شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۶

ساپوتاژ

مي‌گفت تخريب اموال عمومي توسط عده‌اي از مردم را، در گروه اعتراض‌هاي پنهان طبقه‌بندي مي‌كنند.
اما نگفت اين اعتراض به كدام قسمت از بدنه جامعه فشار وارد مي‌كند؟ نگفت كه اين اعتراض‌ها تر و خشك را با هم مي‌سوزانند چون هدف مشخصي ندارد و صرفن تقليل فشار است.

براي اولين بار، بعد از بازي فوتبال چنين صحنه هايي مي‌ديدم:

بايد مي‌رفتم جايي، مجبور بودم از جاده مخصوص كرج بروم. تنها بودم ساعت 7:30 تا 9 شب. از ميدان آزادي تا نرسيده به سه‌راه تهرانسر.

پسراني بين 14 تا 28-9 ساله. با چهره‌هايي كه هيچ وقت شبيه آنها را در شهر نديده بودم. همه در فوران خشم و شهوت، نمي‌دانم قهقهه بود يا عربده؟ نمي‌دانم شوق بود يا فرياد؟ اولهاي جاده سوار اتوبوسها بودند، دو يا سه نفري، شيشه‌هاي اتوبوس را به صورت كامل با زوار از قاب به بيرون توي خيابان حل مي‌دادند. شيشه‌هاي كلفت و دوجداره اتوبوسها خرد مي‌شد روي آسفالت و همزمان صداي عربده وحشيانه بقيه افراد در اتوبوس با تشويق يا جيغ يا چيزي شبيه اين. تمام جاده با خرده شيشه فرش شده بود.
نزديك اتوبوسها كه مي‌رسيدم، صداي وحشيانه‌شان كه هر چه كلمه‌ي جنسي بلد بودند با فرياد نثارم مي‌كردند و همه آماده كه شيشه‌اي را روي ماشين من فرود بيآورند و شعارهاي بشكن بشكن دسته جمعي و ... وحشت كرده بودم. اما هنوز آرام بودم. همچنان پخش ماشين روشن بود و نمي‌دانم كي داشت زمزمه مي‌كرد و شيشه‌هم پايين. فقط با تكرار يكي دوباري اين اتفاق، ماشينها بين خودشان بهم راه مي‌دادند تا نزديك اتوبوسها نرسم و گاهي يكي دو اخطار كه خانم پشت اتوبوس نرو يا خانم مواظب ماشينت باش.

كمي كه جلو رفت. نيروي انتظامي افرادي را از اتوبوسها پياده كرده‌بود مثلن براي جلوگيري از اتفاقهاي مشابه. حالا همانها عربده كشان چوبي، چماقي، لاستيك دور شيشه‌اي، تكه شيشه‌ي خورد نشده‌اي دستشان و بين ماشينهاي مردم مانور مي‌دادند. چشمها كاسه خون، چهره‌ها ملتهب از شهوت و صداها پررنگ از خشم. اول قفل مركزي را زدم. بعد همه شيشه ها جز شيشه خودم را دادم بالا.

با خنده‌هاي شهوتناكشان از كنار ماشين رد مي‌شدند و متجاوزانه‌ترين واژه جنسي را كه بلد بودند تو صورتم مي‌گفتند و مي‌رفتند. شيشه خودم را هم بالا دادم. پخش را خاموش كردم. حواسم بود ‌از بين ماشين‌هاي ديگر پرت نيفتم. مستقيم جلويم را نگاه مي‌كردم با اصرار به اينكه به آقايان متجاوز نگاهم هم نيفتد. اما بوي تند عرقهاي شهوتناكشان از بيرون تو دماغم مي‌زد. مطمئن بودم فقط كافي است يكيشان دستش خط بخورد، ديگر هيچي از جسم و روحم نمي‌ماند.

يك ميني‌بوس با دو تا ماشين فاصله از كنارم رد مي شد كه باز ترافيك متوقف شد، پسرها آويزون از پنجره‌ها همه يك‌صدا مي‌گفتند خانم مهندس و بعد به ابتكار و خلاقيت خودشان هر كدام واژه‌اي در ايفاي خدمت بزرگ جنسيشان اضافه مي‌كردند. همه ماشينهاي اطراف برگشته‌بودند تو ماشين من را نگاه مي كردند، اما كسي حتي جرات اعتراض هم نداشت. ديگر پر از ترس بودم، فقط كافي بود يكي از آنها از ميني‌بوس ايستاده در 5 متريم پياده مي‌شد. فقط تند تند شماره تلفن از ذهنم گذشت كه تو اين موقعيت به كي زنگ بزنم مي‌تواند مفيدتر باشد و داشتم جاي موبايل و قفل فرمان و اينجور احتياطها را با خودم مرور مي‌كردم. دختركي 10-11 ساله تو ماشين جلويي با پدر مادرش احتمالن، با چشمهاي گرد به من خيره شده ‌بود.(احتمالن داشته به فرداي خودش فكر مي‌كرده است.) تمام صورتم منقبض بود. يكي از پسرها از كنار ماشين رد شد، با ضرب رو كاپوت كوباند، پريدم. با قيافه مشابه بقيه و با يك واژه اهدايي ميني‌بوس را نشان داد و گفت با تو كار دارند اينها و رد شد...

دو بار،‌ سه بار، نمي‌دانم چندين بار خيزشي براي آنكه چند نفري سوار ماشين بشوند يا حتي فقط بترسانند. كساني كه در ِ يك اتوبوس آكاردئوني را كنده بودند و هر چه توان جنسي داشتند با عربده بهم وعده مي دادند. آنقدر ترسيده بودم كه ديگر نمي‌شنيدم دقيقن چي مي‌گويند.

از شدت اضطراب سينه‌ام به وضوح بالا پايين مي‌رفت موقع نفس كشيدن. و صداي قلبم را بلند بلند مي‌شنيدم. به خانه يكي از آشناها تو شهركي تو جاده كه اثري از همهمه را تو راه نمي داد رسيدم. در را باز كرد، از شدت لرزش ِپاهايم نتوانستم بايستم و تو بغلش افتادم و بغضم تركيد، پرسيد ترسيدي؟ (چون چندين بار بين راه باهام تماس گرفتند كه كجايي؟ چرا دير كردي و من مختصري توضيح داده بودم كه اوضاع شلوغ است.) با گريه گفتم خوشحالم كه سالم رسيدم.

با ماشين‌هاي ديگر هيچ كاري نداشتند و هيچ چيزي به آنها نمي‌گفتند. با كساني كه زني همراه مرد يا مرداني بود كاري نداشتند. با مردان تنهاي غير خوديشان كاري نداشتند. با كودكان همراه يا تنهايي كه نظاره مي كردند كاري نداشتند.اما من...! اما ما...! اما دختر يا زني تنها....! زيرترين قشر جامعه كه همه فشارها در نهايت بر آن تخليه مي‌شود.


امشب خوابم نمي‌برد!!!

۱۶ نظر:

ناشناس گفت...

ترس. ترس مدام. وقتی که برق می رود و ناچار می شوی خیابان تاریک را تنها بروی. همیشه این تنهایی است که آدم را از تاریکی می ترساند.انگار حضور کسی هرچند کوچک باز این ترس را زایل می کند اما گفت سه نفر بودند دو پسر و یک دختر درجستجوی یک راه برای رسیدن و نشستن زیر یک سایه درخت که موتورها ایستادند و دست دختر را کشیدند و پسر التماس کرد. گفت تمام شدم الان که تنها نیستم. ماشین رفته بود وقتی زن برگشت

ناشناس گفت...

یکی از درخشان ترین توصیفهائی که از اوباشگری و عقده های سرکوب شده جونان طبقه پائین خوانده ام نوشته تو است.

aghareza گفت...

CHE begam azizam va begeryam FARYADHYE FROOKHORDEH shoma ham midooni football faghat bahane ast BA...HA...NEH banooye najib va asire keshvaram.

ناشناس گفت...

ترسو خوب مي موندی خونتون فسقلی!
راستی به نظر تو فرق اين بچه ها اين پرخاش گری و وحشی بازی رو از اوباشی به شکل پليس که تو نيروی انتظامی بهش می گی ياد نگرفتن؟

ناشناس گفت...

دمت گرم بابا(اين واسه نفر قبل بود
) .چرا نرفتی پیش آقا پليسا؟ اونا وحشی تر بودن نه؟

sooratgar گفت...

پرستو جان خوشحالم كه سالمي. راستش توي اين وضعيت هيچي بعيد نيست... اما نمي دونم ما تا كي بايد با ترس و دلهره زندگي كنيم و تا كي عقده هاي چندين و چندساله ي ديگران را به دوش بكشيم كه آن هم چندان تقصير خودشان نيست... متاسفم

sherry گفت...

بسیار متاثر شدم. اینجا توی اروپا یا لااقل شهر ما، امکان مربوط به زنان تن فروش در مسیر نزدیک به استادیوم فوتبال است و هرگز رفتاری رو که در ایران شاهد بودی اینجا نمیبینی چون جایی قانونی هست برای خالی کردن خودشون. باز هم میگم بسیار متاثر شدم. بیچاره زنان ایرانی و حتی بیچاره همون پسرهای پر از عقده و کمبود

Parastoo گفت...

شري عزيز!
بله شايد در اروپا من و امثال من درامنيت بمانيم در شرايط مشابه،‌ولي مي خواهم بدانم چقدر تخليه اين هيجان بر روي زنان عادت است و چقدر مي شود مسير آن را تصحيح كرد؟
منظورم اين است كه خور و خواب و خشم و شهوت جز رفتار ذاتي آموزش نديده مردان‌است كه در هر صورت زنان بايد هزينه آن را بدهند.
شايد هم من اشتباه نمي كنم ولي كاش مي‌شد روي اين موضوع پژوهشي صورت بگيرد.

Mahbod گفت...

عرق شهوتناک یعنی چه؟

آرمين گفت...

پرستوي عزيز
همين كه بداني اين فشارها و اين فرياد ها از كجاست خود كشف بزرگي است اما بسيار دردناك
در طول خواندن مطلبت يكي دو بار احساس كردم كه از كلمه ي جنسي نابجا استفاده كردي، بيشتر بدان فكر كردم. ما به جايي رسيده ايم كه تنها در اوباشگري و شلوغي مي توانيم عقده هاي جنسي جامعه مان را فرياد بزنيم. در جاهايي كه به دليل ديد منفي جامعه از وجود افراد فرهنگي هر روز خالي تر مي شود. جايي مثل ورزشگاه ها يا بعد از پايان بازي. به هر حال اين فشارها اگر چه نيمي جنسي است اما نبايد فراموش كنيم كه در هنگام فشارهاي شديد متاسفانه بيشترين نمود عصبانيت به وسيله ي كلماتي است كه شنيدي.
باري افسرده ايم و دلگير
خود نيز اين صحنه را چه از درون همين اتوبوس ها و چه از بيرون آن ديده و حرف ها را شنيده ام. شما نيز بيا و فرياد بكش اما بدان زبان كه تو داني
دوست خوبم از آشنايي با شما لذت بردم. با لينك نيما آمدم
http://sunflowerinlove.blogfa.com

mohammad گفت...

خانوم عزيز!
فكر نميكنيد از كلماتي همانند
عربده هاي شهوتناك)(خشم و شهوت)چهره‌ها ملتهب از شهوت)
(عرقهاي شهوتناكشان)
وكلمات ديگري مانند تجاوز و جنسي
بيش از حد معقول آن استفاده
كرده ايدتا بتوانيد فضاي موجود آن لحظه را چندين برابر وحشتناك تر پيش خواننده جلوه دهيد.
من با زنهايي امثال شما آشنايي
داشته ام.متاسفانه اينگونه خانمها به دليل سركوب شديد غرايضشان و اميال جنسي به حقشان توسط جامعه و در حال حاضر حكومت واز طرفي آزاديه نسبي مردان در اين زمينه دچار نوعي پارادوكس در وجودشان ميشوند كه از طرفي در درونشان احساس نياز به رابطه با جنس مخالف دارند ولي به خاطر فرهنگ و جامعه مرد سالاري كه در آن بزرگ شده اند دچار نوعي غرور كذايي هستند كه هيچگاه به خود اجازه چنين رابطه اي را نمي دهند كه نتيجه آن اين مي شود كه در اوهام وخيال خويش همه مردان در خيابان را متجاوزبه خود مي پندارند و گويي همه مردان منتظر يك فرصت هستند كه به او تجاوز كنند
در بعضي از جاهاي نوشتتان اين امر به خوبي مشهود است:
كسانيكه درِ يك اتوبوس آكاردئونيرا كنده بودند و هر چه توان جنسي داشتند با عربده بهم وعده مي دادند.
نزديك اتوبوسها كه مي‌رسيدم، صداي وحشيانه‌شان كه هر چه كلمه‌ي جنسي بلد بودند با فرياد نثارم مي‌كردند
يعني به واقع تمام اتوبوس وحشي و شهوتي و متجاوز بودند؟
تمام اتوبوس فقط و فقط محو زيباييهاي جنسيه شما شده بودند؟
اصلا دليل عصبانيت آنها چه بوده؟
مسلما در آن لحظه باخت تيمشان بوده نه ارضا شدن مسايل جنسيشان.و شايد تنها 1 يا 2 نفر از آنها
از فرصت استفاده كرده و عقده هاي جنسيشان را خالي كرده اند.
ولي شما به خاطر آن ديدي كه علتش را عرض كردم همه اتوبوس را مبهوت به اندام خود و متجاوز به خود
مي انگاريد.بنده حقير به هيچ وجه با اعمالي كه آنها انجام داده ام موافق نيستم ولي هميشه بايد به مسايل از نگاهي منصف و عادلانه نگاه كرد.
به نظر حقير اينگونه نوشته ها در ياري رساندن مردان به زنان براي رسيدن حقوق پايمال شدهاشان مطلوب نيست.چون همه مردان را از دريچه يك متجاوز نگاه مي كنند در حاليكه همه خواستار حقوق برابر زن و مرد هستند و نه خواستار زن سالاري يا مرد سالاري.چون هردو با اصل آزادي انسان منافات دارند.در اخر اگر بعضي ار جملاتم براي شما آزاد دهنده بود بينهايت پوزش مي خواهم ولي اين مطلبي بود كه سالها در پي منعكس كردن آن بودم و حال فرصت را بسيار خوب ديدم.
با آرزوي موفقيت براي شما و همه همسنگرانتان و برابري حقوق زنان شايسته ايراني با مردان.
منتظر نقد نوشته هايم توسط شما هستم.
email:mooo_paaa@yahoo.ca

Parastoo گفت...

محمد عزيز! خوشحالم كه اينجا را جايي ديدي كه بتواني حرفهايي را كه سالها مي خواستي بزني و نتوانستي را بزني.
گرچه نمي دانم چطور به اين راحتي به خودت اجازه مي دهي كه من را دسته بندي كني. مگر تو از زندگي خصوصي من اطلاعي داري كه چنين قاطع قضاوت مي‌كني؟
من نگفتم همه آن آدمها متجاوز بودند، مگر كساني كه موقع رانندگي با هم دعوايشان مي شوند و همديگر را به دشنامهاي جنسي مي گيرند دقيقن هدفشان تجاوز است و يا جذاب جنسي آن وسط وجود دارد كه مثل نقل و نبات هر چه به زبانشان مي رسد مي گويند.
در آن تاريكي شب، تو ماشين خوشبختانه من ديده نمي شدم تا نظريات شما درست از آب دربيايد، اما خوب منظور من اين است كه هر چه و هر علتي باعث مي‌شود مردم به پايين‌ترين قشر جامعه فشار وارد كنند.
فقط مي‌توانم بگويم همين كه شما گاهي با اين الفاظ در شكل طنز، جوك، دشنام و يا مانند آن مي‌خنديد و من متاثر و فقط متاسف مي‌شوم فرق من و شما را در درك اتفاقي كه افتاد و جايگاه مرد و يا زن بودنمان مشخص مي‌كند.
اگر چيزهايي را كه شنيدم به واقع مي‌نوشتم به جاي شهوتناك،‌جنسي و ... شايد بيشتر نظر شما را جلب مي‌كرد و به نظرتان زياده استفاده از يك واژه نبود.
چطور است كه يك اتوبوس ممكن است همه شيشه‌ها شكسته بشود و اين وسط چيزي عجيب نيست اما هر واژه‌اي گفتن...
شما كه به برابري معتقيد، كاش كمي منصفانه و از منظر برابر و نه حكم دهنده به اين موضوع نگاه مي‌كرديد.

Unknown گفت...

1- soal: shoma ba raftane khanom-ha be stadium movafeghi?

2- chera be hamoon niroo entezami ke oonja bood moraje'e nakardi? be ghole in doostemoon oona vahshitaran labod!

3- entezar ke nadari tooye oon gholghole az too minibus shoare barabarie hoghoghe zano mard sar dade beshe?

4- man daghoon shodam vaghti yek lahze (faghat 1 lahze na 1 saat) khodamo jaye to farz kardam (faghat farz kardam)

5- chera enghad az kalameye shahvat estefade kardi?

Parastoo گفت...

امير عزيز!
جواب سوالها:1. من به ايجاد امكانها و فرصت‌هاي برابر معتقدم. اگر استاديوم رفتن هم يكي از آنها باشد، كه هست. موافقم اما باز تاكيد مي كنم ايجاد امكان برابر و نابرابري كه فعلن حتي در بيرون از آن هم وجود دارد.
2. تعداد نيروهاي انتظامي خيلي كم بود. و بيشتر از اين كه كاري انجام بدهند، يك و يا دونفر در كنار يك ماشين ايستاده‌بودند و احيانن اگر مسير قفل مي‌شد دخالت مي‌كردند. اما در شورش دخالتي نمي‌كردند.
3.انتظار دادن شعار برابري فاصله‌اش زمين تا آسمان است با چيزهايي كه من شنيدم و خشونتي كه من ديدم، نمي دانم قصدت از جابه‌جايي زمين و آسمان با هم چه بوده است.
4.متشكرم براي همراهي
5. استفاده از آن كلمه تنها جايگزيني بود كه به جاي آن همه ديده‌ها و شنيده‌ها مي‌توانستم استفاده كنم، وقتي بارها تهديد شدم و چند ار سعي كردند سوار ماشين براي عملي كردن تهديدشان... نمي دانم چه واژه‌ي ديگري بايد مي‌گذاشتم.

Unknown گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Unknown گفت...

raje be soale 3 commente ghabli...

afarin ke fahmidi fasele zamin ta asemoone... faseleye ettefaghat dar chenin sharayete khaassi ba roykarde kolli ejtema zamin ta asemoon fargh dare, manzoore man in bood.

anyways, ishalla shoma movafagh bashi o roozi biad ke ma bebinim dige in oghdehaye bad az shekast chashnye residan be bord bashe, na shekaste bishtar...

raasti, ba chenin sharayeti age khanooma beran stadium bad az har bakht hamin ash e o hamin kase haa! nagi nagofti!