یا مواجهه بیرونی با موقعیت شغلی یک زن نوعی که من باشم
بعدازظهر آخرین روزهای کاری هفته زنگ زده است و طبق معمول همه این سالها، با
دو سه تا کلمه یا سؤال، تعجبش [در خوشبینانهترین حالت] را از بودن من در آن
موقعیت ابراز میکند. سیزده سال شد، مردم کی همراه میشوند؟ سؤال دارد و میپرسد، میگویم.
میپرسد، توضیح میدهم. یکچیزی را نمیگوید، حدس میزنم... به نظر مرحله اول
آزمون را با موفقیت رد کردم؛ از اینجا به بعد جمله تغزل «از خجالتتان درمیآییم»
به بقیه سؤالها اضافه میشود و در پذیرش دستورات کاری که برای کاربردشان میگویم،
واژه «چشم» نامأنوس به فضای صحبت به همه جملهها اضافه میشود؛ گاهی بیشازاندازه.
کارها زیاد است. لازم است گوشی تلفن را قطع کند، ده-پانزده دقیقه کارهایی را انجام
بدهد و برای ادامه دوباره زنگ بزند. خودم خواستم مرحلهبهمرحله پیش برویم که چیزی
جا نیفتد یا قاتى نکند و من در جریان تمام مراحل باشم تا اشکال کارش مشخص بشود و
بتوانیم رفع کنیم. رفتوبرگشتها سه-چهار بار طی دو ساعت ادامه پیدا میکند. به
مرحله آخری میرسد که من به اش گفتم، اگر کار لام و میم را انجام بدهی، باید یک
حرکتی ببینی. خوشحال که هنوز هم من سربلند نشدم زنگ میزند و خبر خوش عدم موفقت من
را میدهد. بین حدود صد و پنجاه پارامتری که با اعداد 0 و 1 تنظیم میشوند، یکی را
میگویم که یک دیجیتش باید منطق برعکس داشته باشد و او بیجهت عدد را تغییر داده؛
منطق را عوض میکند و یک مرحله کار جلو میرود. میخندد و میگوید این را جابهجا
کرده بودم، درصورتیکه قبلش خلاف این را گفته بود. پارامتر دوم هم شبیه این و
موتور حرکت میکند. قهقهه میزند و میگوید «خانم فلانی خیلی کارت درست است». با
خنده میپرسم چرا آزمون میگیرد؟ میگوید «فکر نمیکردم این همه وارد باشید. خانم
فنی اینقدر مسلط ندیده بودم.»
اصرار میکند که میخواهد برای من هدیه بخرد. میگوید خیلی لطف کردم که فقط از
پشت تلفن کارش را راه انداختم. البته این را بیراه نمیگوید؛ در بازار کار ما، قبلتر
شنیده بودم که آقای مهندس فلان برای راهنمای از پشت تلفن، اول دو میلیون تومان حق
مشاوره میگیرد، بعد جواب میدهد. با تعجب از اصرارش، رد میکنم و توضیح میدهم که
این شغل من است. بعد اصرار میکند که شماره کارتبانکیام را بدهم. بلند میخندم.
برایم هیچ معنیای ندارد. تو ذهنم میچرخد مردها در موقعیت مشابه، وقتی از اطلاعات
یک نفر دیگر بهره میبرند و لذت میبرند، به هم پیشنهاد هدیه میدهند؟ یا شماره کارتبانکی
میخواهند؟ البته که نه. بیشتر خندهام میگیرد. هر بار در جواب اصرارش میگویم دفعههای
بعد حضوری میآیند دفتر و پروژه بعدی و ... ولی اصرارش آنقدر شدید است که به اش شک
میکنم.
سؤالها در دو-سه روز بعد هم ادامه پیدا میکند بنابراین پیشنهاد میدهم برای
سادگی دستیابی به جواب، به گروه تلگرامی شرکت اضافه بشود و برای پیگیری جوابها از
تاریخچه بحثها استفاده کند. باکمال میل و خیلی زود میپذیرد. امان از فضای مجازی!
در حاشیه، (عکسهایی که آدمها برای پروفایلهای خودشان میگذارند از آن موضوعات
پر تحلیل است و کلی کلید و رمز و راز در خودش دارد). روزهای اول علاوه بر اصرار به
شماره کارتبانکی و هدیه و جبران، رزومهای هم از خودش میدهد که چهکارهایی بلد
است و چهکارهایی انجام داده و این بار تأکید میکند که در آن موارد ازش کمک
بگیرم، درحالیکه تخصصش ربط مستقیمی به کار من ندارد و من هم کمکی نخواستهام. بهتناسب
عکس پروفایلش از چندسازه مکانیکی و چند طرح اولیه بهعکس دونفره که معلوم نیست کدامیکی
از آنها صاحب این هویت تلگرامی است تغییر میکند و در آخر هم هفت-هشت تا شیر ماده
که همراه دو تا شیر نر دارند به سمت دوربین میآیند. روی عکس هم یک جمله نوشته
«برای موفقیت باکسانی همراه شوید که مأموریتی مشابه شما دارند». روز جمعه پیام میدهد
که دارم میروم نمایشگاه فلان، اگر فرصت داری بیام دنبالت... باز هم غیرمعمول. چون
نمایشگاه کذا در حوزه کار ما نیست و صحبتی هم راجع به اش نبود. به هر حال
محترمانه، تقاضا را رد میکنم. باز هم در روابط کاری بین مردها دنبال مورد مشابه میگردم
(بیام دنبالت) و پیدا نمیکنم.
عکسالعمل سهگانه را در ذهنم مرور میکنم:
- اول انکار توانمندی و حتی سعی در به چالش کشیدن آن، وقتی هفتخوان رستم را
چید تا مشکل کاری خودش را طرح کند.
- دوم تقلیل توانمندی و مهارت کاری به ارزشهای کلیشهای زنان، آن همه اصرار
که هدیه یا شماره کارت بگیرد؛ در حالی در روابط کاری معمول پیشنهاد یک پروژه مشترک
یا حتی غیرمشترک در چنین مواردی رایج است.
- سوم از آن خود کردن موفقیت و شایستگی و حل کردن هویت دیگری [زن] در خود،
ابتدا با تغییر عکس پروفایل و توصیه که با مردان مشابه، منظور خودش، همراه بشوم تا
به موفقیت برسم. بعد اصرار بر کمک خواستن در موارد تخصص شخصی غیر لازم. در نهایت
پیشنهاد رابطه صمیمیتر و غیرمعمول که بشود راحت هر انگی روی من زد جز توانمندی و
شایستگی.
عکسالعملهای مشابه هر کدام از این سه حالت را در این چندین سال خیلی زیاد دیدهام،
ولی جمع همه آنها در یک مورد خیلی جلبتوجه کرد. اسم همه اینها را میگذارم فشار
بازار کار مردانه. هیچ جور تو را نمیپذیرند. بهشدت احساس رقابت میکنند و تا حذف
تو به شیوههای مختلف، همه کاری انجام میدهند.
اینها فقط نمونههای کوچکی از وضعیت جنسیتی بازار کار و عدم پذیرش زنان است.
هر چه این هرم قدرتی و مدیریتی بالاتر میرود فشارها و مقاومتهای مردانه بازار
کار- جامعه بیشتر و خشنتر میشود. نمونه عینی آن وزارتخانههایی که به دست زنان
سپرده نمیشود. ادارات و بانکها و بیمارستانها و سازمانهایی که از مدیران زن خالیاند.
دانشکده و دانشگاههایی که از ریاست زنان بیبهرهاند. وزارت زنان- مدیریت زنان-
صدارت زنان- ریاست زنان- حضور زنان- هویت زنان ... با این تفاوت از بقیه تبعیضها
که این بار مقاومت از پایین سلب و سخت است. سد عدم پذیرش زنان از همکار، همراه،
همسایه، دوست، برادر، پدر، همسر، روشنفکر حتی مادر، معلم و خواهر شروع میشود. به
نظرم وقتش است دیگر «کار مردها بهتر است» را تمام کنیم.
بیشتر راجع به مقاومت مردانه جامعه با همدستی سیاست و مذهب مینویسم که پای
جامعه را در منجلاب عقبماندگی نگه میدارد.