به کارآموز شماره یک (دختر) گفتم کاری را انجام بدهد که به نظر میرسید قبلاً
تجربه نکرده بود. یک مهارت فنی و لازم برای کار ما بود که البته نیاز به تمرین و
دقت دارد. کار اول را بهصورت تمرینی بر طرحی دادم که خیلی کیفیت و انجام آن مهم
نبود. همان اول یک قسمت کار را شروع کرد، هیچ خوب نبود. قبل از اینکه کار را تمام
کند، خودش گفت میشود شما یکی را انجام بدهید؟ البته که میشد بهخصوص که لازم
داشت که حرکت دست من را، زمان انجام هر قسمت کار ببیند و یاد بگیرد. از ویژگیهای
شخصیتی کارآموز شماره یک، غرورش بود. به نظر او باید این مهارت را بلد میبود، چون
بهاشتباه روزهای اول بهطور شفاهی رزومهای از خودش برای من تعریف کرده بود که این
مهارت را هم قاعدتاً باید طبق آن رزومه بلد میبود و چون اینطور نبود، سعی میکرد
نابلدی خودش را پنهان کند. درحالیکه اگر از اول این چهره اولیه را از خودش نشان نمیداد،
بههرحال من به او یاد میدادم، چون لازم داشت.
خلاصه من یک قسمت را انجام دادم و حین کار هم توضیح دادم. با دقت نگاه کرد و
بعد که کار را به دستش دادم، سعی کرد شبیه همان کار را انجام بدهد. چند روزی گذشت
و با تمرین بیشتر کمکم داشت مهارتش را بالا میبرد و کاملاً این سعی مشهود و مؤثر
بود. تا اینکه یک کار حساس و جدی پیش آمد که برای یک مشتری بود و باید انجام داده میشد
و به مراحل بعدی میرسید و تست میشد و تحویل میدادیم. من هم ایستادم که کار را بعد
از آن مرحله دستی تحویل بگیرم و مرحله بعدی را سریع خودم انجام بدهم، ابزار را
دستش گرفت و بعد از چند ثانیه گفت میشود شما انجام بدهید؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم
میترسی خراب بشود؟ تائید کرد. اصرار کردم که نگران نباش خوب میشود. نپذیرفت و خواهش
کرد من انجام بدهم و نمیشود و داد دست من.
چیزی شبیه این هم برای کارآموز شماره چهار (پسر) پیش آمد. این بار کار از جای
حساس شروع شد. یک کار فوری بود و تنها یک آخر روز فرصت داشتیم و صبح روز بعد، کار
را باید برای تست یک دستگاه میبردیم یک آزمایشگاه رسمی. وسایل را آماده کردم و
گفتم باید فلان چیز را بسازیم و همراهمان ببریم. گفت تا حالا این را تجربه نکرده
است. درحالیکه قرار هم نبود که او آماده کند و من خودم داشتم شروع میکردم. ولی
خودش اضافه کرد میشود من انجام بدهم؟ با تعجب و مکث قبول کردم. چون زمان کم بود و
چندان فرصت آزمونوخطا هم نبود. کار را که شروع کرد، من کنارش نشسته بودم و قسمتی
را نگهداشته بودم. کند بود و بهسختی انجام میداد. بعد از حدود 5-6 دقیقه به او
گفتم میخواهید من کاملش کنم؟ مستقیم تو چشمهایم نگاه کرد و گفت میشود بگذارید من
تجربه کنم لطفاً ؟ پذیرفتم. گرچه کار چندان خوبی نشد و خودش درحالیکه نگرانی در
ظاهرش نبود به این موضوع اشاره کرد. موقع تست دستگاه در روز آزمایش هم کیفیت پایین
کارش، کمی آزمایش را با اختلال پیش برد و مجبور شدیم تا آخرین ساعات شب سر کار
باشیم ولی در تمام شرایط چنین اشکالی را برای کار اول طبیعی میدانست و اینطور
نشان میداد که بههرحال این حق او بوده است که تجربه کند و احتمالاً دفعههای بعد
بهتر میشود؛ و بعد به من گفت بااینکه روز سختی بود و اشکالات باعث طولانیتر شدن
روز و کارشده ولی آن روز بیشتر از کار در دفتر آموخته است.
از تفاوت رفتار او و دختر شماره یک
مبهوتم و میزان ریسکپذیری و در معرض تجربه گذاشتن آنها. اولی ریسک نمیکند و کار
نسبتاً خوب خودش را برای ارائه تحویل نمیدهد و دومی ریسک میکند و کار نسبتاً بدش
را خیلی طبیعی در معرض آزمایش قرار میدهد هرچقدر هم که آزمایش را مختل کند ولی درمجموع
از نتیجه کارش راضی است.
دلایل چرایی این دو رفتار را تقریباً در هر پست میشمردم. دیگر تکرار نمیکنم.