كم پيش مي آيد كه از آزادي خوشحال نشوي
اما خوشحال نبود.
ديوار بلند اوين وقتي پايين پله ها ميايستي كه نميدانم چي؟ كه شايد تنبيه بشوي كه عزيزي آزاد شده خواهي داشت بلندترو سردتر به نظر ميآيد.
آرام، بيذوق پايين آمد و من مانده بودم كه اين آزادي است و يا اسارت تازه؟
بي هيچ احساس بيروني، يك سلام و عليك بعد از يادآوري كردن و بعد تلفن به دوست و آشنا و آدمهاي منتظر كه خواهرم آزاد شد.
اما ايرانمهر گويي زندان تازه بود، يك زن در طي 13 روز به يك جسد زنده تبديل شده بود و باورش براي مسافر اوين سخت بود.
با همه اينها فكر ميكنم چقدر خوب است كه هنوز خلاصي وجود دارد
خلاصي از درد
خلاصي از اميد و نااميدي مداوم و پشت هم
خلاصي از نگراني
خلاصي از التماس به قاضي ناانسان
خلاصي از يك پا بيمارستان و يك پا دادگاه و يك پا سر كار و يك پا مريض ديگري در خانه
خلاصي از زندگي
2-3 ساعتي كه پشت اوين بوديم از گردآوري اطلاعات مجموع كساني ميگفتيم كه در جنبش زنان اين روزها هزينه دادند...
با خنده گفت اما هزينه هايي كه ما داديم هيچ وقت جايي نيست كه بتواند در آن ثبت بشود.
و به وضوح ميديدي كه فشار چطور يك مرد را فشرده ميكند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر