سه‌شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۴

هورمون‌های زنان شاغل در بخش فنی

کار یاددادن به پسرها سخت‌تر است تا به دخترها. دو سه روز اول پسرها از موضع بالا، با لحن و حالت تدافعی جوری برخورد می‌کنند که انگار حتماً خودشان بیشتر از تو می‌دانند و بلد هستند و نیازی ندارند تو چیزی یادشان بدهی یا سؤالی از تو بپرسند. کارآموز شماره چهار حتی خیلی مستقیم از اتاق بیرون می‌رفت و سؤال‌هایش را از رئیس می‌پرسید. بااینکه حس خوبی نیست که مجبور بودم حتی به یک آدم صفرکیلومتر و جوان هم خودم را ثابت کنم، ولی خیلی سعی می‌کردم بی‌اعتنا باشم و تلاشی برای اثبات خودم نمی‌کردم و بیشتر بدون در نظر گرفتن حضور کارآموزان و رفتارشان، کارهای خودم را انجام می‌دادم. ولی خیلی زود و با تعجب زیاد برمی‌گشتند و همه سؤال‌هایشان را می‌پرسیدند و مرتب اظهار تعجبشان را بیان می‌کردند. حرف‌های تکراری و چه‌بسا آزارنده از شدت تکرار... یک خانم در این کار، این‌همه تجربه، این سطح کار و و و ...
با رفتاری محتاط ولی درعین‌حال بسته به شخصیت ویژه خودشان هرکدام از کارآموزان پسر، همچنان نگاه غالب جامعه مردسالار را دارند و در حرف‌هایشان قضاوت جنسیتی مرد و زن در هر موردی وجود دارد. دوستی می‌گوید تو خیلی بیش از روابط کاری با کارآموزانت درگیر می‌شوی، درحالی‌که همین دوست، تجربه جنس دیگر بودن در فضای غالب را ندارد و احتمالاً درک این‌که کار من تحت تأثیر جنسم مدام در حال قضاوت شدن است برایش ساده نیست.
کارآموز شماره سه در فرصت استراحت می‌آید به گپ و گفت و هزار جور سؤال غیر کاری و راجع به رابطه با همکاران دیگر. به‌اصطلاح از من تعریف می‌کند و حین تحسین می‌گوید به نظرم شما هورمون مردانه در بدنتان زیاد است. برای همین هم کار فنی را خوب انجام می‌دهید و این‌همه خوب در این کار این چیزها را می‌دانید. مبهوت نگاهش می‌کنم. می‌گویم پس همیشه یا آن‌جوری است که تو در مورد زنان فکر می‌کنی یا اگر غیرازاین را با چشم‌هایت ببینی، معنی‌اش این‌که آن زنان هورمون مردانه دارند؟ یعنی فقط هورمون‌ها هستند که مهارت و تخصص آدم‌ها را شکل می‌دهند؟ بلافاصله رانندگی یکی از خواهرهایش را مثال می‌زند و سعی می‌کند با مثالش استدلالش را قوی کند.

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۴

ریسک پذیری زنان و مردان در کار



به کارآموز شماره یک (دختر) گفتم کاری را انجام بدهد که به نظر می‌رسید قبلاً تجربه نکرده بود. یک مهارت فنی و لازم برای کار ما بود که البته نیاز به تمرین و دقت دارد. کار اول را به‌صورت تمرینی بر طرحی دادم که خیلی کیفیت و انجام آن مهم نبود. همان اول یک قسمت کار را شروع کرد، هیچ خوب نبود. قبل از این‌که کار را تمام کند، خودش گفت می‌شود شما یکی را انجام بدهید؟ البته که می‌شد به‌خصوص که لازم داشت که حرکت دست من را، زمان انجام هر قسمت کار ببیند و یاد بگیرد. از ویژگی‌های شخصیتی کارآموز شماره یک، غرورش بود. به نظر او باید این مهارت را بلد می‌بود، چون به‌اشتباه روزهای اول به‌طور شفاهی رزومه‌ای از خودش برای من تعریف کرده بود که این مهارت را هم قاعدتاً باید طبق آن رزومه بلد می‌بود و چون این‌طور نبود، سعی می‌کرد نابلدی خودش را پنهان کند. درحالی‌که اگر از اول این چهره اولیه را از خودش نشان نمی‌داد، به‌هرحال من به او یاد می‌دادم، چون لازم داشت.
خلاصه من یک قسمت را انجام دادم و حین کار هم توضیح دادم. با دقت نگاه کرد و بعد که کار را به دستش دادم، سعی کرد شبیه همان کار را انجام بدهد. چند روزی گذشت و با تمرین بیشتر کم‌کم داشت مهارتش را بالا می‌برد و کاملاً این سعی مشهود و مؤثر بود. تا اینکه یک کار حساس و جدی پیش آمد که برای یک مشتری بود و باید انجام داده می‌شد و به مراحل بعدی می‌رسید و تست می‌شد و تحویل می‌دادیم. من هم ایستادم که کار را بعد از آن مرحله دستی تحویل بگیرم و مرحله بعدی را سریع خودم انجام بدهم، ابزار را دستش گرفت و بعد از چند ثانیه گفت می‌شود شما انجام بدهید؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم می‌ترسی خراب بشود؟ تائید کرد. اصرار کردم که نگران نباش خوب می‌شود. نپذیرفت و خواهش کرد من انجام بدهم و نمی‌شود و داد دست من.
چیزی شبیه این هم برای کارآموز شماره چهار (پسر) پیش آمد. این بار کار از جای حساس شروع شد. یک کار فوری بود و تنها یک آخر روز فرصت داشتیم و صبح روز بعد، کار را باید برای تست یک دستگاه می‌بردیم یک آزمایشگاه رسمی. وسایل را آماده کردم و گفتم باید فلان چیز را بسازیم و همراهمان ببریم. گفت تا حالا این را تجربه نکرده است. درحالی‌که قرار هم نبود که او آماده کند و من خودم داشتم شروع می‌کردم. ولی خودش اضافه کرد می‌شود من انجام بدهم؟ با تعجب و مکث قبول کردم. چون زمان کم بود و چندان فرصت آزمون‌وخطا هم نبود. کار را که شروع کرد، من کنارش نشسته بودم و قسمتی را نگه‌داشته بودم. کند بود و به‌سختی انجام می‌داد. بعد از حدود 5-6 دقیقه به او گفتم می‌خواهید من کاملش کنم؟ مستقیم تو چشم‌هایم نگاه کرد و گفت می‌شود بگذارید من تجربه کنم لطفاً ؟ پذیرفتم. گرچه کار چندان خوبی نشد و خودش درحالی‌که نگرانی در ظاهرش نبود به این موضوع اشاره کرد. موقع تست دستگاه در روز آزمایش هم کیفیت پایین کارش، کمی آزمایش را با اختلال پیش برد و مجبور شدیم تا آخرین ساعات شب سر کار باشیم ولی در تمام شرایط چنین اشکالی را برای کار اول طبیعی می‌دانست و این‌طور نشان می‌داد که به‌هرحال این حق او بوده است که تجربه کند و احتمالاً دفعه‌های بعد بهتر می‌شود؛ و بعد به من گفت بااینکه روز سختی بود و اشکالات باعث طولانی‌تر شدن روز و کارشده ولی آن روز بیشتر از کار در دفتر آموخته است.
 از تفاوت رفتار او و دختر شماره یک مبهوتم و میزان ریسک‌پذیری و در معرض تجربه گذاشتن آن‌ها. اولی ریسک نمی‌کند و کار نسبتاً خوب خودش را برای ارائه تحویل نمی‌دهد و دومی ریسک می‌کند و کار نسبتاً بدش را خیلی طبیعی در معرض آزمایش قرار می‌دهد هرچقدر هم که آزمایش را مختل کند ولی درمجموع از نتیجه کارش راضی است.
دلایل چرایی این دو رفتار را تقریباً در هر پست می‌شمردم. دیگر تکرار نمی‌کنم.