یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۶

صدا...



بی‌مقدمه تا خودم را معرفی می‌کنم، می‌گوید صدای من پیر شده؟ راستش را بگو صدای تو که فرق کرده.
متعجب می‌شوم و با مِن‌مِن و خنده فاصله را پر می‌کنم تا ذهنم مرتب بشود. هیچ‌وقت به این فکر نکرده بودم که صدای آدم‌ها بعد از چند سال ممکن است عوض بشود. یادم نمی‌آید از کجا در ذهنم مانده که «تنها صداست که می‌ماند» باز یک باور دروغین دیگر! حالا پشت خط از من می‌پرسد که صدایش فرق کرده است یا نه. سریع و خودمانی حرف می‌زند و تا من جوابش را بدهم سال‌ها را می‌شمرد که دیگر همدیگر را ندیدیم. به ده سال می‌رسد و توافق من را هم می‌گیرد. گرچه بعدش فکر می‌کنم بیش از این است. بیشتر از این‌که به حرف‌هایش گوش بدهم به صدایش گوش می‌دهم دنبال ردی از سال‌های قبل، تصویری از صورتش شاید. همزمان پکر از تغییر صدا، غیرمطمئن می‌گویم هیچ‌وقت پشت تلفن با او صحبت نکرده بودم. باز هم باوجوداینکه صحبت کرده بودم و بعدتر یادم آمد. صاحبِ ازجمله صداهای گرمی است که بزرگ‌تر از سن واقعی به نظر می‌آیند و فکر می‌کنی الآن برایت یک قصه، روایت می‌کند. گرچه فقط 5-6 سال بزرگ‌تر از من است و شیطنت جوانی سنش را لو می‌دهد. نمی‌خواهم باور کنم که صداها فقط بعد از یک دهه تغییر می‌کنند.
همین‌جوری پرت‌وپلا بهش می‌گویم: حالا که دقت می‌کنم صدایت پخته‌تر شده است. زیرکانه می‌خندد. به نظرم باور نکرده است و رد می‌شود.
صحبت‌ها که تمام می‌شود تا دوری مبهم خداحافظی می‌کنیم.
چطور می‌شود آدم‌ها را بازشناخت اگر صدای آن‌ها هم تغییر بکند؟ یا شاید قرار است آدم‌ها هم با خاطراتشان پاک بشوند؟

جمعه، دی ۰۳، ۱۳۹۵

ناهنجاری رفتار خیابانی در محیط کار


یک کارمند رفت و یکی دیگر آمد. بخشی از کار قبلی به نفر جدید محول شد. یک‌هفته‌ای باید کار را تحویل می‌داد و چیزهای اضافی که در فرصت جابه‌جایی منتقل نشد، بعد از جایگزینی تلفنی یا از طریق اسکایپ یا ... حل می‌کردند.
نفر جدید بااینکه من در هیچ‌کدام از کارهای سپرده به او نبودم چند باری با احتیاط از من سؤال کرد که فلان چیز و بهمان کار را چه کنم؟ پاسخ می‌دادم. اوایل پشت تلفن یا حضوری با هر کسی که صحبت می‌کردم می‌پرسید چه کلاسی رفتی یا این چیزها را از کی و کجا یاد گرفتی؟ بعد کم‌کم ظاهراً برایش عادی شد. رابطه‌اش با من راحت‌تر شد و سؤال‌های مربوط به کاری که از نفر قبلی تحویل گرفته بود را هم از من می‌پرسید. همچنان با کارمند قبلی در ارتباط بود. چند باری هنگام و بعد از چت با پسر قبلی به‌شدت عصبانی شد و شروع کرد تند تند تعریف کردن که چه شده و چه گذشته است. موضوع این‌جوری بود که کارمند قبلی روی اینترنت کارهایی را که دختر جدید انجام می‌داد نگاه می‌کرده است و از او ایراد نامربوط می‌گرفته است. در حالی یکی از دلایلی که جایگزینی انجام شد، نداشتن مهارت کافی و اهمال پسرک در انجام همین کارها بوده است. به دختر تازه‌وارد پیشنهاد کردم که رابطه‌اش را با پسرک کم کند و اگر اشکالی در کار دارد، مستقیم از مسئول آن در شرکت خدمات دهنده بپرسد.
آخرین بار دختر عصبانی از پشت کامپیوتر بلند شد و با ناراحتی شروع کرد به تعریف کردن که «می‌دانید فلانی به من چی می گه؟...» در اتاق راه می‌رفت و می‌گفت، از رنگ صورت و حالت تعریف کردنش به نظر می‌رسید که حرص می‌خورد و می‌گفت و می‌گفت. احساسی داشت انگار بهش توهین شده و عصبانی بود. کمی صحبت کردیم گفت «احساس می‌کنم یک نفر تو خیابان به من این متلک‌ها را انداخته؛ لحن و حرف‌هایش این جوریه». کمی که آرام شد باز تکرار کردم که تو دیگر برای کارت نیازی به او نداری بنابراین به نظرم حتی می‌توانی خودش و حرف‌هایش را کامل از این به بعد نادیده بگیری تا این‌قدر نتواند به هم بریزدت.
چند روز بعد که کارهایش مستقل از پسرک قبلی به‌خوبی پیش رفت، برایم تعریف کرد که در یک‌هفته‌ای که داشت کار را تحویل می‌داد تا توانست از همه و به‌خصوص من بدگویی کرده است. گفتم می‌دانستم بدگویی می‌کند و برایم مهم نبود. حالا هم که تو خودت این مدت تجربه کردی و همه را دیدی. علت کار او، علاوه برتجربگی محض در این جور محیط کاری، می‌تواند به مربوط به رده کاری‌اش که پایین من بود باشد و همچنین رفتار من؛ چون من از آن‌جور متلک‌های خیابانی که در محیط کار می‌گفت آرام رد نمی‌شدم و هر بار به خشونت کلامی- روانی او اعتراض می‌کردم.

در پژوهشی که در استرالیا بین زنان شاغل در صنعت بانکداری انجام شده است 57% از دلایل ترک کار زنان، فرهنگ و فضای کاری است که شامل کم اخلاقی، سیاست و ذهنیت مردسالارانه در مورد زنان است. همچنین در تحقیق مشابه ای در ایران، بین زنان با شغل های مختلف، مراودات کاری از جمله نگاه و سیاست مردانه جزء اولین دلایل ترک کردن کار توسط زنان است.

شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۵

شباهت ذاتی...

گیاهان خانگی هم شبیه ما کم کم به فضای جدید انس می گیرند.
یک شان در سه هفته، سه بار جایش را عوض کرده است. ولی هنوز هم چندان راضی نیست. تازه این بچه لوس را خیلی زود آوردم خانه جدید تا بهترین جاها را چک کند.

پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۵

ناچیزشماری مهارت های تخصصی

یک فولدر هست که همه پروژه‌ها را آنجا نگه می‌دارم. همه مواد هر پروژه، بنا به نوع کار و تاریخ ساخت همان‌جا بایگانی‌شده است. از نقشه مدار بگیر تا برنامه‌های مختلف آن پروژه یا متن توضیحی اگر نیاز بوده است. یک پروژه هست که حجم کارش از همه بیشتر بوده است. تاریخ کار از آذر- دی 87 شروع‌شده تا نزدیک به آخرهای سال 88. همان حدود به دلایل مختلف ازجمله برآورد اشتباه از حجم و هزینه کار و مبلغ قرارداد کار متوقف شد درصورتی‌که تقریباً تمام‌شده بود.
کارفرمای آن کار را در نمایشگاه صنعت می‌بینم. آمده بود در غرفه از همکارها سراغ من را می‌گرفت. همکارها جدیدتر از آن هستند که او را بشناسند. صبر می‌کند تا صحبتم تمام بشود، همکارم خبر می‌دهد و به من نشان می‌دهدش. خوشحال از دیدار دوباره کلی حال و احوال می‌کنیم. از ماشینی که رویش کار کرده بودم می‌پرسم، می‌گوید خوابیده است. تعریف می‌کند که سه گروه دیگر بعد از من رفتند و هیچ‌کدام نتوانستند کار را تمام کنند. می‌گوید که هنوز ماشین‌های دستی قدیمی را می‌سازد تا بشود یک نفر ماشین خودکارش را راه بیندازد. کارخانه هشتگرد بود. تقریباً بیش از سه روز در هفته باید خودم می‌رفتم و می‌آمدم. خودش از دوری راه می‌گوید و این‌که به من سخت گذشت. یادآوری می‌کنم که علاوه بر آن 88 سال سختی بود. می‌گوید «اگر حوصله کردید و توانستید بیایید کار را تمام کنید، فقط فکر کنم شما از پسش برمی‌آمدید.» بلند می‌خندم. دل‌چسب است. بعدازاین همه سال یک نفر آمده و با ارزش‌گذاری بر کار قبلی سراغم را می‌گیرد. چیزی که تقریباً هیچ‌وقت اینجا اتفاق نیفتاد.
بازار کار مردانه بداخلاقی خاصی با زنان داشته است. نه‌تنها در ایران، بلکه در بیشتر جاهای دنیا. می‌گویند depreciation یا استهلاک و ناچیزشماری. زمانی که نرخ ناچیزشماری[i] مهارت افراد بالا می‌رود، زنان متخصص بیشتر از مردان، عدم تطابق‌ بین مهارت‌های خویش و میزان ارزش‌گذاری سازمان و همچنین تبعیض‌های محیط کاری را درک می‌کنند و اغلب دو برابر مردان شغلشان را رها می‌کنند[ii]. در بیشتر شرکت‌ها و سازمان‌های ایران معمول است که تنبیه و بازخواست همیشگی است و در مقابل تشویق هیچ‌گاهی. در کشورهای پیشرفته کم‌کم درک می‌شود که چنان شیوه مدیریت چه اشکالاتی دارد و چطور باعث می‌شود نیروهای متخصصشان را از دست بدهند، ولی اینجا این‌طور نیست.


[i]depreciation
[ii] Anne E. Preston,2006, “Why have all the women gone?”, National Academy of Engineering

چهارشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۵

عطش

عطش نوشتن، خواب می بیننم که داستان نوشتم. یک داستان عجیب. یک "سیال ذهن دو طرفه" می دانم که عبارت بی معنی است، ولی این طوری بود انگار در خواب..
خواب می بینم دفتر قرمز دستم است و دارم روایت های روزانه را دوباره زنده می کنم.
خطم به هم ریخته است. انگار دستم بسته بوده است.
در خواب ذهن تند و تند جمله ها را می چیند و برگه ها پر می شوند.

پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۵

زور مردانه!!!


پیرمردی است دیگر الآن. بعد از هفت سال می‌شود خستگی این سال‌ها را بیشتر در شانه­ های افتاده‌اش پیدا کرد تا در چهره‌اش. فقط یک‌بار با دوستم رفته بودم پیشش، هنوز بیمار نبودم. خوب نگاه می‌کرد. خوب گوش می‌کرد و سؤال‌هایی را می‌‌پرسید که دوست داشتی یک مشاور بپرسد و راجع به آن حرف بزنی و نظر یک نفر دیگر را هم بشنوی. چیزی نمی‌نوشت و حتی در پرونده‌ها هم هیچ نام و نشانی از من ثبت‌نشده بود. گرچه شنیده بودم که احوال پرس بوده است. این بار تنها رفتم. اسمم را گفتم شناخت و همه‌چیزهایی را که از من می‌دانست در خاطرش بود.
از کار صحبت می‌کنم. می‌گویم وقتی خستگی و فشار عصبی زیاد می‌شود، گم کردن واژه‌ها بیشتر است و همین کلافه کننده می‌شود. دنبال دلیل فشار عصبی می‌گردد. از محیط کار و مردها و پسرهای جوانی می‌گویم که کارآموزند، همکارند یا کارفرما و برای کوچک‌ترین چیز بارها باید خودم را اثبات کنم تا بپذیرند. می‌گویم که مسخره می‌کنند، دست می‌اندازند یا حتی کل‌کل می­ کنند. می‌گوید یک بخشش تاریخی است به خاطر حضورت در چنین جایگاهی که به‌طورمعمول زیاد نبوده است. این شرایط از قبل هم بوده است و یک‌شبه نمی‌شود درستش کرد. ولی آن بخشی که الآن تو می‌بینی، بگذار به‌حساب بی‌شعوری، نفهمی، خامی یا بی‌تجربگی آن آدم. چون آدم‌هایی که روح بزرگی دارند، توانا هستند، اتفاقاً اگر ضعفی هم ببینند، البته اگر کلماتی که پیدا نمی‌کنی به نظرت ضعف باشد، معمولاً سعی‌شان در کمک و حمایت است نه جوری که فشار بیشتر وارد کنند.
مرد 44-45 ساله همراه با دو تا همکار ترکیه‌ای آمده شرکت. یک خرابی در یکی از دستگاه‌هایشان اتفاق افتاده و عجله دارد که زودتر خرابی درست بشود. در بازار پرس‌وجو کرده و ما را معرفی کردند. به نظر برایش ساده نیست که بپذیرد کار را من انجام می‌دهم. دو تا همکار ترکیه‌ای شبیه نمونه‌های قبلی ترک‌های همسایه هستند که از دیدن یک زن در کارهای فنی- صنعتی خیلی تعجب می‌کنند. مشغول کار خودم هستند که ترک‌ها وارد اتاق می‌شوند و از حرکاتشان معلوم است که در حال ابراز تعجب‌اند. زبان مشترکی نیست جز یک اپلیکشن روی گوشی یکشان که صدای انگلیسی من را برای آن‌ها به ترکیه‌ای ترجمه می‌کند و حرف‌های آن‌ها را هم برای من به فارسی به متن تبدیل می‌کند. یکی دو تا عکس موقع کار کردن از من می‌گیرند، البته بی‌اجازه؛ جالب است که تا این اندازه رفتار برادران همسایه شبیه هم‌وطن‌های خودمان است. مرد ایرانی همراهشان که چند باری تأکید می‌کند که مهندس برق است و 17-18 سال در این بخش کاری است، از اول کار، بالا سر من است و تقریباً شبیه اکثر مردها وقتی دارم یک پیچ محکم را باز می‌کنم، چند بار اصرار می‌کند بگذارم او انجام بدهد. ترجیح می‌دهم وقتی از عهده کار برمی‌آیم خودم انجام بدهم. لبخند می‌زنم و به کارم ادامه می‌دهم. به‌جز من و آن دو مرد ترک کسی دیگری در اتاق نیست، تکنسین‌ها هم پی کارهای دیگر خارج از دفترند. یک‌دفعه مهندس برق مذکور نیشش تا بناگوش باز می‌شود و می‌گوید «ناخنت نشکند». یاد حرف دکتر می‌افتم. لبخند سردی با پیچ گشتی تحویلش می‌دهم و می‌روم سراغ یک بخش دیگر کار و پشت کامپیوتر می‌نشینم و تا انتهای کار دور می‌ایستم و کارها را همین‌طور مانیتور می‌کنم. جمله به جمله می‌گویم که انجام بدهد و فقط می‌روم چک می‌کنم و برمی‌گردم و دوباره تا آخر کار به همین ترتیب.