چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۹

آبان ماه سه سالانه

امروز كه تو مه با چراغ روشن و برف پاك كن دائم-كار رانندگي مي كردم، يك خاطره كم رنگ گفت كه پارسال با شرايط مشابه همين روزها تو جاده ها بودم.
اين كه امسال حتي بيشتر از نيم ساعت رانندگي هم از توانم افتاده مربوط به من است و يا اخلاق رانندگي مردم  يا هر دو به كنار...

باز پارسال تو همين آكواريوم نوشتم كه خواب ديدم. خواب واقعي.
امسال ولي همه چيز فرق مي‌كند. تو واقعيت هم فكر مي‌كنم اين چيزهايي كه دارد سرم مي‌آيد خواب نيست آيا؟
تعداد ماشين هايي كه شب ها از خيابان رد مي شوند را مي‌شمارم.
ديشب با آهنگ داريوش يكي شان بعد از رد شدن او تا ته اش رفتم...

مي‌گويم خوابم كم است. قرص؟
مي‌نويسد.
 سرچ مي كنم همه جا جزء بهترين نمونه و غير اعتياد آورترين و ... معرفي مي‌شود و البته عوارض جانبي كمي كه در تعداد كمي از نمونه ها ديده شده است.
ترس كبودي زانو هنوز نمي‌گذاشت شبهايي كه تنهام قرص هاي جديد بخورم.
دو هفته ديگر به بي‌خوابي سپري مي‌شود. باز با يك تب وحشتناك تو خانه مي‌مانم.
يك شب تنهايي ديگر‏‏، هر طور هست بايد تجويز دكتر را تست كرد.

بروشور قرص درست است: خيلي زود سنگيني چشم ها،
 خيلي زود توهم كه به زور خودم را رها مي كنم
و صبح بدن درد از بس كم تحركت بوده ام.
اما در عوض خوش اخلاق. بالاخره يك شب-خوابي فوايد زيادي دارد.

اما از 2 ساعت بعد  از بيداري: حالت تهوع
حالت تهوع
 حالت تهوع
  فشار پايين
و گيجي
تا دو روز بعد كلن داستان همين است.
زانويم را نمي توانم بگذارم زمين، حوصله يك بار ديگر افتادن را ندارم.
 پس اين قرص هم پر

حالا مه شب گاهي را مي بينم. حواسم هست كه ساعت 5:30 صبح است
6 صبح است
6:30 صبح است
7 صبح است
 

 

 
و در ابهام روزهاي آبان كه من را در خواب گويي پيش مي‌برد ...
در كابوس

هیچ نظری موجود نیست: