دوشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۳

تاثیر کی به رو به کی؟

همسر و آقای دوست با هم می‌آیند تو اتاق، ملاقات. سلام و حال و احوال و در ضمن دست دادن. با هم‌اتاقی‌ها هم سلام و احوال‌پرسی و آشنایی. بعد دیگر می شینیم یک‌ساعتی به گپ و گفت و تعریف حاشیه‌های جالب اخبار بیرون برای عوض کردن روحیه من. چیدن برنامه نمایش شب به توصیه مؤکد من که حتماً بروید و همسر را هم همراهش کنید که بی‌حال و حوصله تنها نماند. این بین هم دوستان دیگر می‌آیند و همراه می‌شوند و می‌روند و باز به همان وضع.
همه رفقا و آشنایان به زور پرستارها و کارکنان بیمارستان بالاخره اتاق را خلوت می‌کنند و همسر وسایلی که قرار بود بیاورد و من کتاب‌های خوانده‌شده و وسایلی که قرار بود ببرد را ردوبدل می‌کنیم و توصیه‌های دوطرفه که شاید بهانه ۱۰ دقیقه اضافه ماندن تو راهرو باشد.
به‌محض این‌که برمی‌گردم تو اتاق به شوخی ولی با تحکم می‌گوید: «دفعه بعد به شوهرت می‌گویم؛ چرا با آن مرده [آقای دوست] دست دادی؟» با چشم‌های گرد بلندبلند می‌خندم: «مرده کیه؟ دوستمان را می‌گویی؟ خب دوستیم با هم. اشکالی داره مگه؟» گره کج شده روسری‌اش را صاف می‌کند و می‌رود سر یخچال آبمیوه درمی‌آورد و می‌ریزد تو لیوان خودش و ما دو نفر دیگر و می‌گوید: «خب دوست باشید ولی دست دادی باهاش» حالا دیگر آن یکی هم‌اتاقی هم با من همراه شده و خنده هامون داره بلندتر می‌شود و شوخی و جدی هی چیزهای دیگر اضافه می‌کنیم. می‌گویم: «اُه اُه شانس آوردی همسر تو آمده بود، می‌خواستم با اون هم دست بدهم. بعدشم همسر من هم با دوست‌های دخترمان دست داد با شماها دست نداد؟» و خلاصه باز شلیک خنده هامون و شوخی‌ها ما دو نفر دیگر و همراهی توأم با تعجب هم‌اتاقی بیست‌وهفت‌ساله‌مان که ۴-۵ سالی است ساکن تهران شده است و در یکی از محله‌های نسبتی گران غرب تهران زندگی می‌کند.
آخر روز که نورها را کم کردند و داروهای آخر شب را می‌دهند و فضای خواب آماده می‌شود، ریمل و خط چشمش را با دستمال پاک می‌کند و سؤال‌های جدی‌تر می‌پرسد و من هم مسواک را دستم آماده می‌کنم و جدی‌تر تعریف می‌کنم که مثل ما دو-سه نفر که این ۳-۴ روز با هم صمیمی شدیم و صحبت می‌کنیم و می‌گوییم و می‌خندیم و دست می‌دهیم و گاهی به پشت هم می‌زنیم و ... خب با دوست‌های دیگر هم همین‌جوری است، حالا دختر یا پسر خیلی فرقی نمی‌کند. آن دوستمان هم همین‌جوری به نظر می‌آید و همسر هم و شاید بقیه دوست‌ها تا حدودی. دقیق گوش می‌کند و یک چیزهایی از احساس من و همسر می‌پرسد و چگونگی حل کردن موضوعی شبیه این بینمان.

یاد خبرهای گاه‌به‌گاه دست دادن، روبوسی کردن، سفر رفتن و ... هنرمندان و سیاسیون و حاشیه‌های واکنش‌های همیشگی تند و بی‌ربط و حتی خنده‌دار دیگر اربابان قدرت و رسانه داخلی افتادم. نمی‌دانم قدرت ذهنیت و زندگی مردم را کنترل می‌کند یا مردم شیوه قدرت ورزی را.

هیچ نظری موجود نیست: