دوشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۹

...

يكي مي‌گويد ”زندان بدون دادگاه و قانون“

يكي ديگر مي‌گويد ” آدم ربايي حكومتي“

آن ديگري مي‌گويد سكوت بعد از 25 ام و هوارهوار دونپايه‌ها يعني ديكتاتوري در روز روشن.

يادمان مي ماند نبايد راجع به دارايي‌هاي نمايندگان دست اولي پرس و جو كنيم؟ و اين يادآوري در 8 اسفند 89 صورت گرفت.
يادمان مي‌ماند ايمان و اعتقاد را بايد خريد و مزنه هم به هيچ كس ربطي ندارد؟

قانون بايد خودش را با اين يادمان‌ها وفق بدهد. خيلي سريع در روز 8 اسفند 89، قبل از بقيه كارها.
همه چيز بر اساس قانون است.


مي‌پرسد سه شنبه چي پيش مي‌آيد؟ بچه‌ها مي‌گويند مي‌رويم خريد عيدانه.

یکشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۹

1 اسفند 89

قرار نيست كه باز همه در خيابان آزادي جمع بشويم و شما هم بيايد برانيد و بتارانيد و بدرانيد و بكشيد و جنازه را بدزديد و تشييع كنيد به نام خودتان...

مبارزه‌هاي خلاق ديگري هم هست كه حتي تمام لباس شخصي‌ها هم نمي‌توانند مسدود كنند

مسافر سوار مي‌كند. ضبط ماشين روشن است.

صدا را بلند مي‌كند:

همش دلم مي‌گيره
همش تنم اسيره....

به نهضت حسين
به فرودگاه خمين
به حامله باكره
به شهيد زنده...

آهنگ‌ها را رد مي‌كند تا مي‌رسد به يكي مي‌گذارد ثابت بماند.
يكي پياده مي‌شود
مسافر بعدي را سوار مي كند
نامجو بلند مي‌خواند:

امان از دستت اي مقام معظم
....
بر هم رسانندهء دو خط ِ حتي موازي
....
باز يكي مي‌رود و يكي‌مي‌آيد

طنين آهنگ بلندتر از مرگ بر ديكتاتور تو فضاي صبح همه آدمهايي كه سوار و پياده شده‌اند مي‌شيند


چهارشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۹

27 بهمن 1389

خود گويي و خود خندي
عجب رند هنرمندي

بيشتر از يك سال هي جولان داديد و در تمام ته‌مانده‌هاي دروغ دانتان پر كرديد كه تمام شد.

گرفتيد و زديد و كشتيد و اعدام كرديد به خيال اين كه فتنه كور شد.

حالا مبهوت مانده‌ايد؟ از ترس آخرين اعوان و انصار را بسيج كرديد؟
لاريجاني و رضايي و الله كرم و بقيه سينه‌زنهاي نوادگان شعبان بي‌مخ؟

از ترس دو روز بعد از 25 بهمن همچنان اينترنت را مسدود كرده‌ايد؟

مگر مي‌شود ندا‌ها و سهراب‌ها و بقيه 70-80 كشته فراموش بشوند؟
مگر مي‌شود فرزاد‌ها و بقيه اعدام شده‌ها هر سه روز 10 نفر- 10 نفر فراموش بشوند؟

مگرمي‌شود لگد‌ها و باتوم‌ها و گازهاي مختلف ميكروبي و عفوني و فحش‌هاي جنسي و تحقير‌ها و حكم‌هاي طويل المدتتان فراموش بشوند؟

حالا مي‌كشيد و براي تشييع پيكر مقتول لشگر مي‌فرستيد و باز چوب و چماق كه آبروي پليستان نرود؟
20:30 مي‌گويد يك نفر ديگر از مجروح شدگان توسط منافقين هم  متاسفانه در بيمارستان به شهادت رسيد.
همان لحظه الجزيره مي‌زند: 2 نفر در تظاهرات 14 فوريه تهران توسط پليس كشته شدند.

اگر عكس‌هاي صانع و محمد شهيد تكذيب مي‌شوند، تمام عكسها و فيلم‌هاي پرس تي‌وي و صدا و سيما و .. شما هم تكذيب‌شده بوده‌اند.
اما نگفتيد با دوستان و همقدمان اين دو شهيد در 25 بهمن چه مي‌كنيد؟
همچنان سركوب؟ اين يك سال و اندي تجربه نشد؟

بگيريد، ببنديد، بجنگيد، بميريد

هنوز زنده هايي كه بايد بكشيد زياد است.

×××××××

بين مبارك و صدام تفاوت‌هايي وجود دارد.
روشهاي ديكتاتورها مختلف است:
عراق، مصر، ايران

هنوز فرصت هست. كم هزينه‌ترينشان را انتخاب كنيد.
ديكتاتورها اگر از تاريخ مي‌آموختند مي‌توانستند طولاني‌تر قدرت داشته باشند و شايد ثروت.












































سه‌شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۹

مردهء زنده و بزرگ‌شده

مي‌دانم كه امروز زود است براي اينكه اشكالات اين جوشش يا جنبش مردمي را بشمارم.

ولي مي‌نويسم كه بعد بدانم چه كارهايي داريم و يادم باشد مفصل بنويسم.

من پيرمرد‌ها و پيرزنهايي را كه پياده بين بقيه جوانان و مردم به سمت آزادي سراريز بودند و از غرهاي هميشگي كه ”يك بار اشتباه كرديم و ديگر نمي خواهيم تكرار كنيم“ عبور كرده بودند ستايش مي‌كنم.

همكار جوان جنوب شهري را كه براي اولين بار در اعتراضات خياباني شركت كرد و مي‌گفت اين چيزها بايد به جنوب شهر برسد. مردم آن طرفها مي‌دانند چه جور از پس اين جور رفتارهاي شخصي‌ها و سپاهي‌ها بربيايند تا اين قدر پررو بازي در نيآورند ديگر.

كارمندان نيروي انتظامي كه گاهي بسيار شبيه مردمند با بغض و اعتراض و خشم خاموش.
 كارمندان نيروي انتظامي كه گاهي بسيار شبيه مردمند وقتي در خيابان دعوا مي‌كنند و فحش‌هاي جنسي مي دهند.

كودكاني بسيجي كه جليقه امنيتي پوشيده‌اند و باتوم به دست گرفته‌اند و هم هيكل برادر زاده 10- 12 ساله من هستند و از جوانان 18-19 ساله پارسال ديگر خبري نيست.

جواني بسيجي شده با ريش كوتاه زير لب، خوش تيپ و خوش كلام كه نمي‌گذاشت كودكان بسيجي شده با الفاظ ركيك  و باتوم با مردم هم كلام شوند سريعتر مي‌امد و با آرامش و جوري كه پنهاني گفته باشد آدرس كوچه بالاتر را مي‌داد و بعد خيابان ديگر كه به آزادي منتهي مي‌شد.

حاج نمي دانم چه! از فرماندهان پايگاه مقداد سپاه قدس بين يادگار امام و دانشگاه شريف. از در پشتي پايگاه ( ايران خودرو) يعني خيابان منتهي به متروي دانشگاه شريف. با هيكل تنومند و درشت و پر ريش و پشم. با آن چشمان خشمناك و جليقه مشكي كه روي لباسها پوشيده و سوار بر موتور باتوم در دستي و اسلحه‌اي كه نه من و نه مرد همراه تشخيص نداد چيست. بلند. درشت. سياه. به نظر بسيار جديد. مي‌راند. مي‌زد. مي‌دراند و از وسط جمعيتي كه كودكان بسيجي شده به آن سمت منحرف كرده بودند تاخت. اما همچنان مرگ بر ديكتاتور از كوچه پس كوچه ها بلند بود.

مردم از كوچه ها به يادگار امام متفرق شدند. ساعت 6 عصر. از كنار و روي پل يادگار، از اتوبان بالا مي‌رفتند. و از خيابان‌هاي زير اتوبان صداي موتور سوارن و همهمه جوانان كه مي‌دويدند و نمي‌دانستند كجاي تهرانند. پيرمرد آشفته از خانه بيرون آمده بود و مبهوت جوانان را نگاه مي‌كرد و ...

دوشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۹

25 بهمن 1389

به خاطر همه بداخلاقي‌هاي مردمم

به خاطر همه خشونت‌هاي كلامي و رفتاري مردمم

به خاطر همه ‌بي‌اعتمادي‌ها و خودخواهي‌هاي فزاينده مردمم

به خاطر همه دزدي‌ها و كم‌فروشي‌ها و كلاه‌برداري‌هاي مردمم

به خاطر هواي تنفس نكردني شهرم

به خاطر خيابان‌هاي  ناهمدم‌ و ناامن شهرم

به خاطر حسرت شادي واقعي مردمم

به خاطر همه‌چيزهايي كه داشتيم و رفته رفته از دست داديم

به خاطر چيزهايي كه نداشتيم و فكر مي‌كرديم داريم

به خاطر پايداري‌ها و شجاعت‌هاي زنان و مردان اوين‌ها

به خاطر اضطراب و فشار زنان و مردان در انتظار اوين‌ها

به خاطر همه 25‌ام‌ها . . .

سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۹

داستان توليد يك زوج

تازه مي‌بينم تو عقدنامه نوشته

دين و مذهب: اسلام و فني

كلي چانه زد كه (شغل: كارشناس فني) خيلي كلي است، بايد جزئيات بنويسيم

من هم كه كلن رو دنده كل كل بودم. گفتم خوب حاج آقا تازه مي‌شود مثل قوانين خودمان. بايد همه چيز به هم بيايد ديگر. من كارم در بخش صنعت است. پس فردا نمي‌خواهم چانه بزنم كه اين كارخانه كه تو فلان ده كوره است شامل شغل من مي‌شده يا نه.

لبخندي زد و سري تكان داد و تاييد همسر را هم كه چشمي گرفت، دسته گلي كه مي‌بينيد به آب داد.

بعد هم باز چانه كه همه شرايط را الان بخواهم اضافه كنم وقتتان را مي‌گيرد. مي‌نويسم بعدن بياييد سند را بگيرد و امضا كنيد.
من هم كه: ما كلن امشب را براي اين كار خالي كرديم. وقت داريم بنويسيد. فوقش يك شام دور هم هستيم دفتر شما.

براي اينكه حوصله‌اش سر نرود و همه را بنويسد نقل و نبات تعريف مي‌كرديم كه حاج آقا آن دست مبارك را به خودكار تكان بدهد.

حقوق كثيرمان
اجاره خانه
وام ازدواج
خواهر شوهران بدجنس و ديكتاتور (تجربه از مشتري‌هاي حاج آقا)
تا رسيديم به سايت مهريه 14 سكه‌اي:

من براي همسر (امضا نكرده) تعريف مي‌كردم و حاج آقا اصلاح مي‌كرد، در تكميل تعريف هاي من گفت مهم‌ترين جايزه نو زوجان كم مهر را نگفتي و با خنده‌اي اضافه كرد دعاي خير  ... بري. و خودش خنده كشدار را ادامه داد و گفت يعني اين دعاي خير فقط شامل حال به قيد قرعه انتخاب شده هاي اين طرح است و نه بقيه.

ما هر دو مبهوت خوش طبعي حاج آقا ريسه رفتيم.

هر جا هم لطيفه‌هاي اينچناني ته مي‌كشد، حاج آقا غرخنده مي‌زد كه عهدنامه تركمنچاي است.
من هم زبان بازي كه راست مي‌گوييد، واقعن تازه به اندازه جبران نقصان عهدنامه تركمنچاي مردان در قانون هم نيست اين 4 تا شرط.

از روزهاي قبل هم كه هي اين دفتر و آن دفتر سر مي‌زدم، شرط كرده بود كه شرط حضانت را اضافه نمي‌كند. من هم گفتم باشد اضافه نكن، در دفتر ثبت اسناد رسمي وكالتش را مي‌گيرم.

هر شرط كه اضافه مي شد، انگار بي اعتمادي محض كه اين چهار برگ عقد نامه، تا حالا در هر دادگاهي هزار جور تعبير شده است و هزار جور رإي رويش داده شده است و زنهاي زيادي را در تنگا گذاشته است. حالا هم كه مي‌بينم به به! آقايان قاضي عدم تمكين زن را با وحدت رويه دليل منتفي شدن شرط طلاق كرده‌اند انگار نه انگار اين شروط براي اصلاح قانون گذاشته مي‌شود.
صبح روز بعد رفتيم دفتر اسناد رسمي، همه شروط به اضافه حضانت، به اضافه هر جمله‌اي كه نياز به اصلاح داشت همه به عنوان وكالت بلاعزل ثبت شد.

اما همچنان اگر ذره‌اي اعتماد به قانوني كه با دفترچه عقدنامه اين مملكت لازم الاجرا مي‌شود، وجود داشته باشد.
شايد جزء دلايلي كه دختران و پسران زندگي مشترك را به ازدواج رسمي ترجيح مي‌دهند، و اين موضوع در حال افزايش است، بايد خيلي چيزهاي ديگر را هم اضافه كرد.