کار یاددادن به پسرها سختتر است تا به دخترها. دو سه روز اول پسرها از موضع
بالا، با لحن و حالت تدافعی جوری برخورد میکنند که انگار حتماً خودشان بیشتر از تو
میدانند و بلد هستند و نیازی ندارند تو چیزی یادشان بدهی یا سؤالی از تو بپرسند. کارآموز
شماره چهار حتی خیلی مستقیم از اتاق بیرون میرفت و سؤالهایش را از رئیس میپرسید.
بااینکه حس خوبی نیست که مجبور بودم حتی به یک آدم صفرکیلومتر و جوان هم خودم را
ثابت کنم، ولی خیلی سعی میکردم بیاعتنا باشم و تلاشی برای اثبات خودم نمیکردم و
بیشتر بدون در نظر گرفتن حضور کارآموزان و رفتارشان، کارهای خودم را انجام میدادم.
ولی خیلی زود و با تعجب زیاد برمیگشتند و همه سؤالهایشان را میپرسیدند و مرتب
اظهار تعجبشان را بیان میکردند. حرفهای تکراری و چهبسا آزارنده از شدت تکرار...
یک خانم در این کار، اینهمه تجربه، این سطح کار و و و ...
با رفتاری محتاط ولی درعینحال بسته به شخصیت ویژه
خودشان هرکدام از کارآموزان پسر، همچنان نگاه غالب جامعه مردسالار را دارند و در حرفهایشان قضاوت جنسیتی
مرد و زن در هر موردی وجود دارد. دوستی میگوید تو خیلی بیش از روابط کاری با
کارآموزانت درگیر میشوی، درحالیکه همین دوست، تجربه جنس دیگر بودن در فضای غالب را
ندارد و احتمالاً درک اینکه کار من تحت تأثیر جنسم مدام در حال قضاوت شدن است
برایش ساده نیست.
کارآموز شماره سه در فرصت استراحت میآید به گپ و گفت و هزار جور سؤال غیر
کاری و راجع به رابطه با همکاران دیگر. بهاصطلاح از من تعریف میکند و حین تحسین
میگوید به نظرم شما هورمون مردانه در بدنتان زیاد است. برای همین هم کار فنی را
خوب انجام میدهید و اینهمه خوب در این کار این چیزها را میدانید. مبهوت نگاهش میکنم.
میگویم پس همیشه یا آنجوری است که تو در مورد زنان فکر میکنی یا اگر غیرازاین
را با چشمهایت ببینی، معنیاش اینکه آن زنان هورمون مردانه دارند؟ یعنی فقط هورمونها
هستند که مهارت و تخصص آدمها را شکل میدهند؟ بلافاصله رانندگی یکی از خواهرهایش
را مثال میزند و سعی میکند با مثالش استدلالش را قوی کند.