چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

مردي به اندازه حكومت يا حكومتي به اندازه يك مرد

چقدر دوريم ما از هم...
چقدر فاصله بين من و تو زياد است. چطور مي‌تواني بگويي عاشقمي وقتي برداشتت ازمن، پيش‌بينيت از من و حست از من اين همه دور و دير است.
هربار خواستم دقيق، شفاف و رك بگويم چي است و چي مي‌خواهم،‌ چنان در برابرم موضع گرفتي و چنان سيلي و لگد اتهام بهم زدي كه همه فكر كنند من زياده خواهم و يا من ناسازگارم.
حالا تو يا حكومت! شما از يك جنسيد و يك جور اشتباه مي كنيد. دوسال پيش را مي‌گويم. خرداد دو سال پيش، از دانشگاه شروع كرديم، يعني كه ما با كسي دعوا نداريم و گوش شنوا مي‌خواهيم. گاهي حتي به خودت زحمت ندادي بپرسي چي؟ فقط گفتي اشتباه مي كني. برداشتت اشتباه است. حالا حكومت هم مثل تو. سرباز بودند، درجه‌دار بودند، هر چه ... به هر حال هركدام همسر يكي از امثال ما، يا شايد به خيالشان عاشق يكي از ما. ولي هيچ گوش نكردند. فقط مي زدند و مي‌زدند.
ما را از بقيه مردم جدا كردند كه يعني اينها اشتباه كردند. مثل تو، براي من مثال مي آوري كه فلان و بهمان.

گاهي بايد در جمع حق بديهي را خواست. بايد همراه شد با كساني كه درك مشترك دارند. گوشهايت را مي‌گرفتي. به ديگران چه كه ... . فلان و بهمان چرا بايد قضاوت كنند كه... . تو خودت دوست داري دردسر درست كني براي خودت و گرنه مردم بسيار مي‌گويند و مي‌شنوند مگر فلان دختر نبود كه ... مگر اين همه آدم نيستند كه ...
اينها هم مثل تو. حكومت را مي‌گويم. پارسال. گوشهايش را گرفته بود. مگر ما چه مي‌كرديم جز سرود خواندن؟ مگر ما چه مي‌كرديم جز چند جمله كه جمع حق بديهيمان را بشناسد. زنهايي را فرستاد براي زدن، ‌براي كشاندن، براي بردن.... شبيه مثالهاي تو براي خفه‌كردنم از انتقاد.
اما خوب مردم زياد بودند تو هفت‌تير. درست مثل كساني كه زياد هستند براي درك من،... مردم را مي‌تاراند. مي‌گفتند اينها آشوبگرند. مثل تو. سايه‌اي‌ براي تاراندن ديگران هست اما زماني براي گوش كردن نيست بايد آزاد ماند. باتوم. لگد. دشنام. خشونت از هر نوع كه بشود. حالا تو از نوع روحيش را خوب بلدي، لگد و باتوم را مي‌گويم.

درست موقعي كه من گوش به گوش تجربه‌ام را، زن شدگيم را و فاصله‌ام با تو را دوره مي‌كنم تا شايد راهي بيايم براي تفاهم، تا راهي بيابم براي شادي و تا راهي بيابم براي عشق به اتهام برونگرايي و رعايت نكردن امنيت محكومم مي‌كني. آنها هم.
زندان. چرا؟ چون از زن همسايه پرسيدي آيا تو هم آزار مي بيني؟ آيا تو هم تحقير مي شوي؟ آيا از تو هم استفاده فيزيكي و ابزاري مي‌شود؟ و او امضا كرده است بله. داريد امنيت ملي را خدشه‌دار مي‌كنيد، نبايد نبايد نبايد تجربه را گوش به گوش گفت.
ياد حرفهاي تو مي‌افتم. اعتماد مطلق. شبيه اين ولايت مطلقه... بگذريم. اصلن نپرس چرا؟ كجا؟ فقط درك كن. درك كن. حتي شرايط را هم نبايد بداني. مي‌گويد نگو. جيكت در نيايد. درك كن. درك كن آبرويمان پيش كشورهاي همسايه مي‌رود،‌تو اين هير و وير انرژي هسته‌اي،‌دشمنان چي مي‌گويند؟ امنيت ملي. حقوق نابرابر.سسسس حق با تو است اما خفه‌خان بگير.


خوب تو كه يادت است. من حس مثبتي ندارم. من حرفهاي عاشقانه‌ات را باور نكردم. اما به جاي اين كه بپرسي چرا؟ به جاي اينكه بگويي چگونه است كه اينطور نيست، آماده‌اي براي دعوا. آماده براي اينكه هر چه گفتم سپر بگيري و سپر بگيري و سپر.
22 خرداد پارسال هنوز به يادشان است. انگار هنوز مثل تو باورشان نشده است كه عاشقانه‌هاي مردانه‌شان بوي منفعت مي‌دهد و آزادي شخصي و نه ارزش انساني و ديگر باور كردني نيست، ‌دوستت دارم‌ها. اما آنها هم مثل تو اشتباه مي كنند. به جاي اينكه جلو بيايند براي شنيدن حرفهايمان، ‌تمام دورتادور ميدان را پليس مي كارند. پليس و پليس و پليس. جمله‌هاي تو و پليسهاي آنها شبيه همند.
خوب با پليس منتظر باشند. ما هيچ وقت دوبار از يك روش بر سر يك موضوع بحث نمي كنيم. من بي‌اعتماديم را هر بار در چند جمله فرياد نمي‌كنم. به جايش به واقع و عميقن بي‌اعتماد مي‌شوم. پليسها را در هفت تير در آرزوي دعواي دوباره‌مان گذاشتيم.
ما در مهماني جشن گرفته بوديم آگاهيمان را بدون وابستگي به حزب و منفعت ديگري. شيرين عبادي برايمان از پارسال مي‌گفت و بازپرس شجاع و كار خردمندانه زنان. سيمين بهبهاني برايمان شعر مي‌خواند و طنز مي بافت و شادمان مي‌كرد. بزرگترها كوله‌بارشان را با آرامش منتقل مي‌كردند و مي‌گفتند از آرامش خاطرشان و ما جوانترها، با هر ايده و روش و منطق دست در دست هم مي‌رقصيديم و بلند مي‌خنديديم و كيك مي‌خورديم و براي فردا طرحهاي نو مي‌انداختيم.
پليسها هنوز هفت تير را با محدوده بزرگتر و بزرگتر اشغال مي‌كردند مثل تو كه زمان را بازتر و بازتر مي كني و ما در راه خانه به مردم دفترچه هاي كمپين مي داديم و آجيل مشكل‌گشا. كه سلامتمان را از دست نداده‌ايم. كه آنقدر مستقلم كه حتي صرف فيزيك بودنم را هم با خودم كنار بيايم.

مردم شكلات برمي‌داشتند. لبخند مي زدند. آرزوي موفقيت مي‌كردند. از محبت و لطف و پيروزي مي‌گفتند و همچنان خبر از هفت تير كه پليسها... .
هرچه خبرها بيشتر مي‌شد از هفت تير و پليسهايش، ما بيشتر مي‌خنديديم. مثل تو كه هر چه بيشتر زمان هدر بدهي و در تعليق نگه داري، حدسم محكمتر مي شود.
چقدر ما از هم دوريم. چقدر شما از يك جنسيد. تو و حكومت. من و جنبش زنان.
اما مي‌داني، من و ما صلح را خوب مي‌فهميم. دلم براي حكومت سوخت براي اشتباه به اين بزرگي در نخواندن فكر زنانه. همان طور كه دلم براي تو مي‌سوزد به خاطر زماني كه بيشتر و بيشتر از دست مي‌دهيش.

۱ نظر:

مارال گفت...

پرستو جان خيلي خوشم امد از نوشته ات.لينك دادم.فقط به نظرم يه خورده شخصي است.به من هم سر بزن.