وقتي راهنمايي بودم، معلم ادبياتي داشتيم كه نسبت به آن زمان اطلاعات خوبي به ما ميداد و من به جز رياضي فقط از ادبيات خوشم ميآمد و بقيه درسها مثل خيلي سالهاي ديگر آموزشي تحمل ميشد.
مدرسه خوبي بود(دولتي بود چيزي كه شايد نمونهاش اين روزها خيلي كم پيدا بشود)، با مديري كه سعي ميكرد احساس مشاركت را بين ما تقسيم كند. از درآوردن روزنامه داخلي گرفته، تا تشكيل جلسات همهپرسي با دانشآموزان كه براي نظافت مدرسه با هم به يك راهكار برسيم و با هم اجراييش كنيم و ... .
يك جلسه بعد از سه ماهه اول سال تحصيلي با مادرها برگزار كرد، و اسمش را گذاشت آشنايي نزديك والدين با معلمها و ارائه پيشنهادها و انتقاداتشان براي بهبود كاركردها آنها در دو ثلث آينده.
به مامان راجع به معلم ادبيات گفتم و در عين حال ته داستان اين را هم اضافه كردم كه او بين بچهها فرق ميگذارد و كارهاي جمعي كلاس را بيشتر بين 2-3 نفر تقسيم ميكند، در حالي كه كسان ديگر هم دوست دارند همان كارها را انجام بدهند. حالا آن كارها مثل نظر دادن راجع به موضوعات عمومي، شعرهاي غير درسي خواندن و مطرح كردن ويژگيهاي مورد علاقه ادبيات غير درسي و ... كه اتفاقن در بيشتر اين كارها آن زمان من سهيم بودم، چون علاقهام باعث ميشد هر طور شده خودم را ابراز كنم، اما خوب هنوز هم كارهايي بود كه دوست داشتم مشاركت داده بشوم و نيز دوستان ديگرم هم به همچنين تا احساس نكنم من تنها بازي كننده آن Game جذاب هستم تا (احتمالن) پررنگ شدنم براي خودم به اندازه كافي معتبر باشد.
اينكه برخورد آن معلم با مامان چطور بود و بعد چطور شناسايي كرد كه چه كسي آن حرف را زده است و بعد تغيير رفتار او با واكنش خيلي تند و بعد نزديكي بسيار با من بماند، اما گاهي وقتها برخورد ما با انتقاد به جاي تغيير روش، تغيير رفتار با شخص انتقاد كننده است.
شايد يك دليل اين باشد كه ما انعطافي در نحوه فكركردنمان نميخواهيم ايجاد كنيم، گرچه سر ناسازگاري هم با آدمها نداريم.
شايد هم گاهي تعميم يك روش برايمان كار چندان سادهاي نيست يا خوب ياد نگرفتيم.
اما به هر حال موضوع مهم اين است كه تا وقتي ما اصل انتقاد را براي خودمان دروني و ذهني نكرده باشيم، پذيرش آن انتقاد فقط موضعي انجام ميشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر