"در مقایسه با سینما که چهار دهه
است با آن زندگی می کنم، تئاتر دنیایی است به کلی متفاوت. در سینما همه
چیز، همه چیز در اختیار توست و در تئاتر این اختیارات بین تو و بازیگران
تقسیم می شود. تئاتر برایم تجربه ای شاق بوده است و به همان اندازه شوق
انگیز."
این نوشته کیومرث پوراحمد است بر تراکت های اولین تئاتری که آن را کارگردانی کرده است.
خرده
خانم، با روایتی نه چندان جدید از دوران پیش از مشروطه، با تعدا زیادی
بازیگر که فقط از بازی 3-4 نفر آنها استفاده شده است. و در کل، تمام نمایش
بر بازی گلاب آدینه می چرخد.
نمی خواهم مفصل در مورد نمایش بنویسم، فقط یک گلایه:
نمایش
با فرار میرزا نامی که در نمایش به عنوان منورالفکر شناخته می شود، همراه
«خرده خانم» یکی از زنهای صیغه خوانده حرمسرای شاه شهید (ناصرالدین شاه)،
که عاشق همدیگر می شوند با جمله میرزا با مضمونی که می نویسم، تمام می شود
که:
" ما صبح که گلها و شکوفه های این خاک روییده باشند بر می گردیم"
شبی که من تئاتر را دیدم سالن پر بود از هنرمندان و اساتید هنر و حتی حقوق که برای دیدن نمایش آمده بودند.
احساسم
بعد از نمایش این بود که در یک سالن خارج کشور برای مهاجرت کرده ها و
تبعید شده ها از کشور نمایش اجرا شد. در حالی که بین آن 200 نفر تماشاگر
دست کم 50-60 نفر روشنفکر، هنرمند، صاحب فکر یا هر اسم دیگر ...، بودند که
هنوز با همه سختی ها و فشارها در ایران بودند، کار می کردند و یا حتی سکوت
فعالانه کرده اند ولی همین جا هستند و شاید به این فکر می کنند که به صبح
رساندن، و رویش شکوفه ها با دست غیب، و از راه دور و بیرون از گود ممکن
نیست.
در
تمام 15 دقیقه بعد از نمایش که گلاب آدینه از روی سن، هنرمندان و استادهای
را می دید و اسم می برد و با احساس ازشان تشکر می کرد و یا حتی می آمد
پایین و در آغوش می فشردشان، دلم می خواست به پوراحمد بگویم، این تئاتر
برای این قشر نبود. چه حرفی داری برای اینها بزنی؟ جز فرار؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر