دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۸

امنیت بی تار و پودمان را به کجای این شب تیره بیآویزیم؟


تنها باری که تلخیش را دیدم، وقتی بود که از بی اعتمادی و دسته بندی و چه و چه می شنیدیم.
چشمهایش سرخ شد و اشکهایش سرازیر شد، باور نمی کردم. گرچه بی اعتمادی همه مان را آزار می داد اما تصور نمی کردم آدم به آن سرحالی را چنین مچاله کند. نمی دانستم باید کی را آرام کنم؟ روای را و یا نیکزاد؟ سرش را که تو بغلم گرفتم به هق هق افتاد و من مبهوت از فشار بیرونی گفتم و ذره بودن این چالشها.
تلخ که می شد سخت تغییر می کرد، نمی خورد، نمی خندید، حرف نمی زد. یک ضرب حرف زدم و لودگی کردم و راه رفتیم تا عصبانیتش را واژه کرد و تمام. باز همان دخترک پرانرژی قبل بود اما کمی خسته.
وقتی در جمع نشسته بودم و سیلی پشت سیلی و فقط آرام نگاهم می کرد و دستم را می فشرد و تمام راه از فراموشی می گفت و باز دفعه بعد من از فراموشی و او و من و ...
به همه چیز خندیدیم برای خود کمپین، منهای طرز فکرها، منهای بی اعتمادیها، منهای نادوستیها، منهای منیتها. همه چیز منهای خود خود کمپین.

چقدر سخت آمد روز اول. هر بار شوخی و جدی که تو برو و من برمی گردم درست تا پای کوه و اصرار من که منهای همه چیز مردم را می بینیم و چه خوب مردم را دید، پای ثابت شد و انگیزه دهنده منهای همه چیز، حتی من. و این نهایت لذت بود برایم.

کار زیاد، اما فکر هم می کرد. دیگر دنبال رهبر نبود بالاخره خودش را باور کرد بی نیاز به رهبر، بی نیاز به دسته بندیی که سهمی درش نداشت، بی نیاز به تایید من و او و دیگری. بی نیاز به اینجایی و آنجایی. اگر همینجا همه چیز تمام بشود هم کمپین موفق بوده است، همین که فقط یک نیکزاد داشته باشد. نیکزادی که خودش به تنهایی کمپین شد.

بازجویم چه می فهمید، وقتی از او می پرسد "چه خبر؟" جواب می شنود :"سلامتی! شما چه خبر؟" چه می فهمید که کسانی که خود کمپین هستند، بازجو با مردم عادی که قرار است از حقوق زنان بشنوند فرقی برایشان ندارد. با هر قدرتی، با هر خشونتی، با هر حقارتی، با هر بی قانونی.

همین است که خیالم نیست که در بازجویی های شبانه اوین، یا بازیهای فنی و غیر فنی امنیتی چه می گذرد و چه می گوید و چه جواب می شنود.

همین است که خیالم نیست که برای زنان بوده است یا کارگری. کسی که هیچ دسته بندی نداشته است جز هدف، کسی که هیچ هدفی نداشته است جز برابری و آزادی کی می تواند نفس کشیدنش را جیره بندی کند؟ و فعالیتش را خطکشی کند؟
کی می تواند تعیین کند که از آزادی و برابری زنان حالا بگو و برابری گارگران پیشکش بگذار برای فرداها؟
فضای امنیتی بسته است که باشد، این اشکال نیکزاد و طاها و پوریا و امیر و کاوه نبود و نیست؛ اشکال فضای امنیتی است که جز قدرت موجود، همه چیز علیه امنیت است.
فضای امنیتی مسموم و متوهم فعالیت تبلیغی است؟ این اشکال نبود امنیت در همه سطوح است.
زنان و کارگران شعارهای دهن پرکن انتخاباتی دولت-مردان است، بگذار جایگاه هدف شعارها در دستگیری جوانان 20 -23 ساله مشخص بشود.
فضای آزاد اجتماعی برای رقابت سالم انتخاباتی است، بگذار آزادی را در تفتیش شبانه منزل امیر و کاوه و بردن بی مصداق جلوه با چشمهای کاملن باز ببینیم.

تا چند روز دیگر نیاز دارید به نگه داشتن این بچه ها برای کشف توطئه هایی علیه امنیت؟
تا چند روز دیگر نگه داشتن این بچه ها، امنیت کشور را تامین می کند و ما از بوی خوش امنیت سرمست می شویم؟
شما که مدتهاست با ما و شاید به ما می خندید و با ما زندگی می کنید و با ما همدوش قدم می زنید، از ساده بودن حرف ما می ترسید یا از سست بودن همه چیزتان؟

۲ نظر:

نگار گفت...

پرستو جونم با لحظه لحظه ی متن اشک ریختم و دلم گرفت و دلتنگ همه ی شماها شدم به یک باره ... :(:*!!

Parastoo گفت...

نگار جانم کاش تمام بشود دلتنگی هایمان به زودی.
کاش باز با هم کمپینمان را پیش ببریم