یک حس مبهمی هست که نمی گذارد همه بودگار این فصل جدید را بنویسم. شاید چون کل این فصل مبهم شروع شده است.
بهش شک ندارم، ولی از نظر اخلاقی نمی توانم با خودم به طور کامل موافق باشم و راضی؛ گرچه هر تصمیم دیگری هم می گرفتم این معلم اخلاق سخت گیر و جدی قبولی مطلق بهم نمی داد.
فقط چند تا گزاره کوچک که بعدا بتوانم به یاد بیاورم:
- ماه های اول پر بود از خواب های پریشان، زیاد و همه وقت. راجع به همه سوراخ سنبه های زندگی و آدم ها.
- موسیقی، هیجان آور و شاید درمانی عمل کرده است.
- کتاب های نیم خوانده را دارم تمام می کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر