پنجشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۳

دنیای نوازش


این روزها همه به نوازش نیاز دارند. آرام و دقیق نگاهشان کنی و بعد با سرانگشت لمس شان کنی، هر چند بار که لازم است. نه طولانی، نه با فشار، فقط با سرانگشت. یک جوری که هم لمس بشود و هم نه. حظ* نوازش انگشتت را ببرد و حض** کند.(مطمئن نیستم فعل کمی اش درست باشد)

گوشی های لمسی- نوازشی.
کامپیوترهای لمسی- نوازشی.
تلویزیون های لمسی- نوازشی.
دستگاه ...
اسباب...
اختراع ...
و حتی اندیشه های لمسی-نوازشی...

* لذت بردن
** برانگیختن

چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۳

24 ام

همین طوری نگاهم می کند می گوید آخر دو سال برای یک تحقیق؟ مگه چی دارد؟ طفره می روم و به روی خودم نمی آورم که بهم برخورده است. فقط یک سری تعریف کلی و قلمبه سلمبه، الکی ردیف می کنم و آنقدر کش می دهم که از ادامه سوال کردنش خسته می شود.
تمام راه فکر می کنم و این رکودر لعنتی که صدایش کم و زیاد می شود را تو گوشم فرو می کنم. متروی تهران- کرج آنقدر کند می رود که اگر پیاده می رفتم، خیلی فرق نمی کرد. ساعت را چک می کنم، فقط دو ساعت از ساعت کاری مانده است و من 6 ساعت مرخصی ام را تلف کردم. به وضوح این فکرها عصبانی ام می کند. من به جای آنها نبودم. زندگی من خیلی با آنها فرق داشت. مرگ یک نفر چقدر می تواند تاثیر داشته باشد. همه زندگی اش عوض شده است. آن یکی چی؟ می گوید یک مساله ای که نمی خواهم به کسی بگویم. عشق. بعد خودخواسته و ناچار همه زندگی را با بهترین خانه دار بودن، مادر بودن و همسر بودن با اکراه عوض کرده است و هیچ وقت راجع به عشقی که معلوم نیست کی و چطور بوده، حرف نزده است....
نه . نه. نه. چرا آنقدر اعصابم را به هم ریختند. من 20 سال بعد داستانی به همین وضع می خواهم تعریف کنم؟ نگفتم من سرمایه زیادی گذاشتم؟ نگفتم من دیگر در ساعت هایی که نیازی نیست نمی آیم؟ نگفتم به جای من در مورد همه چیز نباید تصمیم بگیرید؟ نگفتم من به جای سه نفر هستم؟
نوشته بودم من درگیر موضوع هر آدم می شوم و همین باعث می شود که کار طولانی بشوم. ننوشتم که موضوع خود من هستم که در آدمها و زندگی هاشون دنبال راه حل می گردم. حتی ننوشتم که بعدش دو هفته بیمارستان خوابیده بودم. و ننوشتم که کتابها و آدم ها و من های زندگی های قبلی توی یک خط ولی نامشابه ایم. صورتش رو به من بود و چشمش زل نزده بود و انگار کامل می فهمید. انگار نگفته را بداند و من هم دیگر جمله را رها کرده، تمام کردم و نقطه. دو سوال و ادامه و بله مرسی خیلی متشکرم. خداحافظ.
حالا شد 4 هفته کاری. یک دختر همکار. پر انگیزه و بی ادعا. با اصرار من پذیرفته شد و به اتاق من آمد. در عوض من با ساعت های آزاد. بهش یاد می دهم. همه چیز را. حتی مدل رفتاری هر کسی را در وضعیت های مختلف برایش می کشم. سهم همه چیز را برایش می گیرم. صد بار حضورش را به بقیه واضح و بلند اعلام می کنم. نکته های کوچک و ریز را با جزئیات و به ترتیب بی سوال و با سوال، می گویم و جمله های اول داستان را با گرفتن دستش می نویسیم. کم کم با تعجب می شناسد که از خازن و سلف و دیود و گلدان و سوئیچ و برد و پی سی و سایت و فایل، همه جان می گیرند. دستش را گرفتم همه این 4 هفته تا امروز وارد سرزمین عجایب تنهایی و انزوای خودم کردم. پیشنهاد تصمیم اشتباه داد. با دلقک بازی به تصمیمش تن دادم و غر زدم. بلند بلند خندیدم. آقایان 2-3 بار آمدند تو اتاق و با تعجب نگاه کردند و با مکث چند ثانیه ماندند و رفتند. این خنده من را مدتهاست کسی اینجا نشنیده بود. می فهمیدم دارد انرژی تو بدنم سُر می خورد و همان برق گرفتگی هایی که نباید، با بالا رفتن از نردبان می آمد، آمد. ولی خندیدم و تن دادم. به من پیام می فرستد و سوال می کند. تا برسم، می بینم که جواب را مو به مو اجرا کرده است. آخر روز نتیجه تصمیم اشتباه را می بیند، تشکر می کند و عذرخواهی و خنده شاد هر دومان. مطمئنم دفعه بعد، چند بار قبل از پیشنهاد فکر می کند و می پرسد و باز با احتیاط... دارد کار را خوب یاد می گیرد.
انگار راه حل را پیدا کرده باشم. می رسم خانه باز همه جمله ها و مفاهیم را می شمرم. حتی آن داستان مرگ برادر یا آن عشق مبهم را.
احتمالا تا فردا شب یک نقشه جدید راه، با احترام برایش ایمیل می کنم.

سه‌شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۳

وکالتنامه ضمن عقد

خیلی وقت پیش گفته بودم که اینجا متن وکالتی را که بعد از ثبت ازدواج، از همسرم گرفتم و در دفتر اسناد رسمی ثبت کردیم، می‌نویسم که تا حالا نشده بود. بالاخره فرصتی شد و بهانه‌هایی؛ متن سخت و حقوقی وکالتنامه را همسر دیکته کرد و من تایپ کردم. چون از اسکن و تصویر وکالتنامه شاید نشود خیلی سریع به متن رسید.
به جز سر برگ وکالتنامه رسمی با مهر و تمبر و شماره های مختلف دفترخانه و سردفتر و تاریخ و مشخصات کامل وکیل یعنی من و موکل یعنی همسر و آدرس محل سکونت... و باقی جزئیات اداری این متن زیر شد.
جمله ها طولانی و حقوقی و سخت است و شاید هم روان نباشد و مفهوم خیلی واضحی را نشود سریع درش دید ولی در هر حال توی جمله های طولانی مشخص است که چی به چی شده است.


مورد وکالت: مراجعه و حضور در هر یک از شعب و محاکم دادگستری و مراجع قضایی و ارائه هر نوع دادخواست جهت مطلقه نمودن خانم ..... (شخص وکیل) از قید زوجیت موکل و هر قسم از طلاق اعم از بائن و رجعی و خلع و مبارات و توافقی و غیره با هر قید و شرط و تعهد که وکیل صلاح بداند از جمله مراقبت و نگهداری و مواظبت و اداره امور فرزندان صغیر مشترک توسط وکیل و سپردن تعهدات و قبول بذل نفقه و بذل عین مهریه یا معادل آن یا کمتر یا بیشتر از مهریه و با هر شرط ضمن العقد موضوع عقدنامه شماره ..... مورخ ..... دفتر رسمی ازدواج شماره .... و ارائه مدارک و مستندات و حضور در جلسات دادرسی و پیگیری کلیه امور مربوطه و تعیین تکلیف و اتخاذ تصمیم در هر مورد و ارجاع امر به داوری و تعیین حکم و داور و صلح و سازش و امضا اموراق و اسناد و دفاتر و فرم ها و اخذ حکم و رای دادگاه و گواهی عدم امکان سازش با اسقاط حق تجدید نظرخواهی و در صورت بذل مهریه از طرف زوجه، اعلام قبولی زوج در این خصوص و مراجعه به هر یک از دفاتر رسمی طلاق و امضای اوراق و اسناد و طلاق نامه  و اخذ آن و تهیه و تسلیم و یا دریافت و اخذ هر نوع مدرک و مستند و حکم و رونوشت و مصداقی که جهت انجام مورد وکالت نیاز شود از هر یک از نهادهای ذیربط و انجام کلیه امور و تشریفات قانونی و مقدمات لازمه عقد ضمن العقد بدون محدودیت تا رسیدن به نتایج مطلوب و عندالزوم عزل و نسب وکلای رسمی دادگستری و وکلای انتخابی و نیز در صورت لزوم اعلام رضایت و موافقت موکل با اخذ گذرنامه برای وکیل و فرزندان صغیر موکل و وکیل و خروج مکرر همگی از کشور به دفعات و به هر مقصد و حضور در دفاتر اسناد رسمی و سایر مراجع ذی ربط و امضا و تایید فرم های مربوطه و اخذ گذرنامه و روادید و تهیه بلیط و غیره و نیز نگهداری و مراقبت و اداره امور فرزندان صغیر مشترک موکل و وکیل در کلیه امور اعم از بهداشتی و تربیتی و معیشتی و تحصیلی و غیره و اتخاذ تصمیمات با رعایت صرفه و صلاح ایشان و دخالت در امور مالی و انجام معاملات و خرید و فروش و اجاره اموال و املاک برای فرزند صغیر مشترک (به استثنای فروش وسایط نقلیه موتوری) و تحویل و تحول و اسقاط خیارات به ضمانت کشف فساد و همچنین اضافه نمودن اختیار زوجه مبنی بر حق سکنی و حضانت فرزندان و حق ادامه تحصیل و تعیین میزان نفقه مشترک و غیره. ضمنا موکل (زوج) زوجه را وکیل قرار داد که هنگام طلاق به هر قسم و ترتیب اعم از بائن و رجعی و خلع و مبارات و توافقی و غیره نسبت به انتقال نیمی از دارایی حین طلاق متعلق به زوج اعم از منقول و غیر منقول (غیر از وسایط نقلیه موتوری) که در مدت زندگی زناشویی به دست آمده است، به نام شخص وکیل یا هر شخص که وکیل صلاح بداند، اقدام نماید و در دفاتر اسناد رسمی حاضر شده و اسناد و اوراق مربوط را امضا نموده و مدارک مربوط اعم از اصل و رونوشت و غیره را جهت انجام مورد وکالت ارائه داده و استعلامات لازم از ادارات مختلف دولتی اعم از دارائی و شهرداری و ثبت اسناد و املاک جهت انجام مورد وکالت به عمل آورد.
حدود اختیارات:وکیل مرقوم در انجام مورد وکالت از جانب موکل با حق توکیل غیر جزئا و کلا و لو کرارا و مع الواسطه تام الاختیار می باشد و عمل و اقدام ایشان به منزله عمل و اقدام موکل نافذ و معتبر و داری اثرات قانونی است به نحوی که در هیچ مرحله نیازی به حضور و امضای مجدد موکل نباشد این وکالت به اقراره ضمن عقد خارج لازمی از جانب موکل از تاریخ ذیل تا سی سال کامل خورشیدی بلاعزل شرط شد و ایشان حق عزل وکیل و ضمن امین و وکیل دیگر را در مدت مرقوم از خود سلب و ساقط نمودند.

این هم آدرس دفتر اسناد رسمی: دفتر اسناد رسمی ۱۳۹۱ تهران/ میدان هفت تیر، خیابان کریمخان زند، خیابان حسینی، نبش دوم غربی پلاک ۳، واحد ۱ تلفن:  ۸۸۳۴۹۹۱۴
سردفتر: گیلدا کی‌سان‌دخت

سه‌شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۳

شهر مردان



ماشین را از سر کوچه بردند. بعد از همه جور خرج بی خود و اجباری، باید بروم سر کلاس 20 دقیقه ای آموزش مقررات رانندگی در ستاد ترخیص خودرو بشینم تا برگه ترخیص ماشین مهر نهایی بخورد.

از حدود 100 نفر، فقط سه تا از ما زن هستیم. یکی که ماشینش زیر پای جوانکش بوده است ولی چون ماشین به نام مادر است، مجبور است سر کلاس بنشیند. یکی دیگر که تو خیابان مولوی رفته بوده خرید. خودش می گوید زیر تابلوی پارک ممنوع گذاشته و ماشین او را هم بردند. بقیه همه مرد. از هر تیپ و موقعیت اجتماعی. بعضی ها البته کارپرداز، کارگر یا پادوی صاحب ماشینند که البته بیچاره ها روحشان هم از داستان خبر ندارد ولی خب لابد با پول اضافه توانستند به جای راننده اصلی آموزش دوباره ببینند. یک مرد با سه تا پرونده، می گوید از طرف شرکت فلان است. به اش می گوید فقط یکی را مهر می زنم، وگرنه باید سه بار سر کلاس باشی :)

افسر آموزش فیلم بدترین صحنه های تصادف را یکی یکی پشت هم نشان می دهد و روی هر کدام می گوید بی توجهی به چه موردی باعث تصادف شد. از روی یکی از تصادف ها رد می شود که اتفاقا نسبت به بقیه کم خطر تر و کم خرابی تر به نظر می آید، می گوید این راننده اش یک خانم بود. ربط جنسیت راننده به تصادف معلوم نیست.
از بین مردها یکی دو نفری به تمسخر می گویند، می شود دوباره فیلم را پخش کنید.


تو ترافیک سنگین می می خواهد بی هوا بپیچید جلوی ماشین که لابد یک ماشین به پشت چراغ قرمز نزدیک تر باشد، بوق می زنم و بهش راه نمی دهم. بعد از دو سه تا جابه جایی خودش را پشت ماشین من می رساند و از پشت می زند به ماشین. ماشین ها ایستاده اند و خسارتی نیست. با تعجب نگاه می کنم، پژو 206 طوسی را می شناسم. پیاده می شوم پشت ماشین را نگاه می کنم و بهش می گویم چون بهت راه ندادم باید از پشت بزنی بهم؟ انگار فرصت لاس زدن پیدا کرده، آرام که ماشین های ایستاده پشت چراغ صدایش را نشوند می گوید این طوری فکر می کنید؟ بی توجه می روم سوار ماشین بشوم، می گوید شما چرا بوق زدی؟

این است داستان «شهر مردان».

یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۳

مدرسه موشها و دهه ۶۰ ی ها


پدیده عجیبی است. بچه های متولد دهه ۶۰، به خصوص متولدین سال های جنگ، سر هر داستانمان به پدیده ای تبدیل شدیم. تو پایتخت پررنگ ترینش برای من کلاس اول بود که تهران را بمب باران کردند و تا مدتی مدرسه ها، نمی دانم فقط دبستان یا تمام سطوح، تعطیل شد و یک خانمی در تلویزیون به مان درس یاد می داد و حتی دیکته هم می گفت.
خانه ما نزدیک نیروگاه برق آلستوم بود، وقتی آنجا را زدند. البته مثل خیلی های دیگر از تهران متواری شده بودیم به اطراف شهر. مثل کرج و عظیمیه و ... اما وقتی برگشتیم تمام شیشه های خانه شکسته بود. آن صحنه خانه به نظرم خیلی وحشتناک بود. یک تکه شیشه تو اتاق من عمودی فرو رفته بود توی بالشم روی تخت. تا مدت ها بعدش آنجا نخوابیدم. نمی دانم از ترس بود یا سرمای خانه که با وضع کمبود نفت و گاز، نمی شد همه جایش را گرم کرد.
بعد هم خانم همسایه ی خانه ی یکی از اقوام که موقت آنجا بودیم. ۱۰-۱۵ نفر قد و نیم قد را تو خانه اش درس می داد و چه خاطره های بدی. بعد از آن هم مدرسه موقتی عظیمیه بدون مانتو، فقط با ژاکت بلند و روسری سُرسُری بلندتر از خودم فقط دو روز، شاید هم بیشتر یا کمتر چون بمب باران به کرج هم رسید و مدرسه های آنجا هم تعطیل شد. بعد از برگشتن به تهران هم ملعم مان عوض شد، هیچ وقت به بچه ها دلیلش را نگفتند ولی به نظر موضوع تلخی بود که بچه ها نباید می فهمیدند. ولی چه بهتر چون اولین معلم را دوست نداشتم.
خلاصه که «مدرسه موشها» آن موقع برای ما فقط برنامه کودک نبود. خیلی چیزهای دیگر هم بود. خالی‌های جذابیت‌های مدرسه ای که سال اول با تعطیلی و آژیر خطر و پریدن تو پناهگاه و زیر دست و پا ماندن و دود خانه خراب شده همکلاسی و تقسیم نیمکت از بین سال با همشاگردی مهاجر جنگ زده و عوض شدن معلم و بی کتابی تا چند ماه و سهمیه دفتر و مداد و ... همراه بود.
فقط تیزر فیلم سینمایی « شهر موشهای ۲» را که دیدم، ناخودآگاه اشک هایم سرازیر شد. اتاق انتهایی خانه و کرسی که مامان روزی صد بار می‌گفت دفتر مشقت را زیرش نگذار و تلویزیون دردار سیاه و سفید که ساعت ۵ وقت برنامه کودک قرار بود بعد از تمام شدن همه مشق‌ها روشن بشود. و هر کدام از موشهایی کارهایشان شبیه یکی از رفتارهای یک کدام از ما بود و ...
بی‌خود نیست این همه فروش از روزهای اول. ما همان طور که یک دفعه زیاد شدیم و بعد از ما قرار شد ۲ تا بچه کافی باشد، کارت کوپن ۵ نفره بیشتر نباشد، دانشگاه هفت خوان رستم بشود، کار قعطی بیاید و خانه گرانتر از خون بشود و در هر اعتراضی یاد بقیه بیاندازیم که «ما بیشماریم» وقتی پای نوستالژی کودکی هایمان هم که بیفتد فروش سینما تصاعدی بالا می رود. و الا برای این بچه های جدید عروسک های چشم ثابت اسفنجی جذابیت چندانی ندارد. علاوه بر آن داستان هم روی شانه خاطره ها می گردد. و گرنه داستان تکراری، روایت پخش و پلا و تکرار همان ماجراها، این بار با جلوه های ویژه بیشتر چندان فیلم قوی و قابل دفاعی نیست و شاید مثل فیلم های کلاه قرمزی، در حد برنامه های کوتاه تلویزیونی هر بار با تک موضوع و اتود کوتاه بهتر پیش برود تا فیلم سینمایی. چون با وجود اشکالات هنوز حرفهای خوبی برای گفتن دارد. مثل مدل تربیتی والدین جدید و اخلاق کودکان امروز که بیشتر بچه های پرورش یافته توسط نسل ما هستند. استفاده از شکل های واقعی ساز (پیانو و گیتار) و نحوه زدن آن سازها و آواز و جشن و پوشش بدون حجاب عروسک ها که خیلی دقیق و با جزئیات زیاد پرداخته شده و به واقعیت جامعه نزدیک است. اشکالات و قوانین تربیتی آموزشی جامعه موشها که معلم جدید، سر این موضوع چند باری با مسئولان صحبت می کند. به چالش کشیدن ارزش ها و ضدارزش های (دشمن) قدیم توسط بچه موشهای جدید. برتری اخلاق انسانی به تعصب و پافشاری بر روش های قدیم. بازی با نقش ماموران امنیتی و روش های بازجویی و بی کفایت نشان دادن آنها. استفاده از واژه هایی مثل شهروندی «موشوندی» و در مقابل استفاده شخصی از اموال و موقعیت سازمانی و ...