‏نمایش پست‌ها با برچسب شغل. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شغل. نمایش همه پست‌ها

چهارشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۷

وزرا، ۸ مارس ۹۶

زنان جوان زیر ۴۰ سال.
هیچ وقت در بازداشتگاه‌ وزرا نبودم. یک دو باری هم که گشت به اصطلاح ارشاد دستگیرم کرده بود ماجرا به بازداشتگاه نرسیده بود.
زنان نیروهای پلیس از ۱۰-۱۵ سال پیش خیلی خیلی شبیه‌تر به ما شده اند. حتی دو سه چهره از آنها به قدری آشنا به نظر می‌رسیدند که با آنها تاریخ دیپلم و اسم مدرسه را چک کردم. وقتی بی‌خیال فضا، در حالی که در اختیار آنها بودم، تا بازرسی بدنی بشوم و عکس و اثر انگشت، رد آشنایی را با آنها چک می‌‌کردم،‌ ذهن آنها در اختیار من،‌ به لبخند من لبخند می‌زدند
کلافه بودند از شلوغی فضا و اضطرابی که مردان همکار و شرایط ۸۵ زن دستگیر شده به آنها وارد می‌کردند. چادرهایی که خیلی واضح از اجبار فرم اداری شبیه شیء اضافی رو سرشان و زمین می‌کشیدند. در عین حال ابروهای تتو شده، بینی‌های عمل کرده،‌ آویزهای ساعت‌های مچی. آنهایی که موقعیت بالاتری داشتند و اجازه حمل تلفن همراه، با گوشی‌هایی از آخرین مدل‌های بازار می‌چرخیدند و مشخص بود که هر از گاهی فضاهای مجازی را چک می‌کنند و حتی به همدیگر نشان می‌دهند و می‌خندند. کارشان نیز همین طور. کم‌کاری مشابه بقیه شرکت‌ها و سازمان‌های اداری، شلختگی سازمانی و خسته از کارهای موازی و بیهوده. برای نمونه چندین بار و چند نیروی مختلف، فهرست بازداشت‌شده‌ها را جمع کردند. با یک برگه آ۴ سفید و خودکار و بدون زیردستی، وسط ۸۵ نفر که تو سالن آمفی تیاتر نامنظم نشسته یا ایستاده بودند. هر کدام از نیروها به ابتکار شخصی،‌ یک شاخص دیگر هم به اسم و فامیل اضافه می‌کردند. مثلا نام پدر، یکی دیگر شغل متهم، دیگری شماره شناسنامه، آن یکی شماره و نسبت همراه متهم که احتمالا بیرون بازداشتگاه منتظر بود. بعد به سیاق مدرسه‌های شلوغ دهه ۶۰ پلیس می‌پرسید کسی دیگری هست که اسمش را ننوشته باشم؟ و هر بار چند نفری از لیست‌ها جا می‌ماندند یا چند باره در هر برگه اضافه می‌شدند.
یکی از زنان پلیس که سن دارتر از بقیه بود و در اتاق بازدید و بازجویی اولیه نشسته بود خیلی ذهنم را درگیر کرد. بیش از وضع خودمان از تبعیض‌های کاری او رنج می‌بردم. از رفتار تحقیرآمیز مردان بالادستی و از فضای کوچکی که به او داده بودند. آرام و در خود بود. اخمی وسط پیشانیش نشسته بود گرچه نه از سر قدرت یا خشم. به نظر به چیزی درون خود اخم کرده بود. شبیه مادران نگران بود. با کسی جر و بحث نمی‌کرد. کارش را منظم و سریع انجام می‌داد. تنها زنی بود که پشت کامپیوتر نشسته بود و اطلاعات اولیه را وارد می‌کرد. چند باری از جلوی من رد شد. وقتی راه می‌رفت چادرش را با یک دست مشت شده زیر چانه نگه می‌داشت و آرام و بی باد می‌گذشت، برخلاف دیگران که یا شبیه پیراهن بلند، چادر را رها کرده بودند که موقع راه رفتن، بازی باد و رقص چادر را نمایش بدهد یا جمع کرده از دو طرف، زیر دو بازو،‌ پنجره باز جلوی سینه ساخته بودند یا جمع شده به یک طرف زیر یک بازو و پنجره یک طرفه باز یا ترکیبی از سه شکل آخر. نوبت رسید. رفتم رو به رویش پشت مانیتور قلمبه‌اش ایستادم. تک نگاهی کرد و اسم و فامیل و باقی مشخصات را می‌پرسید و تایپ می‌کرد . وقتی سوال‌هایش تمام شد، آرام جوری که همکاران مردش  که با دو تا میز فاصله پشت سرش بودند، متوجه نشوند گفتم اخم نکنید. چشم‌هایش را بالا آورد و نگاهم کرد و پرسید که چی ‌گفتم. با سبابه بین دو ابرو را نشانش دادم و با خنده گفتم اخم نکنید. اخمش باز شد. یک نما خندید. من هم. با رد نگاه دنبالش کردم تا رسیدم به خوان بعد.

مگر می‌شود زنان را در برابر زنان گذاشت؟ چطور می‌خواهند همدلی زنان را حذف کنند؟

پنجشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۶

«کار مال مرد است»؟

یا مواجهه بیرونی با موقعیت شغلی یک زن نوعی که من باشم
بعدازظهر آخرین روزهای کاری هفته زنگ زده است و طبق معمول همه این سال‌ها، با دو سه تا کلمه یا سؤال، تعجبش [در خوش‌بینانه‌ترین حالت] را از بودن من در آن موقعیت ابراز می‌کند. سیزده سال شد، مردم کی همراه می‌شوند؟ سؤال دارد و می‌پرسد، می‌گویم. می‌پرسد، توضیح می‌دهم. یک‌چیزی را نمی‌گوید، حدس می‌زنم... به نظر مرحله اول آزمون را با موفقیت رد کردم؛ از اینجا به بعد جمله تغزل «از خجالتتان درمی‌آییم» به بقیه سؤال‌ها اضافه می‌شود و در پذیرش دستورات کاری که برای کاربردشان می‌گویم، واژه «چشم» نامأنوس به فضای صحبت به همه جمله‌ها اضافه می‌شود؛ گاهی بیش‌ازاندازه. کارها زیاد است. لازم است گوشی تلفن را قطع کند، ده-پانزده دقیقه کارهایی را انجام بدهد و برای ادامه دوباره زنگ بزند. خودم خواستم مرحله‌به‌مرحله پیش برویم که چیزی جا نیفتد یا قاتى نکند و من در جریان تمام مراحل باشم تا اشکال کارش مشخص بشود و بتوانیم رفع کنیم. رفت‌وبرگشت‌ها سه-چهار بار طی دو ساعت ادامه پیدا می‌کند. به مرحله آخری می‌رسد که من به اش گفتم، اگر کار لام و میم را انجام بدهی، باید یک حرکتی ببینی. خوشحال که هنوز هم من سربلند نشدم زنگ می‌زند و خبر خوش عدم موفقت من را می‌دهد. بین حدود صد و پنجاه پارامتری که با اعداد 0 و 1 تنظیم می‌شوند، یکی را می‌گویم که یک دیجیتش باید منطق برعکس داشته باشد و او بی‌جهت عدد را تغییر داده؛ منطق را عوض می‌کند و یک مرحله کار جلو می‌رود. می‌خندد و می‌گوید این را جابه‌جا کرده بودم، درصورتی‌که قبلش خلاف این را گفته بود. پارامتر دوم هم شبیه این و موتور حرکت می‌کند. قهقهه می‌زند و می‌گوید «خانم فلانی خیلی کارت درست است». با خنده می‌پرسم چرا آزمون می‌گیرد؟ می‌گوید «فکر نمی‌کردم این همه وارد باشید. خانم فنی این‌قدر مسلط ندیده بودم.»
اصرار می‌کند که می‌خواهد برای من هدیه بخرد. می‌گوید خیلی لطف کردم که فقط از پشت تلفن کارش را راه انداختم. البته این را بی‌راه نمی‌گوید؛ در بازار کار ما، قبل‌تر شنیده بودم که آقای مهندس فلان برای راهنمای از پشت تلفن، اول دو میلیون تومان حق مشاوره می‌گیرد، بعد جواب می‌دهد. با تعجب از اصرارش، رد می‌کنم و توضیح می‌دهم که این شغل من است. بعد اصرار می‌کند که شماره کارت‌بانکی‌ام را بدهم. بلند می‌خندم. برایم هیچ معنی‌ای ندارد. تو ذهنم می‌چرخد مردها در موقعیت مشابه، وقتی از اطلاعات یک نفر دیگر بهره می‌برند و لذت می‌برند، به هم پیشنهاد هدیه می‌دهند؟ یا شماره کارت‌بانکی می‌خواهند؟ البته که نه. بیشتر خنده‌ام می‌گیرد. هر بار در جواب اصرارش می‌گویم دفعه‌های بعد حضوری می‌آیند دفتر و پروژه بعدی و ... ولی اصرارش آن‌قدر شدید است که به اش شک می‌کنم.
سؤال‌ها در دو-سه روز بعد هم ادامه پیدا می‌کند بنابراین پیشنهاد می‌دهم برای سادگی دستیابی به جواب، به گروه تلگرامی شرکت اضافه بشود و برای پیگیری جواب‌ها از تاریخچه بحث‌ها استفاده کند. باکمال میل و خیلی زود می‌پذیرد. امان از فضای مجازی! در حاشیه، (عکس‌هایی که آدم‌ها برای پروفایل‌های خودشان می‌گذارند از آن موضوعات پر تحلیل است و کلی کلید و رمز و راز در خودش دارد). روزهای اول علاوه بر اصرار به شماره کارت‌بانکی و هدیه و جبران، رزومه‌ای هم از خودش می‌دهد که چه‌کارهایی بلد است و چه‌کارهایی انجام داده و این بار تأکید می‌کند که در آن موارد ازش کمک بگیرم، درحالی‌که تخصصش ربط مستقیمی به کار من ندارد و من هم کمکی نخواسته‌ام. به‌تناسب عکس پروفایلش از چندسازه مکانیکی و چند طرح اولیه به‌عکس دونفره که معلوم نیست کدام‌یکی از آن‌ها صاحب این هویت تلگرامی است تغییر می‌کند و در آخر هم هفت-هشت تا شیر ماده که همراه دو تا شیر نر دارند به سمت دوربین می‌آیند. روی عکس هم یک جمله نوشته «برای موفقیت باکسانی همراه شوید که مأموریتی مشابه شما دارند». روز جمعه پیام می‌دهد که دارم می‌روم نمایشگاه فلان، اگر فرصت داری بیام دنبالت... باز هم غیرمعمول. چون نمایشگاه کذا در حوزه کار ما نیست و صحبتی هم راجع به اش نبود. به هر حال محترمانه، تقاضا را رد می‌کنم. باز هم در روابط کاری بین مردها دنبال مورد مشابه می‌گردم (بیام دنبالت) و پیدا نمی‌کنم.

عکس‌العمل سه‌گانه را در ذهنم مرور می‌کنم:
- اول انکار توانمندی و حتی سعی در به چالش کشیدن آن، وقتی هفت‌خوان رستم را چید تا مشکل کاری خودش را طرح کند.
- دوم تقلیل توانمندی و مهارت کاری به ارزش‌های کلیشه‌ای زنان، آن همه اصرار که هدیه یا شماره کارت بگیرد؛ در حالی در روابط کاری معمول پیشنهاد یک پروژه مشترک یا حتی غیرمشترک در چنین مواردی رایج است.
- سوم از آن خود کردن موفقیت و شایستگی و حل کردن هویت دیگری [زن] در خود، ابتدا با تغییر عکس پروفایل و توصیه که با مردان مشابه، منظور خودش، همراه بشوم تا به موفقیت برسم. بعد اصرار بر کمک خواستن در موارد تخصص شخصی غیر لازم. در نهایت پیشنهاد رابطه صمیمی‌تر و غیرمعمول که بشود راحت هر انگی روی من زد جز توانمندی و شایستگی.
عکس‌العمل‌های مشابه هر کدام از این سه حالت را در این چندین سال خیلی زیاد دیده‌ام، ولی جمع همه آن‌ها در یک مورد خیلی جلب‌توجه کرد. اسم همه این‌ها را می‌گذارم فشار بازار کار مردانه. هیچ جور تو را نمی‌پذیرند. به‌شدت احساس رقابت می‌کنند و تا حذف تو به شیوه‌های مختلف، همه کاری انجام می‌دهند.
این‌ها فقط نمونه‌های کوچکی از وضعیت جنسیتی بازار کار و عدم پذیرش زنان است. هر چه این هرم قدرتی و مدیریتی بالاتر می‌رود فشارها و مقاومت‌های مردانه بازار کار- جامعه بیشتر و خشن‌تر می‌شود. نمونه عینی آن وزارتخانه‌هایی که به دست زنان سپرده نمی‌شود. ادارات و بانک‌ها و بیمارستان‌ها و سازمان‌هایی که از مدیران زن خالی‌اند. دانشکده و دانشگاه‌هایی که از ریاست زنان بی‌بهره‌اند. وزارت زنان- مدیریت زنان- صدارت زنان- ریاست زنان- حضور زنان- هویت زنان ... با این تفاوت از بقیه تبعیض‌ها که این بار مقاومت از پایین سلب و سخت است. سد عدم پذیرش زنان از همکار، همراه، همسایه، دوست، برادر، پدر، همسر، روشنفکر حتی مادر، معلم و خواهر شروع می‌شود. به نظرم وقتش است دیگر «کار مردها بهتر است» را تمام کنیم.
بیشتر راجع به مقاومت مردانه جامعه با همدستی سیاست و مذهب می‌نویسم که پای جامعه را در منجلاب عقب‌ماندگی نگه می‌دارد.

جمعه، دی ۰۳، ۱۳۹۵

ناهنجاری رفتار خیابانی در محیط کار


یک کارمند رفت و یکی دیگر آمد. بخشی از کار قبلی به نفر جدید محول شد. یک‌هفته‌ای باید کار را تحویل می‌داد و چیزهای اضافی که در فرصت جابه‌جایی منتقل نشد، بعد از جایگزینی تلفنی یا از طریق اسکایپ یا ... حل می‌کردند.
نفر جدید بااینکه من در هیچ‌کدام از کارهای سپرده به او نبودم چند باری با احتیاط از من سؤال کرد که فلان چیز و بهمان کار را چه کنم؟ پاسخ می‌دادم. اوایل پشت تلفن یا حضوری با هر کسی که صحبت می‌کردم می‌پرسید چه کلاسی رفتی یا این چیزها را از کی و کجا یاد گرفتی؟ بعد کم‌کم ظاهراً برایش عادی شد. رابطه‌اش با من راحت‌تر شد و سؤال‌های مربوط به کاری که از نفر قبلی تحویل گرفته بود را هم از من می‌پرسید. همچنان با کارمند قبلی در ارتباط بود. چند باری هنگام و بعد از چت با پسر قبلی به‌شدت عصبانی شد و شروع کرد تند تند تعریف کردن که چه شده و چه گذشته است. موضوع این‌جوری بود که کارمند قبلی روی اینترنت کارهایی را که دختر جدید انجام می‌داد نگاه می‌کرده است و از او ایراد نامربوط می‌گرفته است. در حالی یکی از دلایلی که جایگزینی انجام شد، نداشتن مهارت کافی و اهمال پسرک در انجام همین کارها بوده است. به دختر تازه‌وارد پیشنهاد کردم که رابطه‌اش را با پسرک کم کند و اگر اشکالی در کار دارد، مستقیم از مسئول آن در شرکت خدمات دهنده بپرسد.
آخرین بار دختر عصبانی از پشت کامپیوتر بلند شد و با ناراحتی شروع کرد به تعریف کردن که «می‌دانید فلانی به من چی می گه؟...» در اتاق راه می‌رفت و می‌گفت، از رنگ صورت و حالت تعریف کردنش به نظر می‌رسید که حرص می‌خورد و می‌گفت و می‌گفت. احساسی داشت انگار بهش توهین شده و عصبانی بود. کمی صحبت کردیم گفت «احساس می‌کنم یک نفر تو خیابان به من این متلک‌ها را انداخته؛ لحن و حرف‌هایش این جوریه». کمی که آرام شد باز تکرار کردم که تو دیگر برای کارت نیازی به او نداری بنابراین به نظرم حتی می‌توانی خودش و حرف‌هایش را کامل از این به بعد نادیده بگیری تا این‌قدر نتواند به هم بریزدت.
چند روز بعد که کارهایش مستقل از پسرک قبلی به‌خوبی پیش رفت، برایم تعریف کرد که در یک‌هفته‌ای که داشت کار را تحویل می‌داد تا توانست از همه و به‌خصوص من بدگویی کرده است. گفتم می‌دانستم بدگویی می‌کند و برایم مهم نبود. حالا هم که تو خودت این مدت تجربه کردی و همه را دیدی. علت کار او، علاوه برتجربگی محض در این جور محیط کاری، می‌تواند به مربوط به رده کاری‌اش که پایین من بود باشد و همچنین رفتار من؛ چون من از آن‌جور متلک‌های خیابانی که در محیط کار می‌گفت آرام رد نمی‌شدم و هر بار به خشونت کلامی- روانی او اعتراض می‌کردم.

در پژوهشی که در استرالیا بین زنان شاغل در صنعت بانکداری انجام شده است 57% از دلایل ترک کار زنان، فرهنگ و فضای کاری است که شامل کم اخلاقی، سیاست و ذهنیت مردسالارانه در مورد زنان است. همچنین در تحقیق مشابه ای در ایران، بین زنان با شغل های مختلف، مراودات کاری از جمله نگاه و سیاست مردانه جزء اولین دلایل ترک کردن کار توسط زنان است.

پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۵

ناچیزشماری مهارت های تخصصی

یک فولدر هست که همه پروژه‌ها را آنجا نگه می‌دارم. همه مواد هر پروژه، بنا به نوع کار و تاریخ ساخت همان‌جا بایگانی‌شده است. از نقشه مدار بگیر تا برنامه‌های مختلف آن پروژه یا متن توضیحی اگر نیاز بوده است. یک پروژه هست که حجم کارش از همه بیشتر بوده است. تاریخ کار از آذر- دی 87 شروع‌شده تا نزدیک به آخرهای سال 88. همان حدود به دلایل مختلف ازجمله برآورد اشتباه از حجم و هزینه کار و مبلغ قرارداد کار متوقف شد درصورتی‌که تقریباً تمام‌شده بود.
کارفرمای آن کار را در نمایشگاه صنعت می‌بینم. آمده بود در غرفه از همکارها سراغ من را می‌گرفت. همکارها جدیدتر از آن هستند که او را بشناسند. صبر می‌کند تا صحبتم تمام بشود، همکارم خبر می‌دهد و به من نشان می‌دهدش. خوشحال از دیدار دوباره کلی حال و احوال می‌کنیم. از ماشینی که رویش کار کرده بودم می‌پرسم، می‌گوید خوابیده است. تعریف می‌کند که سه گروه دیگر بعد از من رفتند و هیچ‌کدام نتوانستند کار را تمام کنند. می‌گوید که هنوز ماشین‌های دستی قدیمی را می‌سازد تا بشود یک نفر ماشین خودکارش را راه بیندازد. کارخانه هشتگرد بود. تقریباً بیش از سه روز در هفته باید خودم می‌رفتم و می‌آمدم. خودش از دوری راه می‌گوید و این‌که به من سخت گذشت. یادآوری می‌کنم که علاوه بر آن 88 سال سختی بود. می‌گوید «اگر حوصله کردید و توانستید بیایید کار را تمام کنید، فقط فکر کنم شما از پسش برمی‌آمدید.» بلند می‌خندم. دل‌چسب است. بعدازاین همه سال یک نفر آمده و با ارزش‌گذاری بر کار قبلی سراغم را می‌گیرد. چیزی که تقریباً هیچ‌وقت اینجا اتفاق نیفتاد.
بازار کار مردانه بداخلاقی خاصی با زنان داشته است. نه‌تنها در ایران، بلکه در بیشتر جاهای دنیا. می‌گویند depreciation یا استهلاک و ناچیزشماری. زمانی که نرخ ناچیزشماری[i] مهارت افراد بالا می‌رود، زنان متخصص بیشتر از مردان، عدم تطابق‌ بین مهارت‌های خویش و میزان ارزش‌گذاری سازمان و همچنین تبعیض‌های محیط کاری را درک می‌کنند و اغلب دو برابر مردان شغلشان را رها می‌کنند[ii]. در بیشتر شرکت‌ها و سازمان‌های ایران معمول است که تنبیه و بازخواست همیشگی است و در مقابل تشویق هیچ‌گاهی. در کشورهای پیشرفته کم‌کم درک می‌شود که چنان شیوه مدیریت چه اشکالاتی دارد و چطور باعث می‌شود نیروهای متخصصشان را از دست بدهند، ولی اینجا این‌طور نیست.


[i]depreciation
[ii] Anne E. Preston,2006, “Why have all the women gone?”, National Academy of Engineering

پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۵

زور مردانه!!!


پیرمردی است دیگر الآن. بعد از هفت سال می‌شود خستگی این سال‌ها را بیشتر در شانه­ های افتاده‌اش پیدا کرد تا در چهره‌اش. فقط یک‌بار با دوستم رفته بودم پیشش، هنوز بیمار نبودم. خوب نگاه می‌کرد. خوب گوش می‌کرد و سؤال‌هایی را می‌‌پرسید که دوست داشتی یک مشاور بپرسد و راجع به آن حرف بزنی و نظر یک نفر دیگر را هم بشنوی. چیزی نمی‌نوشت و حتی در پرونده‌ها هم هیچ نام و نشانی از من ثبت‌نشده بود. گرچه شنیده بودم که احوال پرس بوده است. این بار تنها رفتم. اسمم را گفتم شناخت و همه‌چیزهایی را که از من می‌دانست در خاطرش بود.
از کار صحبت می‌کنم. می‌گویم وقتی خستگی و فشار عصبی زیاد می‌شود، گم کردن واژه‌ها بیشتر است و همین کلافه کننده می‌شود. دنبال دلیل فشار عصبی می‌گردد. از محیط کار و مردها و پسرهای جوانی می‌گویم که کارآموزند، همکارند یا کارفرما و برای کوچک‌ترین چیز بارها باید خودم را اثبات کنم تا بپذیرند. می‌گویم که مسخره می‌کنند، دست می‌اندازند یا حتی کل‌کل می­ کنند. می‌گوید یک بخشش تاریخی است به خاطر حضورت در چنین جایگاهی که به‌طورمعمول زیاد نبوده است. این شرایط از قبل هم بوده است و یک‌شبه نمی‌شود درستش کرد. ولی آن بخشی که الآن تو می‌بینی، بگذار به‌حساب بی‌شعوری، نفهمی، خامی یا بی‌تجربگی آن آدم. چون آدم‌هایی که روح بزرگی دارند، توانا هستند، اتفاقاً اگر ضعفی هم ببینند، البته اگر کلماتی که پیدا نمی‌کنی به نظرت ضعف باشد، معمولاً سعی‌شان در کمک و حمایت است نه جوری که فشار بیشتر وارد کنند.
مرد 44-45 ساله همراه با دو تا همکار ترکیه‌ای آمده شرکت. یک خرابی در یکی از دستگاه‌هایشان اتفاق افتاده و عجله دارد که زودتر خرابی درست بشود. در بازار پرس‌وجو کرده و ما را معرفی کردند. به نظر برایش ساده نیست که بپذیرد کار را من انجام می‌دهم. دو تا همکار ترکیه‌ای شبیه نمونه‌های قبلی ترک‌های همسایه هستند که از دیدن یک زن در کارهای فنی- صنعتی خیلی تعجب می‌کنند. مشغول کار خودم هستند که ترک‌ها وارد اتاق می‌شوند و از حرکاتشان معلوم است که در حال ابراز تعجب‌اند. زبان مشترکی نیست جز یک اپلیکشن روی گوشی یکشان که صدای انگلیسی من را برای آن‌ها به ترکیه‌ای ترجمه می‌کند و حرف‌های آن‌ها را هم برای من به فارسی به متن تبدیل می‌کند. یکی دو تا عکس موقع کار کردن از من می‌گیرند، البته بی‌اجازه؛ جالب است که تا این اندازه رفتار برادران همسایه شبیه هم‌وطن‌های خودمان است. مرد ایرانی همراهشان که چند باری تأکید می‌کند که مهندس برق است و 17-18 سال در این بخش کاری است، از اول کار، بالا سر من است و تقریباً شبیه اکثر مردها وقتی دارم یک پیچ محکم را باز می‌کنم، چند بار اصرار می‌کند بگذارم او انجام بدهد. ترجیح می‌دهم وقتی از عهده کار برمی‌آیم خودم انجام بدهم. لبخند می‌زنم و به کارم ادامه می‌دهم. به‌جز من و آن دو مرد ترک کسی دیگری در اتاق نیست، تکنسین‌ها هم پی کارهای دیگر خارج از دفترند. یک‌دفعه مهندس برق مذکور نیشش تا بناگوش باز می‌شود و می‌گوید «ناخنت نشکند». یاد حرف دکتر می‌افتم. لبخند سردی با پیچ گشتی تحویلش می‌دهم و می‌روم سراغ یک بخش دیگر کار و پشت کامپیوتر می‌نشینم و تا انتهای کار دور می‌ایستم و کارها را همین‌طور مانیتور می‌کنم. جمله به جمله می‌گویم که انجام بدهد و فقط می‌روم چک می‌کنم و برمی‌گردم و دوباره تا آخر کار به همین ترتیب.