جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۱

زندگی عادی


چراغ کوچه مثل بقیه جاهای شهر، سیم کشی درست و حسابی ندارد، یا اگر هم داشته، فرسوده شده و از آنجایی که اصولا تو مرام ایرانی ها نیست که به چیزهایی که جلو چشم نیست دستی بکشند؛ بنابراین با هر بارندگی قطع می شود.
خانه ما (جایی که فعلن ساکنیم) فکر کنم 40- 42 سال پیش، نیم رخ ساخته شده است. یعنی فکر کن، تو یک سالن بزرگ که صندلی ها به ردیف یا حتی پشت به پشت چیده شده باشند، یک سری تک صندلی، عمود به بقیه چیده شده باشند، که در آن صورت هر کی روی آنها می نشیند، به نظر بیاید، نیم رخ نسبت به بقیه نشسته است. حالا خانه ما هم آن زمان جوری نیم رخ ساخته شده است که جا باشد برای نهرهای کوچک آن زمان تهران، که الان یا خشک شده اند یا خیابان رویشان ساخته شده، و در طبیعت آنها خللی وارد نکند. حالا ما پشتمان به یک خانه نیم رخی دیگر است و روی مان به نهری لابد که الان، فقط باغچه ای ازش مانده است. با چراغ های پر نور خیابان که همه فضای خانه و سال ها را روشن می کند و البته نور خورشیدی که از سمت غرب همه تابستان و زمستان، شاید کم رنگ و پر رنگ ولی همیشه هست.
البته منهای شب های بارندگی و یک هفته ده روزی بعد از آن که چراغ ها اتصالی کرده اند و خاموش می شوند.
این همه توصیف، برای اینکه این خانه نیم رخی کثیف و شلخته و پر مشکل را دوست دارم.
***
همه چراغ های خانه خاموش شده است، آماده برای خواب مثل اکثر شب ها، رو به همدیگر، اتاق تاریک تر از هر شب است، چون هم چراغ های کوچه قطع است و هم هوا ابر کلفتی دارد. هنوز چشمم به تاریکی عادت نکرده است. نفسش به صورتم می خورد و دستش پشت شانه ام حلقه می شود. بالشش کاملن چسبیده به بالشم، بر خلاف معمول (چون هر دو به شدت بدخوابیم و فاصله جزء ملزومات زندگی مان بوده است از ازل). شوکه می شوم. یک باره شوقی من را می گیرد که فکر نمی کردم دیگر روزمرگی زندگی چیزی از آن را نگه داشته باشد. زیبا و خاطره انگیز.
یادم می افتد که هنوز هم دوست ندارم، خیلی چیزها عادی و همیشگی بشوند.

چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۱

هویت های متضاد، تولید داخل

تصویری که حکومت از دختران می سازد، چندان مشابه حرف هایی که می زند نیست.

برای دختر (آرمیتا رضایی نژاد) یکی از شهدای دانشمند هسته ای (به قول رسانه های ملی) در شرایط  مختلف، حجابی متفاوت در نظر گرفته شده است که بیشتر شبیه کلیشه های سنتی در مورد زنان+ مصلحت طلبی یا شاید هم استفاده ابزاری است.

این عکس شبیه بقیه تصویرهای کودکان دختر در فیلم ها، سریال ها و حتی مسابقه های تلویزیون و نیز اخباری که کودکان در آن باید حضور داشته باشند.


این عکس دختری با موهای بلند و باز و بدون روسری، در حال طلب محبت.

این عکس دختری که قرآن را می آموزد و فرامین دین را از خردسالی (آرمیتا 5 ساله است) اجرا می کند.

این عکس، دختری زیبا و با موهای بلند و رها شده و باز و بدون حجاب دست در دسترس پسر بچه، وقتی که مهمان خارجی (مهمان  های ویژه اجلاس کشورهای غیر متعهد ها در تهران/ 1391) داریم.

چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۱

داروهای وارداتی، تحریم ها، چرندیات


یک وقت هایی خبرهایی را می شنوی که بویی از واقعیت نبرده اند، یا نه خبرهایی که به عکس واقعیت اشاره می کنند.
یا هر خبر اضافه ای که می خواهی فقط چشم و گوش و ذهنت را به روی همه شان ببندی و ول کنی بروی.[1]
حالا خبرهای داروهای وارداتی هم این طوری است. چرند است.
از همان روزها که تحریم ها شروع شد و دلار روز به روز بالاتر رفت، دارو هم پله به پله با قیمت دلار گران شد. واضح است که استامینوفن و سرماخوردگی و رانتیدین و یدوکینول و چه و چه ساخت البرز دارو یا شرکت مینو یا کارخانه فلان و بهمان ایران را نمی گویم. داروهای حیاتی و البته واجب بیش از یک سوم مردم ایران را می گویم. سرطانی ها، دیابتی ها، دیالیز، هموفیلی، ایدز، تالاسمی، ام اس و ...
دو هفته است در فضای مشکوکی دارو نیست. داروخانه شنبه دو هفته پیش با چنان لحن شاکی بهم گفت: «تا چهارشنبه بود، دیگر تمام شد. نگرفتی، الانم نیست و معلوم هم نیست کی بیاید.»
یعنی اگر افسار چاروداری حرف زدنم را نگذاشته بودم، من هم لابد می گفتم:
«خب آلااااا چرا می زنی؟ اگر می تونسم می گرفم دیگه. مگر تقصیر منه که نیس»

بعد هم شرکت نمایندگی بایر: «خانم فلانی (پرستار مربوطه که برای کارهایم باید با او صحبت کنم) الان دستش گیر است. تا هفته پیش همه داروخانه ها داشتند. تمام شده و ما هم نمی دانیم کی می رسد.»
می گویم همیشه شما خبر داشتید که مثلن دارو تو راه است یا فلان جا دارد و برای فلان جا بهمان روز می رسد و الان می خواهم ببینم اصلن رسیده ایران یا تو راهه یا...
با عصبیتی که سعی می کند مهربان نشان می دهد: «الان ولی ما هم هیچ خبری نداریم عزیزم. از داروخانه بپرسید که ببینید کی برایشان می آید و بگیرید.»

بنیاد امور بیماری های خاص، کمک هزینه دارویی ماهانه (نوشته ای که ماهانه باید حضوری از دفتر مرکزی بنیاد بگیری و به داروخانه می گوید فلان قدر هزینهء دارو را بنیاد می دهد و از بیمار بهمانی نگیر) را کم کرده است. می پرسم چطور کم شده است؟ می گویند: «وضعمان خوب نیست. دعا کنید از ماه بعد همینش هم قطع نشود.»
فاطمه هاشمی به بان کیمون نامه می نویسد راجع به داروهای بیماری های خاص.
خانم دکتر وزیر، شکایت می کند از غرب و تحریم هایی که دارو را هم شامل شده است، البته به سبک خودش.
و حالا معاونش می گوید که شرکت های خارجی دیگر به ایران دارو نمی فروشند. احتمالا به دلیل تحریم بانک های واسط و ...
بعد تازه بعد از این دو سال گرانی نفس گیر دارو از دولتی شدن نرخ ارز برای واردکنندگان دارو حرف می زنند.
دقیقن نوش دارو بعد از مرگ سهراب/ تازه اگر دارویی برسد.../ تازه اگر کسی هنوز زنده مانده باشد...
واقعن چه واکنش دیگری می ماند، جزء این که بگویی همه اش چرند است.


[1] اشاره به ترانه الکی نامجو

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۱

پازل فمینیسم


«فمینیسم، به عقیده برخی، برایند تجربه های تک تک زنانی است که در برابر سلطه مردان مقاومت کرده اند یا کوشیده اند چنین کنند.
... در فمینیسم، تجربه جایگاه خاصی دارد. از آن جا که فمینیست ها می خواهند برای جهان شان معناهای قابل فهمی بیابند، گزارش های مستقیم افراد از تجربه های خودشان برای آن ها اهمیت زیادی دارد.»

فمینیسم، جنبش سیاسی/ جین منسبریج و سوزان مولر اوکین/ نیلوفر مهدیان/ نشر نی

پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۱

فقط همدلی


باز باید...
با لوسی غر می زنم، می گویم دوست ندارم این کار را بکنم...
جدی و همدلانه صاف تو چشمهایم نگاه می کند و می گوید: «می دانم. اصلا دوست داشتنی نیست که هر بار...».
 فقط همین.
همدلیش خیلی واقعی و عمیق بود.
اشک هایم می چکند.