«نوشته وقتی همدیگر را دیدیم درک میکنی که دلیل رفتن ما چه بود.
او نمیفهمد که برای درک کردن نیازی به دیدن نیست.»
مالی سویینی |
یا جملهای شبیه به این در نمایش «مالی سویینی».
نمیدانم با حال این روزها خوب شد که این نمایش را دیدم یا اوضاعم را بدتر از
آنی که ممکن است باشد، کرد. ولی انگار چیزی بیش از پوسته کار، چیزی از درون کار
بود که سعی داشتم باش هم ذات پنداری کنم.
یکبار از دوستی پرسیدم یک مریضی شبیه سرطان، دفعتی، احتمالاً ناگهانی و بیشتر
تخریب کنندهء سریع یا یکچیزی مزمن، همیشگی و اغلب آهسته و تدریجی و لاعلاج؟ جوابی
نداشت. هرکدام شرایط خودش را دارد. معلوم است که راجع به شرایط خودم میپرسیدم. آدمها
انتظار دارند شبیه سرماخوردگی بعد از سه روز، یک هفته، نه دستکم ده روز خوب بشوی
و برگردی به زندگی سابق و تمام. یا مثل سرطان بروی بیمارستان یک ماه، دو ماه بستری
بشوی و یکی دو بار عمل کنی و بعد از کمتر از 5-6 سال یا کاملاً خوب بشوی و دکتری
که عملت کرد و بیمارستان و روحیه اطرافیان را مثل لشکر قهرمانان معرفی کنی و ادامه
زندگی؛ یا سرت را بگذاری و سناریوی روزهای دردآور آخر و با زجر زیاد بمیری. همه داستانهای
غمگین از تحمل درد مریضی و خرجِ دعوا-دکتر تعریف کنند و یک مراسم باشکوه برایت
بگیرند و تمام. ولی هیچکدام از این دو حالت نیست. مثل یک زگیل بدریخت همیشه تو
چشمی. یا دستکم اینطور نشان میدهی. درحالیکه اگر دور خودت بلولی و تنها سپری
کنی اینطورها نیست.
هرازگاهی که در پیله خودم دور میزنم، باز توهم خوشخیالی میآید که نه بابا
هیچ طوری نیست. تا اینکه دوباره مجبور شدم آن حواله لعنتی دارو را پر کنم. خوشبختانه
پیشرفت کشور در بومیسازی صنعت دارویی است لابد. ترجمه کردند: نوع بیماری «پیشرونده
و عودکننده[i]» که خب میدانستم و قبلاً هم
اینجا با شکل و نمودار توضیح داده بودم. ولی نه به این صراحت و خاری در چشم. خب
وقتی قرار است فرم را پزشک پر کند چرا باید این شکلی همهچیز ترجمه بشود؟ مگر دکترها
نسخهها را به زبان شیرین فارسی مینویسند که حالا فرم پزشکی بیمار را که میدهید
خودش ببرد دکتر پر کند و برای حضرات دارو بیاورد ترجمه کردید؟ بگذرم. این هم موجب
نشاط و از نشانههای سرافرازی سرزمینم است.
نمیشود که همهچیز را عیان و بلندبلند بخوانی یا هر سه ماه که با مردم دست میدهی،
دستشان را فشار بدهی تا ببیند که قدرت و زورت دارد کم میشود و ربطی به سه ماه بزرگتر
شدنت در این سن ندارد. یا وقتی کلمههای جملههایت از 10 تا به 8 و 5 و 3 تا کلمه میرسد
در خندیدن به جملههای مبهم و ناقص و نامفهوم خودت همراهیشان نکنی و پیری زودرس
را هر سه ماه غلیظتر نکنی و به صحرای کربلا نزنی. نمیشود. اگر هم بشود همهچیز
در پیله خودت رخ میدهد نه بین مردم. آخر تو چت هست؟ چرا خوب نمیشوی؟ یا چرا زودتر
تمام نمیشوی؟
مالی از تنها عشقش پرسید عوض کردن دنیای من، چه نفعی برای من دارد؟ هیچی. مالی
سویینی از دکتر (مرد) ش پرسید عوض کردن شرایط زندگی من چه نفعی برای من دارد؟
هیچی.
خیلیها حوصله اینجور اداهای (زندگی) ممتد همیشگی را ندارند. باید این را
بفهمم. خیلیها آدمهای همیشه مریض (ناهمسان با بقیه) را محکوم میکنند. تنبیه میکنند.
طرد میکنند. باید این را بفهمم. اگر مالی این را میفهمید... چه زود مالی این را
فهمید...