شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۶

جنس فاصله!

اين چند روزه، هر از گاهي كه درد امان مي‌داد، مي‌خواندم و فكر مي‌كردم.
شايد چند بار نوشته باشم، من از آنهاييم كه براي عشق هم دنبال منطق و دليل مي‌گردم چه برسد به چيزهاي ديگر.
هر چه فكر مي‌كردم از كجا ممكن است سر بزند و چه چيز ممكن است باعث اين همه نا‌سلامتي بشود به جايي نمي‌رسيدم. امروز ياد يك خاطره دور افتادم. شايد كمتر از دو سال قبل:
بارها و بارها از من گفته بوده و اينكه او بايد ببيندم و اينكه دوست دارد او مثل من باشد، به خودش گفته بود و براي من بازگو كرده بود.
جز سردي، دوري و تنفر هيچ بار نه چيزي ديدم و نه چيزي خواندم. اما هيچ نمي فهميدم چرا؟ از كجا؟ پس آن همه اشتياق وعده داده شده چه بوده؟
چيزي در ذهنم جرقه زد: مي‌داني! من و تو كه دختريم از چشمها، از نوع نشستن، از طرز ايستادن، از لحن كلمه به كلمه حرفها بوي نياز را استشمام مي‌كنيم و شايد وضعيت كشور عزيزمان هم، به ناچار چند برابر تيزهوش‌ترمان كرده باشد. هنوز هم حتي يك جمله ساده او باردار است، البته خوب شايد هم حق دارد، اتفاقي كه هنوز نيافتاده.
و خوب اوقتي تو مي‌داني كه جناب عاشق گرامي، با چه غلظتي با آدمها حرف مي زند، طبيعي است كه با آن توصيفات، هرگز احساس امنيت نكني و دلت بخواهد قلب و روح و ذهن هر كه تو جايگزينيشي يا برعكس از جا در بيآوري. ياد ليلاي نوشين افتادم.

خانم دكتر شيوا دولت آبادي مي‌گفت، از نظر روانشناسان عشق تركيبي است از :
صميميت
نياز جنسي
اعتماد
و زناني كه از آينده عشق خودشان متزلزلند هرگز سلامت رواني ندارند.
و من اضافه مي‌كنم: و زناني كه عشق خودشان را جايگزين عشق محال و دست‌نيافتني گذشته مي‌يابند، و اين تلاش براي همرنگ كردن آنها به تصوير ذهني مرد هم واضح وجود دارد و بيان مي‌شود نيز به همين ‌صورت.

و يك چيز مهم‌تر كه خانم دكتر اضافه كردند: در چنين جامعه‌اي مردان تك‌همسر (من اضافه مي‌كنم و نيز تك معشوقه، حتي فقط در واقعيت و نه در خيال)، فكر مي‌كنند دارند به زن- همسرشان لطف مي‌كنند و همچنين زنان فكر مي‌كنند بايد به مرد-همسرشان بها بدهند به دليل اين كار. (در صورتي كه اين از اصول ابتدايي انساني است و جز آن غير انساني است.)

مي‌خواهم بگويم من از حمايتي كه به دنبال، مضطرب كردن ذهن و نا ايمن كردن اعتماد تو به عشقت ازت مي‌شود جز خودخواهي عملي و رفتار غير انساني و در ادامه حمايت از دارايي شخصي، حالا به جهالت يا آگاهي (در نتيجه چه تفاوتي هست؟) چيزي نمي‌بينم. اما تو را نمي‌دانم؟

۳ نظر:

sooratgar گفت...

دردها گاه فقط منشأ روحي دارند... مي دانم كه گاهي هم با كمي آزادي دادن به خود و رهايي از فكر و تحليل اندكي بهتر مي شوند... ما دخترهاي اين جامعه گاهي انقدر دلممان مي خواهد از لايه هاي پوستي متداول عبور كنبم كه بيش از اندازه درگير تحليل مي شويم... گاهي حقيقت در رها كردن است و اينكه بگذاري اتفاقها خودشان بيفتند. تا جايي كه به مرحله ي حيراني هم نيفتيم!

ناشناس گفت...

جناب پرستو خانم به نظر من شما قبل از پرداختن به این گونه مطالب لازم است کمی احترام گذاشتن به دیگران را یاد بگیری.
با توهین کردن به دختران شهرستانی و بی فرهنگ معرفی کردن آنها هیچ چیزی به شما اضافه نخواهد شد. اتفاقا دخترای شهرستانی خیلی بیشتر و بهتر از دخترای تهرانی با فرهنگ آشنا هستند.

Parastoo گفت...

صورتگر عزيز!
متشكرم. به پيشنهادت فكر مي‌كنم. برايم بسيار جالب بود.

اما دوست من!
اول برايت آرزوي آرامش مي‌كنم. چون به نظر آنقدر احساساتي شدي كه شايد يادت رفته است جناب براي خطاب قرار دادن مردها به كار مي‌رود و براي زنها از سركار استفاده مي‌كنند.
بعد هم اگر واقعن از نوشته من برداشتي را كه تو نوشته‌اي مي‌شد و اگر آنقدر تو به حرفهاي خودت اطمينان داشتي، من بسيار مشتاق بودم كه حتمن راجع بهش با هم گپ بزنيم. اما وقتي حتي اسمي از خودت نمي‌نويسي و يك روز من را تشويق و يك روز توبيخ مي كني، فقط مي توانم برايت آرزوي شادي و تامل انديشه كنم.
راستي يك چيز ديگر مي‌داني من وقتي اين كامنت را باز كردم كه توانستم مطمئن بشوم كساني مثل تو كي هستند. شناختن كسي كه از دانشگاه شهيد بهشتي كامنت مي‌گذارد كار چندان سختي نيست. چون مگر با چند ارتباط آدمهاي آنجا، اين وبلاگ را مي‌شناسند؟