همسر و آقای دوست
با هم میآیند تو اتاق، ملاقات. سلام و حال و احوال و در ضمن دست دادن. با هماتاقیها
هم سلام و احوالپرسی و آشنایی. بعد دیگر می شینیم یکساعتی به گپ و گفت و تعریف حاشیههای
جالب اخبار بیرون برای عوض کردن روحیه من. چیدن برنامه نمایش شب به توصیه مؤکد من
که حتماً بروید و همسر را هم همراهش کنید که بیحال و حوصله تنها نماند. این بین
هم دوستان دیگر میآیند و همراه میشوند و میروند و باز به همان وضع.
همه رفقا و
آشنایان به زور پرستارها و کارکنان بیمارستان بالاخره اتاق را خلوت میکنند و همسر
وسایلی که قرار بود بیاورد و من کتابهای خواندهشده و وسایلی که قرار بود ببرد را
ردوبدل میکنیم و توصیههای دوطرفه که شاید بهانه ۱۰ دقیقه اضافه ماندن تو راهرو
باشد.
بهمحض اینکه برمیگردم
تو اتاق به شوخی ولی با تحکم میگوید: «دفعه بعد به شوهرت میگویم؛ چرا با آن مرده
[آقای دوست] دست دادی؟» با چشمهای گرد بلندبلند میخندم: «مرده کیه؟ دوستمان را میگویی؟
خب دوستیم با هم. اشکالی داره مگه؟» گره کج شده روسریاش را صاف میکند و میرود
سر یخچال آبمیوه درمیآورد و میریزد تو لیوان خودش و ما دو نفر دیگر و میگوید: «خب
دوست باشید ولی دست دادی باهاش» حالا دیگر آن یکی هماتاقی هم با من همراه شده و
خنده هامون داره بلندتر میشود و شوخی و جدی هی چیزهای دیگر اضافه میکنیم. میگویم:
«اُه اُه شانس آوردی همسر تو آمده بود، میخواستم با اون هم دست بدهم. بعدشم همسر
من هم با دوستهای دخترمان دست داد با شماها دست نداد؟» و خلاصه باز شلیک خنده
هامون و شوخیها ما دو نفر دیگر و همراهی توأم با تعجب هماتاقی بیستوهفتسالهمان
که ۴-۵ سالی است ساکن تهران شده است و در یکی از محلههای نسبتی گران غرب تهران
زندگی میکند.
آخر روز که نورها
را کم کردند و داروهای آخر شب را میدهند و فضای خواب آماده میشود، ریمل و خط
چشمش را با دستمال پاک میکند و سؤالهای جدیتر میپرسد و من هم مسواک را دستم
آماده میکنم و جدیتر تعریف میکنم که مثل ما دو-سه نفر که این ۳-۴ روز با هم
صمیمی شدیم و صحبت میکنیم و میگوییم و میخندیم و دست میدهیم و گاهی به پشت هم میزنیم
و ... خب با دوستهای دیگر هم همینجوری است، حالا دختر یا پسر خیلی فرقی نمیکند.
آن دوستمان هم همینجوری به نظر میآید و همسر هم و شاید بقیه دوستها تا حدودی.
دقیق گوش میکند و یک چیزهایی از احساس من و همسر میپرسد و چگونگی حل کردن موضوعی
شبیه این بینمان.
یاد خبرهای گاهبهگاه
دست دادن، روبوسی کردن، سفر رفتن و ... هنرمندان و سیاسیون و حاشیههای واکنشهای
همیشگی تند و بیربط و حتی خندهدار دیگر اربابان قدرت و رسانه داخلی افتادم. نمیدانم
قدرت ذهنیت و زندگی مردم را کنترل میکند یا مردم شیوه قدرت ورزی را.