جمعه، تیر ۲۸، ۱۳۸۷

پارک زنان

نمی خواهم الان به این فکر کنم که وقتی حداکثر فضا و حقوق بدیهی را نداری، یک روزنه برای نفس کشیدن مثبت است یا روند خواستن را کند می کند؟
نمی خواهم الان راجع به این فکر کنم که داشتن فضاهای اختصاصی برای زنان کمک می کند به نزدیک شدن به برابری جنسیتی یا تبعیض را روزافزون می کند؟
نمی خواهم الان به این بخش قضیه فکر کنم که تا چند وقت دیگر فیلم های فضای اختصاصی زنان در می آید و بعدش بسته می شود یا به راه حل دیگری فکر می کنند؟

همه اینها را می گذارم که سر فرصت بهشان فکر کنم
فقط می دانم که تو تهران، برای اولین بار در عمرت وقتی با تاپ و شلوارک، در حالی که موهایت باز است و پوستت مستقیم آفتاب می خورد و صدای هم وطنهایت را می شنوی و اتوبان حقانی و رسالت و حکیم و پلهای تو در تویشان را می بینی و راه می روی و می دومی و روی چمن دراز می کشی و آفتاب توی بی نقاب را می بیند حس جدیدی دارد.
نمی دانم گریه ام بگیرد از اینکه نداشتن حداقل ها چطور لای عقیده ها و ایدئولوژی ها پیچیده شده و بر زندگیمان تحمیل شده است، یا خوشحال باشم از اینکه دارم در یک پارک جنگلی تو خود تهران، نه دوبی و ترکیه و... قدم می زنم و می دوم و بازوهایم آفتاب را می بینند.
دلم می خواهد با زنان مسئول انتظامات پارک که با همان فرم مانتو و شلوار و مقنعه هستند حرف بزنم و احساسشان را بدانم و بپرسم که خودشان کی به شکل ما در می آیند؟
دلم می خواهد تمام زنان سرزمینم چه آنها که ایران هستند و چه آنها که ایران نیستند و حسرت آزادی در یک منطقه محلی برای همیشه به دلشان مانده است، (البته منظورم هم نسلهای بعد از انقلابی خودم هستند) برای یک روز هم که شده به تپه های عباس آباد و پارک نشاط سری بزنند و یادشان بیفتد که ما از چه چیزهایی محرومیم.
شاید زیاد منصفانه به نظر نیاید، ولی وقتی یاد تمام مردهایی افتادم که باهاشون در پارک نشاط قدم زدم و حرف زدم و برایم منطق و فلسفه و حتی عشق بافتند، فکر می کنم بیرون یک قفس نشسته بوده اند و برای یک شیر راجع به منطقی بودن سخنرانی کرده اند، دست کم قدم اول این است که بپذیری در فضای نابرابر تنفس کردن هم حتی منصفانه نیست چه برسد به داد سخن دادن راجع به تفکر و تعقل و احساس زنانه.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

وب -
آ -
ورد

ناشناس گفت...

د
ر
و
د
فراوان

ناشناس گفت...

سلام
و
خسته نباشی
این یک خواهش و یک یاداوری است
راجع به جنس عشقهای موجود در ادبیات غیر معاصر بنویس لطفن
از نگاه تو دیدنیست

Parastoo گفت...

بله سعی می کنم اگر فرصت بشود. ممنون
اما تو کدام علی هستی؟

محسن گفت...

در باغ پدرم دو قفس هست. در يكي شيري ست، كه بردگان پدرم از صحراي نينوا آورده اند؛ در ديگري گنجشكي ست بي آواز
هر روز سحرگاهان گنجشك به شير مي گويد: بامدادت خوش اي برادر زنداني
جبران خلیل جبران

ناشناس گفت...

علی موقر