چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۲

تجربه زنان خانه دار

ساعت 10:30- 11 صبح روز کاری رفتیم میدان تره بار. من و رفیق قدیمی. شاید بعد از سال های زیاد این موقع از روز می رفتم. زنان خانه دار با زنبیل های چرخ دار، صورت های آرایش کرده بسته به سن غلیظ و ملایم، حتی با پالتو و چکمه های پاشه بلند و ساق بلند، همراه با کودکانشان یا بدون آنها. پیرمردهای بازنشسته و بعضا بی حوصله، ولی همه بدون عجله و بی اینکه خرید کلی سنگین کنند، انتخاب می کردند، سر کیفیت و قیمت چانه می زدند و گاهی دعوا می کردند و بالاخره می خریدند. یک جور بی حوصلگی و کسالتی که به تصور من آمد. شبیه بازار غروب ها نبود که معمولا زوج ها با هم می آمدند، یا مرد یا زن به تنهایی ولی با عجله و از روی لیست ذهنی یا کاغذی آماده، نه همه چیز را فقط مورادی مشخص را به اندازه یک هفته و حتی بیشتر خرید می کردند و صف های طولانی و خستگی روز کاری و عجله برای ادامه شب و احتمالا روز بعد.
چه جور احساسی است وقتی باید مرتب به فکر شستن، پختن، خریدن، اتو کردن، تمیزکردن و رفتن باشی و در نهایت این که چطور برای فلان روز میزبانی چی و چطور تدارک ببینی و اضافه این که خودت و زندگیت را چطور زیباتر و خاص تر و جذاب تر بیارایی؟
چرا از احساسات و علاقه ها و آروزهای زنان خانه دار کسی نمی پرسد؟ چرا از همکلاسی سابق کارشناسی ارشدی که خودش را برای خرید شیر و سبزی و میوه روزانه آرایش می کند، سوار ماشین فول اتوماتیکش می شود و می رود میدان تره بار برای خرید همیشگی و روزانه خانه، کسی نمی پرسد کجای ذهنت برای امروز آماده می شدی؟
به نظرم تلخ بود. چه به خواسته آدمها بوده باشد، چه ناچار و از سر بیکاری تلخ است که هر بار خرید کنی و خانه داری کنی و در بهترین حالت مهمانی و مهمان داری و تمام.
روزهای پر و خوبی است. زمین سوخته[i] دارد تمام می شود.


[i] رمانی از احمد محمود

هیچ نظری موجود نیست: