رفتار خودشان که به تدریج بر فرزندانشان تاثیر گذاشته است، کمترین مسئولیت را احساس می کنند.
گویی مقوله تربیت فرزند با تاثیر گذاری رفتار والدین بر آنها دو مقوله جدا به حساب می آید. بحث من در موضوعات تر و تمیز مباحث و صحبت ها و کتاب های تربیتی نخواندنی نیست، بلکه دقیقا درباره ی چیزی که روزانه در جریان است. آنچه که بیشتر ما با آن مدل بزرگ شده ایم و حالا هم به همان شیوه فرزندان را بزرگ می کنیم.
اینها را ننوشتم که به رفتار تربیتی بپردازم، منظورم از مسئولیت تاثیر گذاری بر دیگران، در رابط بین کسانی است که نخبه به حساب می آیند؛ یا از طرف دیگران، یا از طرف حکومت و یا حتی فقط احساس خودشان این طور است.

روزهایی که از مقاومت تمجید می کنیم و ظرفیت متفاوت آدمها را ساده تر از حرفهای شیک، با لبخندها و واکنش های صورت و حتی بدن، به کم و زیاد قضاوت می کنیم، داریم این پیام را برای اطرافیان می فرستیم که تحت هر شرایطی، من ظرفیت متفاوت تو را به طور مثال نسبت به "نسرین ستوده"، اگر نخواهم اغراق کنم و نگویم بی ارزش، کم ارزش می دانم.
این کار ما نیست و البته در صلاحیت ما هم نیست که بهترین تصمیم را برای شرایط ویژه آدمها مشخص کنیم، ولی این کار را تاثیر گذاری رفتارمان انجام می دهد.
حضور همه آدمها در زندان، پررنگ کردن مقاومت و مبارزه نیست. وقتی به خودمان فرصت صادقانه اندیشیدن بدهیم، مشخص می شود که نپذیرفتن نهایت سرکوب با هر هزینه ای، حفظ سلامت آدمها، پرهیز از خشونت علیه خود و نازک کردن لایه های سرکوب، در اوج شرایط سرکوب است.
دیگر روال معمول شده است در این 2-3 سال که حکم های ریز و درشت افراد به مرحله اجرا می رسد، و باید برای روزهای "خاموش کردن زندگی"شان آماده بشوند. مخصوصا این واژه را استفاده می کنم که علی رغم تمام جنب و جوش های سرزنده زندانیانِ این اواخر یادمان بماند که برای چند سال به زندان رفتن، اردوی فرهنگی- تفریحی، طولانی مدت چند ساله نیست؛ بلکه به طور واقعی زدن کلید "Log off" زندگی افراد است.
چه خوب کرد بهاره که راجع به جریانی از جنس دیگر از تصور ما که برای زندانیان در وقوع است، نوشت. برای همه ما لازم است قبل از شروع به هر کاری، یا تصمیم راهی تازه باز نامه بهاره را مرور کنیم و هزینه ها را کمی واقعی تر از آنچه از اینجا به نظر می آید، بشناسیم.

چقدر این روزها به محبوبه کرمی، فکر می کنم.
نمی شد محبوبه را، معالجه نشده، تا زندان بدرقه کرد. نباید محبوبه، بیمار، زندان بکشد.
و باز فلانی، بهمانی، ... و ...
هر روز یکی بعد از دیگری و ما سرخوشان مست، غیر مسئولانه و بی محابا از اینکه شاید نخواهد برود، ولی در همهمه های تمجیدآمیز ما از قهرمانی که فقط در زندان قهرمان می شود، تصمیم شخصی را جهت می دهیم و فقط تا دم در زندان بدرقه می کنیم، بی آن که بدانیم زندگی طولانی در زندان کیلو چند! ارزش هایی که ما تبلیغ می کنیم و تحمیل، از کجا می آیند و به کجا می برند دوستانمان را.

چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۱

کمی هم اعتراض

طبق معمول این دو سال هر بار چیزهایی بود برای نوشتن، اما منتظر بهانه  ی برای ننوشتن.
بهانه ها هم که خوب جور می شوند این روزها.

آخرین بهانه، نامه ی عیدانه بهاره هدایت بود و یاد قطع نشدنی عاطفه.

اما حالا می نویسم برای ثبت خبر:

بتافرون از 370000 به 186500 افزایش نزول کرد که یعنی به اعتراض پاسخ دادند.

بعد از کمتر از 4 ماه دوباره به 250000 رسید. این بار می گویند، سازمان بیمه تامین اجتماعی، همان که تازگی ها به یک قاتل متجاوز رسیده است، مسئول است.

در 6 ماه سه بار افزایش قیمت. نوبرانه وزارت بهداشت.

حالا هی پیگیری این ور، آن ور و اعتراض و شکایت چند تا آدرس و شماره پیدا شد فقط باز هم محض ثبت اعتراض:

88363600 تلفن گویای وزارت بهداشت و درمان برای ثبت پیام شکایت:

http://iranms.ir/fa/contactus/%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B3.%D8%A8%D8%A7.%D9%85%D8%A7.html
صفحه انجمن ام اس برای اینکه کمی حرکت کنند برای حمایت از نامشان دست کم.

http://www2.darman.sso.ir/Forms/Public/offers_Post.aspx?pagename=hdpRegQuestion
معاونت درمان سازمان تامین اجتماعی برای ثبت شکایت

m.shanehsaz@fdo.ir
ایمیل مدیر کل اداره کل نظارت بر امور دارو ومواد مخدر
که البته برگشت می خورد.


دیگر مجلس هم که فعلن مشغول یک قل دو قل بازی سر شرف این و کلاه آن و این چیزهاست تا آخرین حقوق های نمایندگی خوب خرج بشود.



دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۰

ذهن شلوغ

دارم مقاومت می کنم که اینجا چیزی ننویسم.

گرچه معنی بدی ندارد. نگران نشو. 

شبیه تایپ لاتین اسمم وقتی کی برد، فارسی بگیرد: حشقشستو
می بینی همه چیز خوب است.

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۰

حذف و اضافه

اسم دوست ها را لیست کنیم. دقیق، کامل. از مهد کودک و آمادگی شروع کنیم که چه بهتر. 

دبستان خیلی مهم است. دخترها حتما سوم ابتدایی یادشان نرود. به خصوص اگر با دوستانی در جشن تکلیف بازیگوشی کردیم و چادرهای گل گلی را مثل لباس شب پوشیدیم و قری و قمیشی هم بوده است که دیگر چه بدتر.
پسرها هم فکر کنم پنجم دبستان یک دور مکلفشان می کردند و راهنمایی هم هر دوره یک سالی. یک بار اول راهنمایی، یک بار دوم، یک بار سوم. در هر صورت دوستان این دوره ها را خوب به یاد بیاورید و بنویسید.

و اما راهنمایی و دبیرستان مخصوص دختران. آخ آخ آخ دیگر توضیح نمی دهم، هر روز عاشق یکی و شاید هم هر روز یک دوست پسر و تجربه ابرو برداشتن و آرایشی یواشکی بعد از مدرسه... اما این ها مهم نیست. از کی کتاب جدی خواندیم؟  مجله و روزنامه را کی معرفی کرد؟ با کدام دوستها این انحرافات شروع شد؟ این دوستان هم حتمن در لیست آورده بشود.

دانشگاه که دیگر افتضاح! اقدام علیه نظام را آموزش گرفتیم و حتی مخملی و نرم و چیت و بی آستر و با آستر... اسم همه باشد. همهء همه. کسی جا نماند. آن ها که جزوه گرفتند، آنهایی که جزوه دادند. آنهایی که سر امتحان خودکار اضافه خواستند، آنهایی که زیاد از جلوی درِ کلاس هایمان رد می شدند. اسم همه باشد. امنیت کشور در خطر است.

خوب، داریم به خود چشم نزدیک می شویم. 
سفر خارجی. چه زمانی؟ کجا؟ با چه پولی؟ به چه منظوری؟ یادت باشد، اسم تفریح را بیاوری بلافاصله حکم  جاسوسی خزنده و نرم می گیری. تحصیل هم که تابلو! ادامه دوره آموزش براندازی است.
توسط کدام سیستم های جاسوسی؟ البته نگویی هم خودشان می دانند.

چه کسانی برایت ایمیل های فوورواردی می فرستادند؟ ایمیل های مربوط به تقویت جنسی و پروتز پستان و لب و ماسک توت فرنگی و هلو را نمی گویم! ایمیل های مربوط به ...، زندانیان...، سخنرانی حاج آقا...، دیدار با خانواده ...، قیمت ...لار و سک...
خوب دیگر کافی است، خودت می دانی چه به چی است. اسم همه را لیست کن.
فیس بوک و فرندفید و بقیه این ابزارآالات جاسوسی هم به همچنین.

در لیست همه آنها که ایرانند که مثل خودت، در بهترین حالت اغفال شده اند و در شرایط عدم همکاری، سر تیم برنامه ریزی برنامه های سایت ها و شبکه ها و گروه های فتنه گر و منحرف و منافق و الی آخرند...

آنهایی که ایران نیستند که به آغوش لانه جاسوسی برگشتند و معلوم الحالند.

آنهایی که هی می آیند و می روند، به هر بهانه ای عروسی عمقزی، ختم آقاجون، تعطیلات فتنه خیز ژانویه یا انحرافی نوروز، معمولا اطلاعات جدید می برند که حالا وقتش، سراغ آنها هم می روند.

حالا برای وفاداری از سر لیست، منظورم همان بچه های مهدکودک است، شروع می کنی به پاک کردنشان از صفحه لیست و موبایل و ایمیل و فیس بوک و ... اصلا به کل از صفحه زندگیت.
بچه های دبیرستان و دانشگاه و بعد از آن را که هم از لیست روزگار پاک می کنی، هم از سر تا پای وجود منحوسشان را توضیح می دهی. یک به یک، در صفحه تک برگ می نویسی. کامل با جزئیات. شماره های خودشان و خانواده و آدرس ها را هم به روز، ته تک برگ اضافه می کنی.
سعی کن حفظیاتت خوب بشود. یعنی مثلن متن 8 صفحه ای را بتوانی از بر تعریف کنی و صدایت هم نلرزد و توپوق هم نزنی.
آرامشت هم در تمام حالات حتی زیر سیخ و میخ و بین پرس هم برقرار باشد.

تا اینجا می شود 300 میلیون نا قابل. بعد از این لیست هم هر چی اضافه کنی، قیمت که بالا می رود هیچ، دیگر فقط حذف و حفظ و اینها هم کارساز نیست.
پس برای جلوگیری از هزینه های اضافه خودمان لیست ها را مرتب و کامل  بنویسید.

پرستو دوکوهکی به طور موقت آزاد شد.
هیچی هم ربطی به پروژه آب دوغ خیار و انتخابات و اسکار گرفتن اصغر و جنگ و تحریم و هسته ای و گرانی و هیچ چیز دیگر هم ندارد.


چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۰

18 ژانویه 2012

چون به لعلش می رسی جان بده و دم نزن
مزد چنین عاشقی، نقد روان دادن است

نمی خواهم عکس جدید گلشیفته را در شبکه های مجازی یا اینجا به اشتراک بگذارم و نه هیچ حرفی راجع به اش بزنم.
وقتی عکس بدون هیچ توضیح و کامنت و بیانیه ای هست، یعنی در سکوت عکس را و هر حسی را که دریافت می کنم، ببینم و سکوت.

در عوض می خواهم امروز از اعتراض برنامه ریزی شده و با توضیح و بیان واضح اعتراض ویکی پدیا یاد کنم و حمایت و همراهی گوگل و فیس بوک از این اعتراض. ایده ای که نمونه اش را از وبلاگهای سالهای قبل فارسی به یاد دارم در اعتراض های مدنی به حقوق شهروندی دستگیر شدگان و یا درخواست ها و مطالبات مدنی دیگر.

حالا باید تعداد وبلاگها و سایت های داخل ایران را که مشمول ویرایش وزارت ارشاد شده اند و گفته و ناگفته فیلتر شدند و همچنان حاضرند ایده های اعتراضات مجازی- مدنی را همراهی کنند، برشمرد.