دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴

آزادی = برابری ؟

همه می کشندم با خواسته هایشان، تو با نخواستنت می کشیم.
"کلیدر"
بعضی وقتها عملی کردن چیزهایی که بهش اعتقاد داریم خیلی خیلی سخت است، این به معنی نیست که یک جای کار اشتباهی وجود دارد؟

جمعه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۴

متفاوت ترین !

تفاوت است بین این که بدانی بودنت خوب و لذت بخش و شاید آرامش دهنده است، اما نبودنت چندان به چشم نمیآید؛ تا این که بدانی نبودنت، حتی اگر با انتخاب خودت بوده باشد، گرچه مورد احترام است، اما بی اهمیت و ساده نیست.
تفاوت است بین این که بدانی دوست داشته می شوی اما دلبستگی( نه وابستگی! ) بهت وجود ندارد؛ تا اینکه بدانی به اندازه ای که دوست داشته می شوی، دلبستگی هم بهت به وجود می آید.
تفاوت است بین این که باشی، تا اینکه مورد توجه باشی.
و من از گذار ِاز متفاوتها خوشحالم.
و به همان نسبت:
تفاوت است بین آدمهایی که ادعا می کنند به آزادیت احترام می گذارند و آدمهایی که به آزادیت احترام می گذارند.
تفاوت است بین آدمهایی که تملک ناپذیری انسانها را ادعا می کنند و آدمهایی که انسانها را بالاتر از حد تملک می دانند.
تفاوت است بین آدمهایی که دوست داشتن را ارزشمندتر و ماندنی تر از هر چیز می دانند، تا آدمهایی که ارزش و ماندگاری دوست داشتنشان را مانند یک لبخند، آرام و دلنشین و بدیهی تقدیمت می کنند.
و تفاوت است بین شناخت ما از هم در گذار زمان و تفاوت است بین من با دلبستگیهایم به واژه هایت و من با دلبستگیهایم به تو، به بودنت و به زیستنت! گرچه باز هم نه به همهء آنچه که تویی تا کنون!

من عاشق یا تو معشوق ؟ ؟ ؟

چی باعث می شود که ما همیشه بخواهیم فاعل باشیم و نه مفعول؟
آیا این ردی از استبداد نیست که ما تا وقتی فاعلیم عشق می دانیم و چون مغعول شویم، انصاف را هم شرمنده می کنیم؟
کجای دموکراسی می ایستند کسانی که فقط برای احترام به اندیشه و سلیقهء طرف مقابلشان گاهی مفعول می مانند؟
می توانم مفعول خوبی باشم، اما نمی دانم تا کی طاقت می آورم؟ به نظر هزینهء مناسبی نیست برای مهربانی. دارد ذره ذره از درون مستهلکم می کند.

چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۴

تمدن!

مسخره است. تو به من دشنام می دهی، من به صورتت سیلی می زنم، تو پرتم می کنی، من سینه ات را می درم، تو قلبم را سوراخ می کنی، من مغزت را خالی می کنم، ما گلاویز می شویم و غلت می زنیم و غلت می زنیم و غلت می زنیم، می زنیم و می خوریم و لجن مال می شویم و لگد مال می کنیم، و شعرهایی می گوییم از غلت زدن عشاق در آغوش یکدیگر.

بعد از دو هفته داد و خرابکاری و آتش سوزی و دشنام و وحشی گری... حالا یک انفجار دیگر! این به آن در!!!

حالم از خودمان به هم می خورد.

یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۴


تفاوت بین پذیرفته شدن یک مرد در اجتماع حرفه ای و پذیرفته شدن یک زن، مثل تفاوتی است که آدمها بین خدایانشان با انسانهایی که ادعای خدایی می کنند، می گذارند.

پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۴

آزادگی!

از ما بچه های ترس می زایند؛
از ما کودکان بی شادی!
در من بیا و برو؛ اگر این عشق
شورشی بر استبداد است.
"ندبه" بهرام بیضایی

دستهایم! دستهایم! شما را به خدا دستهایم را برای خودم بگذارید تا در آزادی گاهی مهربانی بر سرتان بکشد و گاه به نیرو بلندتان کند! اما شما را به خدا دستهایم را پرز لطیف هرجایی در دست این و آن تصور نکنید.
بازوانم! بازوانم! شما را به خدا بازوانم را برای خودم بگذارید که گاه در اضطرار آغوش آرامشی برای تک تکتان باشد! اما شما را به خدا بازوانم را به نی های بلورین مست کردنی هر جایی در آغوش این و آن تصور نکنید.
چشمهایم! گونه هایم! لبهایم! شما را به خدا سهم خودم را نیز نگه دارید. چشمهایم را بگذارید تا دقیق و مهربان هماره همه را نگاه کند. گونه هایم را بگذارید تا در سخت ترینها نیز سرخ بماند و مغرور و تنها! لبهایم! سوگند که جز از صلح و آرامش نگویند، به شرطی که آنها را همه جایی و همیشه زنانه ندانید.
من شما را! همه تان را دوست می دارم، فقط من را نیز چون خودتان انسان ببینید و نه فقط یک زن! من علاوه بر جسد زنانه ام، مغز دارم، می اندیشم، روح دارم، محبت می ورزم، و شما را همه تان را فارغ از زن و مرد بودن انسان می بینم و دوست! شما را به خدا من را هر جایی و پوسته ای تنها تصور نکنید!

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۴

خانهء دوست کجاست؟


می بینیم! نه! نگاهم می کنی!

صدایم را می شنوی! نه! به صدایم گوش می کنی!

خطابم می کنی! نه! صدایم می زنی!

بودنم را دنبال می کنی! نه! به دنبالم می گردی و می آیی! می آیی و می گردی!

آشناییمان را می گریزی! نه! آشناییمان را می پذیری!

دوست داشتنم را از زیر هزار قفل تو در توی هزار صندوق بیرون می کشی و زیر آفتاب پهن می کنی!

و با همهء اینها من هنوز آزادم. و با همهء اینها هنوز مثل صدای نسیم هر از گاهی نجوای دوست داشتنهای ناشکفته و آغاز آشناییهای ناپرابسته زیر گوشم در حضور تو، کنار دستانت، در گوشم زمزمه می شود و من هنوز و بیش از هر زمان دیگر به دوستت داشتنم و به دوستم داشتنت می بالم.

تصور محدود کردنت حتی با دوست داشتنم جنایت است، تو را آزاد و همیشه آزاده امید می برم.