خيلي صبر كردم كه از عصبانيتم بگذرد بعد...
بعد از چندين ماه بي خبري، پيدايشان ميشود ( هيچ گله اي نيست، چون آدم ها آزادند در مراوده) بي خبر از اينكه چطوري؟ چي بهت ميگذرد؟ چي كار ميكني؟ با خودت چطور تا ميكني؟ با هر چيز بزرگ و كوچك چطور كنار ميآيي؟ چقدر خسته اي و چطور در اين شرايط همه چيز را تحمل كردي تا ببينيشان...
شروع مي كنند به انتقاد از بالا تا پايينت، (از گذشته اي كه خودشان ميگويند نخواستند بگويند و شايد حالا كه خواسته اند چون فكر كردند توان پاسخگويي نداري) كه حتي نميدانند اينطور كه فكر ميكنند هست يا نه.
با تب نزديك 40 درجه، بعد از يك روز كامل كاري، با همه خستگي لبخند ميزنم و مينشينم جلويشان. بعد از همه برداشتها و قضاوتها فقط سر و كولم را از همه حرفهايشان تكان ميدهم و خداحافظي مي كنم و ميروم.
من هنوز هم به خودم ايمان دارم. با خستگي، با تب، با بيماري، هنوز من خوشبختم و موفق. شايد شما از من خوشبخت تر باشيد، اما انتخاب من مدل خوشبختي شما نيست. برداشت من از خودم مهمتر از برداشت اشتباه شما است.
دوستان، دوستي تان را از راه دور نگه داريد. خسته ترم نكنيد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر