شيروي بلقيس! بلقيس كليدر! كليدر محمود! محمود دولت آبادي:
خاموش ماند و در فكر شد. انگار در يك آن، هنگام گذر جوشان خود، به پرتگاهي رسيده و مانده باشد. ژرفاي پرتگاه را حالا پيش چشم خود ميديد. شتاب انديشه! پرواز پندار. خاموشي بيپايان بود.
دختري بالغ، پرميل و پر هوس، سودايي، هوشيار، دل روشن، كنجكاو، بيپروا، جسور و پرشور....
شيرو مي داند كه پا بر پلهء تازهاي ميگذارد. شيرو با چشم باز قدم برميدارد. شيرو ميداند عطش عشق او را به دوزخ هم بتواند كشاند. شيرو پيشاپيش، رنگ خون خود بر خنجر برادر ميبيند. شيرو مردانه دل به سفر داده است....
" ...سفر بيگانهوار خود آغاز ميكنم. خدانگهدار زندگاني هميشه، زندگاني آرام، زندگاني تسليم."
سلام سركشي، سلام خروش!
***
شيرو كنار ديوار در خود فرو نشسته بود. پيرزني بلاكش را مانند، چمباتمه زده و چانه بر كاسههاي برآمدهء زانو تكيه داده و خيره به نقطهاي_ كدام نقطه؟_ مانده بود.... تكيدهتر مينمود. تكيده و افسرده. چنان كه پنداري غم، خمش كرده بود. نه انگار كه ياراي لب از هم واگشودن داشت؛ نهالي از آبكش افتاده.
۳ نظر:
شیرو باز در نهایت انگار ایستاده بود 6سال پیش خواندمش اما هنوز یک جمله یادم هست که نشسته بود یا نه ایستاده بود و گفت می کشمت پسر بندار به جان برادرم اگر جلو بیایی می کشمت و او می دانست که می کشد.انگار چیزی هنوز در شیرو بود که برایش ، به خاطرش دست هایش را با خون سرخ کند. چیزی که در سگ کشی هم زن را نگه می دارد و می گوید من به خودم فکر می کنم، به ارزش خودم من هستم بی او هستم و او انگار هر چه کند باز چیزی هست که مرا از او جدا می کند و آن منم. و در آخر شیرو نه نشسته که بر سر قبر برادر انگار ایستاده است.
ببخشید پرستو نمی خواستم بدون اسم بنویسم فاطمه هستم.
من شيرو را تا انتها راست قامت، شاد، و سرزنده ميخواستم. همان طور كه تمام دختران را. همان طور كه خودم را.
شيرو، تو، من و همه دختران ايران( ايران نه به خاطر ايران بودنش، چون من فعلن از اين منظر ميبينم) چيزهايي داريم بسيار ارزشمند: غرور، عزت نفس، شرف، آگاهي، و توانايي و با اين همه كمرهايمان زير انتخابها خم شده است. من همهمان را هميشه سربلند ميخواهم. بدوت تحمل هزينههاي مضاعف دختر بودن.
ارسال یک نظر