شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۴

مهدی چاخان!

تو تاکسی نشسته بودم. راننده، پسر بچه ای 19- 20 ساله.( عمدا می گویم پسر بچه)
مسافر کناری به اندازه یک هشتم کرایه اش پول خرد داشت. همان را گرفت و گفت: "بقیه اش را می دانی چیکار کن؟" ( حالا این آقای مسافر، مرد متشخصی حدود چهل ساله بود) جواب داد:" صندوق صدقات؟ "
باز با همان لحن آویزانِ لمپنش جواب داد: " نچ! بده برای سلامتی آقا امام زمان صلوات بفرستند!"
حرفش و رفتارش آنقدر عجیب بود که همهء مسافرها خیره نگاهش کردند.
من هم پول خرد نداشتم، کمی بعد از آن آقا می خواستم پیاده بشوم، خودم را آماده کردم که به من همین را بگوید تا با یک توپ پر بهش بگویم: " تا وقتی آدمهای ناسالمی جلو چشمم هستند، که پول نون شبشان را هم ندارند چه برسد به خرج درمان، یک قران هم برای دعا برای سلامت ماندنِ کسی که فقط تاریخ از بودنش گفته است، نمی دهم. عوضش تو بقیه پولم را ببر به یک چنین آدمی بده."
که در عین ناباوری دیدم به اندازه یک سوم از باقی پولم را نداد و وقتی اعتراض کردم که کرایهء مسیر کمتر از این است، فقط یک جمله گفت:" پول خرد ندارم" و پایش را گذاشت رو گاز.
من ماندم با هضم عدالتی که امثال او می خواهند به مردم هدیه بدهند.

جمعه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۴

معصومه شفیعی


هر چه زمان می گذرد، خبرها کمتر می شود، بیانیه ها کوتاهتر و کمرنگ تر می شود، آدمهای سیاسی و غیر سیاسی بیشتر سکوت می کنند، برنامه های اعتراضی، تحصنها، تعطیل می شود.
در عوض پرده دریها، بی احترامیها، سوء استفاده ها و فاشیسم بیشتر می شود.
و من مانده ام از توانِ این زن، که همچنان مقاوم، پیگیر، دو دستی مرگی را که هر لحظه، همه، با تمام نیرو به همسرش تحمیل می کنند، عقب می راند.
حالا شاید بشود گفت، گنجی، بین 70 میلیون جمعیت اگر تنها یک حامی نیز داشته باشد، برای مقاومتش، برای مبارزه اش و برای حق خواهیش دلگرمی است.
قدرت
با آویزان شدن به آدمهای قدرتمند و و دو دستی کشیدن آنها به طرف پایین، نه تنها قدرتشان به آدم منتقل نمی شود؛ بلکه آنها را هم از جایگاه قدرت خارج کرده و در سطح خودمان پایین می آوریم.
نمونه اش کسانی که توانایی دیگران را انکار می کنند یا بی اهمیت جلوه می دهند.این مورد را در خیلی از مردهایی دیدم که با استعدادهای همسرانشان مثل یک موضوع بی اهمیت و پیش پاافتاده برخورد می کنند و حتی آن را مسخره هم می کنند.
یکی از آشناها مردی بود با مدرک سوم ابتدایی، که البته در کار خودش توانا بود و به عنوان .... نمونه هم انتخاب شده بود. از قضا همسر این آقا خانمی بود دانشجو که پس از ازدواج تا سطح کارشناسی ارشد هم پیش رفته و دکتری هم قبول شده بود. اما چون کارمند دانشگاهی بود که در آن درس می خواند و از سهمیه کارمندی برای ادامهء تحصیل استفاده کرده بود، مدام مورد تحقیر همسرش بود، تا جایی که دکتری را ول کرد.
یا نمونه دیگر، کسانی که در مباحث منطقی، که دلیل ِ عقلی ندارند رو به سفسطه می آورند.
اوایل انعطاف پذیریم بیشتر بود، ولی حالا خیلی زود این جور آدمها را ترک می کنم

دوشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۴

من ! اینجا ! شروع
اینجا من فقط خودم هستم، بدون اینکه بخواهم کسی من را بشناسد یا بدون اینکه بخواهم من کسی را بشناسم.زیاد برایم مهم نیست که چند نفر اینجا را بخوانند یا آنها در مورد من چی فکر می کنند، اما همین که جایی هست که فراتر از یک دفترچهء شخصی است باعث می شود، متمرکزتر بنویسم.
در اینجا ممکن است از همه چیز بنویسم، از زندگیم، از تنهاییهایم، از اجتماع، از سیاست، از فیلم، از موسیقی، از داستان، از کتاب، از دوستهایم، از خانواده ام، و خلاصه از هر چیزی که به نظرم برسد حرفی درباره اش دارم. پس اینجا خواه ناخواه تبدیل خواهد شد به جایی که من در آن زندگی می کنم با این تفاوت که مثل یک آکواریوم شیشه ای است و بقیه هم می توانند ببینندش.
ادعا ندارم چیزهایی که می گویم درست است و اشتباهی درشان نیست. ادعا ندارم جوری که زندگی می کنم بهترین است و راه دیگری وجود ندارد، ولی مجموع اینها منم. اگر کسی از آنها خوشش نمی آید، فقط کافی است صفحه را ببندد.
اما چرا کالیگولا؟او شخصی بوده است در سالهای قبل از میلاد مسیح، حاکمی که معتقد به آزادیِ مطلق بوده است و همین باعث می شود، انسانها و سپس خودش را به خاک و خون بکشد و فجیع ترین جنایات را انجام بده. ( آلبر کامو، نمایشنامه ای در این باره و به همین اسم دارد.)
حالا من هم آزادی را با ولع تمام و در تمام زندگیِ خودم و دیگران می خواهم، اما این نام باعث می شود یادم بماند که آزادی هم مثل خیلی دیگر از روشها به طور مطلق ارزشمند نیست. و مهمترین چیز برایم این است که کسی ذره ای از آزادیمان آزار نبیند.
نظر خواهی فعلا نخواهم داشت، چون دوست دارم تا مدتی فقط بنویسم، بدون اینکه گوش کنم. شاید اگر این ولعم کم شد، جسارت یافتم تا نظر خواهی هم داشته باشم