چه جالب! 5 ارديبهشت گذشت و فقط يادم بود كه صبح بروم پزشكي قانوني و بعد هم خانه كه پيش كارگرها باشم و 4 دوباره سر كار باشم و يك روز صبح به بيمه سربزنم و ...
هيچ بهار، مثل بهارهاي قبل نيست.
در عوض در هر خيابان كه ميروم همه صحنه ها دوباره بر ميگردند:
انقلاب
آزادي
حافظ
توپ خانه
ميدان وليعصر
كوچه پس كوچه هاي فاطمي و بلوار كشاورز
شادمان و خوش
كوچه پس كوچه هاي ستارخان
هفت تير
هر جا يكي باتوم خورد
يكي كتك خورد
يكي كشته شد
يكي دستگير شد
يكي جيغ زد
يكي فرياد زد
يكي
يكي
يكي
حالا همه آن خيابانها پر از صحنه هاي آن روزهاست.
صحنه هايي كه همچنان در ذهن مانده است.
۴ نظر:
درود بر تو هم میهن نیکم
من در بی بی سی با وبلاگت آشنا شدم
زنده باشی نازنینم و بدرود
. آن تصویرها و آدم های واقعی که هنوز در زندانند مثل عاطفه، مصطفا، آقای ورشویی، مهرداد، راشین، فرامرز، اکبر، مهدی، حسین، احمد، عبدالله، فرزاد و ... لعنت به من، چقدر اسم می دونم. تلخه. شبا سخت می خوابم با این همه اسم. با امید.
شهلا جان اميدوارم شما هم پاينده باشي.
م. آ عزيز از آن بدتر استيصالي كه هيچ كاري براي آن افراد از دستت برنميآيد، گرچه شايد در جريان سيل بودنت در زمان به هر حال به رهايي بيانجامد اما...
همه آن اسمها و بقيه اسمها و حتي بينام ها...
از پا مياندازد آدم را اين استيصال
تهران شهر بد صورتيه. شهر دوست نداشتنيه . قاب هاي بسيار از زشتي رو تو خودش داره. اين قاب ها بيشتر مي شن و زشت تر. اون چيزي كه بايد براي سال هاي بعدي ياد بگيريم فهم دوباره اي از ياس و زشتي است. بايد بتوان مفهوم اميد كور كامو را زنده كرد و زيست.
به اميد ديدار در
حافظ
كشاورز
انقلاب
.
.
.
ارسال یک نظر