اینهمه نزدیک...نه فقط ازلحاظ جغرافیایی، همزبان، هموطن و شاید... حمله
دیروز به مجلس. 17 خرداد 96
اول یک نفر پشت تلفن دارد برای او در اتاق روبرو با هیجان تعریف میکند. با
گوشی میآید اتاق ما. خطاب به من. میایستم. میروم جلو. همینطور که گوش میدهد یکچیز
مبهم میگوید... تیراندازی میکنند...
خبرها را لحظهای چک میکنیم. از ساختمان روبروی مجلس بهش زنگزده بودند. در
خبرگزاری هم آمده است. حسم مبهم و گیج و نگران. تندروها یا داعش؟
خبرهای تکمیلی... از مرقد شروعشده... یک نفر خودش را منفجر کرده...داعش؟!!
اینجا؟ وسط تهران؟...تنفر، سؤال، گنگ...چطور ممکن است؟ چه کسی؟ خودش را منفجر
کرده؟ برای کی؟ برای چی؟ چطور ممکن است؟
یک عکس میآید. جوان بلندبالا، اسلحه به دست و شاید ساعت یا دستبند سیاه به
دست راست، بیترس ظاهری پشت یکی از پنجرههای مجلس، روی پنجره اریب به بیرون
خیابان نشسته. بیشتر زوم نمیشود. همینکه صورت کشیدهای دارد و موهای مشکی و بدون
نقاب. غربی نیست. شرقی، شاید عرب. ترس، بهت، گنگ
راویِ پشت تلفن میرسد. ترسیده و رنگ از رخداده. در آغوش میگیرندش. دستهایش
را در دست میگیرم. سرد و هیجانزده و تند تند تعریف میکند. از بچهای که نجات
داده شد و شلیکهای بیوقفه و شوک همگانی میگوید. حس ناشناخته، تا کی طول میکشد؟
خبرهای ضدونقیض. ترس. داعش؟ چطور تا اینجا رسیدند؟
مسئولیت را پذیرفت. بلوف قدیمی؟ هجمه اخبار... مبهم، تنفر...تعداد کشتهها را
دارند در اخبار میفرستند...تنفر، کینه؟ هدف کی است؟ چرا مردم عادی؟
فیلم منتسب رسید. عربی؟ خشم، هیاهو، کشتار، مرگ. حسم نفرت، خشم، ترس، مبهم...چرا
موقع ضبط فیلم شلیک میکند؟ بیشتر از 3 بار نمیتوانم نگاه کنم. نگرانی...خبر از
این و آن... کسی آن حوالی نمانده باشد. چرا تمام نمیشود این روز لعنتی؟... مینویسد
آلارم 55 برای چی است؟ فقط تفاوت شهر است. چرا این موقع میپرسد؟ چطور خبر را نشنیدند؟
88 هم اینطوری زیاد پیش میآمد. تهران شلوغ و دود و آتش و زد و خرد و سرکوب و
دستگیری بود، مشهد میخواست ربات خطی راه بیندازد، هی زنگ میزد. فیلم لعنتی را
پاک میکنم. از ترس؟ خشم، نفرت... اول برق اصلی را قطع کن، بعد عکس وضعیت را بگیر و
بفرست.... خشم، مبهم، خشم
میآید تو، پایان عملیات. یعنی چی؟ مگر بازی بود که تمام بشود؟ همهشان را
کشتند... اعلام کردند پایان... مگر بازی کامپیوتری بود؟ تلخ میشوم...تلخ، خشم. خب
کشتند یعنی تمام؟ چی بود اصلاً؟... دوباره فیلم را میگیرم... چرا؟ ایدئولوژی؟
انتحار؟ دوباره عکس آن مرد بلندبالا...چرا موقع ضبط فیلم، شلیک میکند؟ صبح بلند
شده برای مرگ؟ تردید، مبهم، ترس...کشتهها چند نفر شدند؟
میخواهم که بیاید. باید حرف بزنم. دهنم تلخ شده است، عین خودم، مبهم، ترس هفتههای
بعد، سرکوب در سرکوب. چرا هیچی نمیگوید؟ منتظر چی است؟ آدمها با ترقه کشته
شدند؟... دو سری گشت در 500 متر؟ موازی کاری شروع شد... چند بار تکرار دارد تاریخ؟
روز تمام است. خوب است که مردم بیروناند یا بد؟ 12:30 شب. از روی خبر میخواند، همهشان
ایرانیاند...مهاجمها؟ بله هر 5 تا ایرانیاند...غم، مبهم، غم...دوباره فیلم
کذا...پشت فارسی حرف میزنند...نگهبان...صدایش نگران است...شعار میدهد ولی نگران
است...
نمیتوانم بخوابم...میخواهد فقط به ترقه اکتفا کند؟ دیگر چی میگوید؟...باید
بخوابم...فیلمهای مداربسته باید دیر یا زود منتشر بشود...غم، نگرانی...چقدر عکس
جسد دستبهدست میکنند...نمیبینم...منفجر کرده...نمیبینم...
صبح شد...فردای روز سیاه... هنوز تلخ، خشم، نفرت، غم...یک جمله از سر همدلی
نگفت آخر...بازهم عکس، و این بار با اسم و بعد از یک روز، آشناست دیگر... و
بالاخره صورت مرد بلندبالا... چه کرده؟ چرا این شکلی... غم، غم، غم... حتماً حداقل
یک نفر در دنیا هست که با دیدن این عکسها دلش تا همیشه سوراخ بشود... با عکسهای بیجان...
صدا هم ... لهجه هم، زبان هم... حداقل یک نفر با شنیدن صدا دلش لرزیده که وای چرا
این مرد در تهران؟... حداقل دو زبان را خوب صحبت میکند...خیلی جوان است...غم، تأسف،
تأثر... خودمرگی...غم، غم، غم... صدا از سر استیصال فقط چند لحظه قبل از مرگ... تعهد
به خودمرگی... تعهد به شعار... غم، سؤال، صدا، غم...
هیچی بیشتر از ترقه نگفت،
نفرت...نفرت...نفرت... و اعلام جنگ...نفرت، خشم، غم...تکرار دوباره...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر