جناب آقای شاهرودی
ریاست محترم قوه قضائیه
با سلام و احترام
به عرض می رسانیم بیش از دو سال است اعضا کمپین یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان به شیوه ای مدنی و مسالمت آمیز به جمع آوری امضا برای تغییر قوانین از طریق ارتباط چهره به چهره با مردم پرداخته اند و قصد دارند در نهایت امضاهای خود را به مجلس شورای اسلامی جهت درخواست اصلاح قوانین تقدیم کنند . طرح مطالبات حقوقی زنان ، خواسته ای نابجا نیست و همین تلاش ها باعث شده که برخی تبعیضات قانونی علیه زنان مورد توجه مسئولان قرار گیرد و حتی تغییر برخی از آنها مانند قانون سهم الارث زمین بعد از 70 سال اصلاح شود .
خواسته های برحق اعضاء کمپین ازابتدائی ترین حقوق همه زنان ایران است و فعالیت کمپین درجهت تحقق آن ها بوده ، نه مخالفت با نظام و یا اصول و قوانین شریعت . ولی متاسفانه حرکت و تلاش مردمی و مدنی ما همواره با سرکوب نیروهای امنیتی روبرو بوده است به طوری که اعضا ما همواره نه تنها در زندگی اجتماعی بلکه در زندگی خصوصی خود نیز امنیت ندارند . شاهد مثال: احضار، دستگیری و احکام حبس وممنوع الخروج کردن اعضا کمپین برای برگزاری مراسم ختم، عید دیدنی، مهمانی ، عیادت از بیمار ، نشست های دوستانه حتی با تعداد اندک و شرکت در جلسات و سمینارها می باشد.
دراین مدت پلیس امنیت به صورت غیر قانونی و سلیقه ای به بدترین وجه ممکن با ما ، مادران و فرزندانمان برخورد کرده است.
سوال ما ازآن مقام محترم این است که این همه فشار به اعضا کمپین چه دلیلی دارد ، آن هم با توجه به این که حرکت و تلاش جمعی برای تغییر قوانین در کمپین یک میلیون امضا منطبق بر قانون اساسی جمهوری اسلامی است؟ آیا احضار بازداشت و احکام صادره نا عادلانه و سلیقه ای برای اعضا کمپین به بهانه های مختلف قانونی است ؟ بازداشت مریم مالک دانشجوی جوان، مومن و متعهد و صدور وثیقه سنگین برای او بی هیچ دلیل و منطق قانونی ، شرعی و عرفی به چه دلیل است ؟
ما مادران کمپین از آن مقام تقاضای پاسخگویی و رسیدگی به موارد فوق و آزادی هر چه سریع تر و بدون قید وشرط مریم مالک فرزند عزیزمان را داریم.و بی صبرانه منتظر پاسخ آن مقام و مسولان در دفتر جناب آقای جمشیدی سخنگوی محترم قوه قضاییه هستیم .
با تشکر - کمیته مادران کمپین یک میلیون امضا 8/2/88
رونوشت : جناب آقای جمشیدی – سخنگوی محترم قوه قضائیه
رونوشت – سرکار خانم خالقی – مسئل محترم دفتر حمایت از حقوق کودکان و زنان
رونوشت – ریاست محترم ستاد حقوق بشر
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۸
یکشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۸
مریم بیا تا صبح به حال امنیت کشور بگرییم
تازه از دادگاه (به معنی سابق عدالت خانه) برگشته ام که خبرهای پشت هم از احضار و تفتیش و بازجویی مریم. شوکه می شوم، فکر می کنم کاش این تعطیلی خبری می گرفتم. کاش از دادگاه برنمی گشتم.
کی بود؟ هفته پیش بود؟ 5 روز پیش؟ مریم از نحوهء بازجویی این ...، "نجفی مقدم" می پرسید.
وقتی می خوانم که درست وقتی که من از روی حکمم رونوشت می کردم، مریم در ساختمان پشتی داشته عقده های مانده بچه ماموران بی قانون را پس می داده دلم خیلی می گیرد.
می دانم در کدام یک از اتاق ها بازجویی شده است.
یکی از همانها که کارآموز جدید حتی یک سال هم پشت میزهایش ننشسته. خوب می دانی، کارآموزی مراحل دارد:
باید اول مامور خیابانی باشی. از آنها که مردم را کتک می زنند، بعد از اینکه دستت آمد، بعد می رود یک درجه بالاتر، از مردم عکس و فیلم می گیری، بعد از مدت زمانی که اینها را خوب یاد گرفتی و هم و چم کار دستت آمد، به عنوان مامور تفتیش می ری.
البته می دانی مامور تفتیش برای خانه و دنبال مواد گشتن، تا مامور برای تفتیش یک فعال مدنی، هم هر چقدر مستبد باشی باز فرق می کند.
مثلن مامور فعال مدنی یا حتی سیاسی، تو لباس زیرها و نوار بهداشتی دخترها، یا تو گاز و یخچال خانه و اتاق بچه ها را نمی گردد، البته اگر کارش را بلد باشد وگرنه اگر فیلم زیاد دیده باشد که هیچ...
همه اینها را که در زمانهای کافی پشت سر گذاشتی، اگر باهوش بودی و در سلامت روانی، آنوقت بازجویی کردن را یاد می گیری.
بازجوهای حرفه ای اهل مطالعه اند و باسواد.
حالا فکر همه این کارها را یک آدم انجام بدهد. هم کتک بزند. هم عکس بگیرد، هم تفتیش کند، هم بازجویی کند، هم تو بتوانی موقع گزارش نوشتن آنقدر حواسش را پرت کنی که کاغذ رسمی بازجویی را پاره کند و دوباره از نو بنویسد.
تاره توهین هم بکند، تازه بی قانونی هم بکند. مریم را برده وزار تا صبح پرونده های همکارهایش را دوره کند و بقیه بازجویی فردا.
از ساختمان پشتی تا به اتاق بازپرس برسیم می دوید که من را جا بگذارد، راهروها را از حولش گم کرده بود و با خنده من به مسیر برگشت، مطمئنم مریم هم می تواند تمام امشب و فردا را به دستپاچگی کارآموز جدید بخندد، ما با هم به خیلی چیزها خندیده بودیم.
هر دو سوال در میان تاکید می کرد که واحد فنی برای بازجویی گذرانده و من بی واکنش به حس حقارتش می خندیدم. مطمئنم مریم هم به کوچکی کسی که می خواهد از اهداف مردم سر در بیاورد می خندد.
نگران امنیت کشور است و درست نزدیک انتخابات حیاتی به قول خودشان، دارد آزمون و خطا مامور اطلاعاتی شدن را تمرین می کند.
خنده دار نیست. بهش گفتم من تو را آدم شرعی و یا حتی مامور قضایی کشور نمی شناسم، باید یک مرجع صلاحیت دار کشوری نظرش را در مجامع عمومی در مورد کمپین اعلام کند. عصبی می شد. کاش آبروی کشور با گرفتن مریم، با عصبانیت های ناشیانه اش نبرد.
کی بود؟ هفته پیش بود؟ 5 روز پیش؟ مریم از نحوهء بازجویی این ...، "نجفی مقدم" می پرسید.
وقتی می خوانم که درست وقتی که من از روی حکمم رونوشت می کردم، مریم در ساختمان پشتی داشته عقده های مانده بچه ماموران بی قانون را پس می داده دلم خیلی می گیرد.
می دانم در کدام یک از اتاق ها بازجویی شده است.
یکی از همانها که کارآموز جدید حتی یک سال هم پشت میزهایش ننشسته. خوب می دانی، کارآموزی مراحل دارد:
باید اول مامور خیابانی باشی. از آنها که مردم را کتک می زنند، بعد از اینکه دستت آمد، بعد می رود یک درجه بالاتر، از مردم عکس و فیلم می گیری، بعد از مدت زمانی که اینها را خوب یاد گرفتی و هم و چم کار دستت آمد، به عنوان مامور تفتیش می ری.
البته می دانی مامور تفتیش برای خانه و دنبال مواد گشتن، تا مامور برای تفتیش یک فعال مدنی، هم هر چقدر مستبد باشی باز فرق می کند.
مثلن مامور فعال مدنی یا حتی سیاسی، تو لباس زیرها و نوار بهداشتی دخترها، یا تو گاز و یخچال خانه و اتاق بچه ها را نمی گردد، البته اگر کارش را بلد باشد وگرنه اگر فیلم زیاد دیده باشد که هیچ...
همه اینها را که در زمانهای کافی پشت سر گذاشتی، اگر باهوش بودی و در سلامت روانی، آنوقت بازجویی کردن را یاد می گیری.
بازجوهای حرفه ای اهل مطالعه اند و باسواد.
حالا فکر همه این کارها را یک آدم انجام بدهد. هم کتک بزند. هم عکس بگیرد، هم تفتیش کند، هم بازجویی کند، هم تو بتوانی موقع گزارش نوشتن آنقدر حواسش را پرت کنی که کاغذ رسمی بازجویی را پاره کند و دوباره از نو بنویسد.
تاره توهین هم بکند، تازه بی قانونی هم بکند. مریم را برده وزار تا صبح پرونده های همکارهایش را دوره کند و بقیه بازجویی فردا.
از ساختمان پشتی تا به اتاق بازپرس برسیم می دوید که من را جا بگذارد، راهروها را از حولش گم کرده بود و با خنده من به مسیر برگشت، مطمئنم مریم هم می تواند تمام امشب و فردا را به دستپاچگی کارآموز جدید بخندد، ما با هم به خیلی چیزها خندیده بودیم.
هر دو سوال در میان تاکید می کرد که واحد فنی برای بازجویی گذرانده و من بی واکنش به حس حقارتش می خندیدم. مطمئنم مریم هم به کوچکی کسی که می خواهد از اهداف مردم سر در بیاورد می خندد.
نگران امنیت کشور است و درست نزدیک انتخابات حیاتی به قول خودشان، دارد آزمون و خطا مامور اطلاعاتی شدن را تمرین می کند.
خنده دار نیست. بهش گفتم من تو را آدم شرعی و یا حتی مامور قضایی کشور نمی شناسم، باید یک مرجع صلاحیت دار کشوری نظرش را در مجامع عمومی در مورد کمپین اعلام کند. عصبی می شد. کاش آبروی کشور با گرفتن مریم، با عصبانیت های ناشیانه اش نبرد.
شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۸
امان از اين 5 امين روزهاي ارديبهشت
و اما اين دفعه شما جاي من را خالي كنيد.
حكم گرفتم:
يك سال حبس تعزيري
حكم گرفتم:
يك سال حبس تعزيري
سهشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۸
ما و مساله حجاب
بچگي آدمها پر از ابراز احساسات خانواده و اطرافيان( كه انگار اولين موجود زنده اي هستي كه ميبينند) كه هر روز به يك شكل در ميآورندت و باهات عكس ميگيرند و صدايت را ضبط ميكنند و ... اين روزها هم كه كلن خود بچه را كامل ثبت ميكنند.
مثلن فكر كنم بيشتر آدمهاي هم نسل ما و به خصوص چند سال قبل از ما، عكس هاي لخت مادرزاد دارند، گرچه اين يك مورد بيشتر درباره شازده پسرها صدق ميكند و شاهكار خلقتشان كه اصرار داشتهاند ثبت بشود كه همه بدانند پسرشان، كاملن پسر بوده است.
اما در مورد دخترها هم انواع و اقسام عكسهاي مشابه هست، مثلن كلي عكس با ميني ژوب. كلي عكس وقتي موهايش افشان بوده است. كلي عكس وقتي موهايش كوتاه مثل پسرها بوده است. كلي عكس با روسري عمقزي. كلي عكس با چادر ننه جون. كلي عكس با كلاه حاج ممد آقا . كلي عكس با مايو و خلاصه...
من هم از تمام عكسهاي چپر چوله بچگيم دو تا عكس دارم با چادر گل گلي خانگي.
حالا در اين وانفساي شبها كه تا صبح به صورت فشرده پشت سر هم انواع و اقسام خوابهاي گوناگون ميبينم، خواب ديدم به اين دو تا عكس گير دادند.
حدس بزنيد كي ها؟
از طرفي بازجويان گرامي امنيتي كه آن را به همان مزخرفاتي كه خودشان هميشه ميگويند ربط ميدادند و پرت و پلا ميبافتند.
از آن طرف دوستان گرامي (فمينيست مانند) خودمان كه ميگفتند پس نظر تو در مورد حجاب فلان و بهمان است. و شاهد هم همان دو تا عكس 2-3سالگي.
من هم در خواب مبهوت فقط مانده بودم آخر به چنين سوالات و چنين اتهاماتي از هر دو طرف چي بايد جواب بدهم.
حالا چي شد كه اين خواب را ديدم، داشتم يك چيزهايي را جابه جا ميكردم از شواهدي پي بردم كه در پي مهماني برادران به خانه ما، عكسهاي بچگي من را هم به طور مفصل بررسي فرموده اند.
نتيجه اخلاقي: بابا جان! عكسهاي ايدئولوژيك نياندازيد از بچههاي بيچاره فلك زدهتان كه 20-30 سال بعد مجبور به پاسخگوي بربيآيند.
مثلن فكر كنم بيشتر آدمهاي هم نسل ما و به خصوص چند سال قبل از ما، عكس هاي لخت مادرزاد دارند، گرچه اين يك مورد بيشتر درباره شازده پسرها صدق ميكند و شاهكار خلقتشان كه اصرار داشتهاند ثبت بشود كه همه بدانند پسرشان، كاملن پسر بوده است.
اما در مورد دخترها هم انواع و اقسام عكسهاي مشابه هست، مثلن كلي عكس با ميني ژوب. كلي عكس وقتي موهايش افشان بوده است. كلي عكس وقتي موهايش كوتاه مثل پسرها بوده است. كلي عكس با روسري عمقزي. كلي عكس با چادر ننه جون. كلي عكس با كلاه حاج ممد آقا . كلي عكس با مايو و خلاصه...
من هم از تمام عكسهاي چپر چوله بچگيم دو تا عكس دارم با چادر گل گلي خانگي.
حالا در اين وانفساي شبها كه تا صبح به صورت فشرده پشت سر هم انواع و اقسام خوابهاي گوناگون ميبينم، خواب ديدم به اين دو تا عكس گير دادند.
حدس بزنيد كي ها؟
از طرفي بازجويان گرامي امنيتي كه آن را به همان مزخرفاتي كه خودشان هميشه ميگويند ربط ميدادند و پرت و پلا ميبافتند.
از آن طرف دوستان گرامي (فمينيست مانند) خودمان كه ميگفتند پس نظر تو در مورد حجاب فلان و بهمان است. و شاهد هم همان دو تا عكس 2-3سالگي.
من هم در خواب مبهوت فقط مانده بودم آخر به چنين سوالات و چنين اتهاماتي از هر دو طرف چي بايد جواب بدهم.
حالا چي شد كه اين خواب را ديدم، داشتم يك چيزهايي را جابه جا ميكردم از شواهدي پي بردم كه در پي مهماني برادران به خانه ما، عكسهاي بچگي من را هم به طور مفصل بررسي فرموده اند.
نتيجه اخلاقي: بابا جان! عكسهاي ايدئولوژيك نياندازيد از بچههاي بيچاره فلك زدهتان كه 20-30 سال بعد مجبور به پاسخگوي بربيآيند.
پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۸
کجاست در این تاریکی این همه هیچ؟
لحظه هایی که پر می شوند و خالی می شوند و باز هیچ.
اصلن اینکه چی باید بماند در انتهای لحظه ها جز خودم که بودم و هستم و هیچ.
زمانها عقب می روند و جلو می آیند و در این قژاقژ همه چیز پیدا می شود و در عین حال هیچ.
آدمهایی که بودند و نیستند و آدمهایی که هستند و نبودند و آدمهایی که هستند و هستیم و همه باز منم که همچنان هیچ.
خنده هایی که باید دوباره بهشان خندید با مکث، نگرانیهایی که باید دوباره نگرانشان شد، شادیهایی که باید به انگیزه های خوشی دوباره با تردید خوشی را جست و ترس هایی که باید دوباره ترسید اما این بار کامل.
وقتی یادم می افتد که چطور بچه ها همدیگر را متهم می کردند که عامل شکاندن اعتمادند و ما سرخوشانه از هیچ می گفتیم که بر باد رفتنی نیست، به لحظه های از دست رفته مان گه فکر می کنم دلم می خواهد فریاد بزنم، فکر می کنم که درست انتخاب کرده اند، اشتراک در هیچ هم چیزی جدید ساخت برای شکاندن.
اما هنوز هم سر حرفم هستم، تنها اشتراک ما اگر زن بودنمان باشد، همین برای همه عمر کافی است.
اصلن اینکه چی باید بماند در انتهای لحظه ها جز خودم که بودم و هستم و هیچ.
زمانها عقب می روند و جلو می آیند و در این قژاقژ همه چیز پیدا می شود و در عین حال هیچ.
آدمهایی که بودند و نیستند و آدمهایی که هستند و نبودند و آدمهایی که هستند و هستیم و همه باز منم که همچنان هیچ.
خنده هایی که باید دوباره بهشان خندید با مکث، نگرانیهایی که باید دوباره نگرانشان شد، شادیهایی که باید به انگیزه های خوشی دوباره با تردید خوشی را جست و ترس هایی که باید دوباره ترسید اما این بار کامل.
وقتی یادم می افتد که چطور بچه ها همدیگر را متهم می کردند که عامل شکاندن اعتمادند و ما سرخوشانه از هیچ می گفتیم که بر باد رفتنی نیست، به لحظه های از دست رفته مان گه فکر می کنم دلم می خواهد فریاد بزنم، فکر می کنم که درست انتخاب کرده اند، اشتراک در هیچ هم چیزی جدید ساخت برای شکاندن.
اما هنوز هم سر حرفم هستم، تنها اشتراک ما اگر زن بودنمان باشد، همین برای همه عمر کافی است.
یکشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۸
شعبه 28 دادگاه انقلاب
آقا جایتان پر (متضاد جایتان خالی) فردا دادگاه دارم.
یک کم در گوگل محترم دنبال نام رئیس شعبه و سوابقش گشتم، در سایتهای قوه قضائیه و مرتبط که چیزی نبود، اما به جایش اسم بعضی از کسانی را که در حال حاضر و یا این اواخر در این شعبه محاکمه شده اند در آوردم، به هر حال یک دید کلی می دهد:
رکسانا صابری
سارا ایمانیان
ناهید کشاورز
محبوبه حسین زاده
مهرچهره مشرفی و همسرش
محسن نادری
محمد احسانی
نسیم سرابندی
فاطمه دهدشتی
ابراهیم مددی
معصومه ضیا
مهدی حبیبی
محمد صالح ایومن
رضا دهقان
علی عزیزی
آرمان صداقتی
این لینک هم یک چیزهایی داشت که بعضیهایش به درد می خورد
پي نوشت اطلاعات تكميلي:
يك چيزهايي اضافه كنم كه دست كم آيندگان وقتي جستجو مي كنند يك چيزي گيرشان بيايد.
قاضي اين شعبه روحاني معمي است به نام آقاي مغيثي يا مغيثه.
زياد خوش اخلاق نيستند (شما بخوانيد اصلن) البته كمي به هم حال و هوايشان بستگي دارد.
هر چي از قضاوت و بيطرفي و اينها شنيديد و كنار بگذاريد و بدانيد كه دست دادستان ا از پشت بستند.
راستي صداي قوي و بلند لازم داريد براي فرياد زدن اگر ميخواهيد البته در دادگاه از خودتان دفاع كنيد.
كلن هم شما و هم وكيلتان خودتان را براي دفاع شفاهي آماده نكنيد كه تقربن ممكن نيست.
راستي سرعتشان هم بنا به ميزان عصبانيت و حال و حوصله در صدور حكم قابل تغيير است.
یک کم در گوگل محترم دنبال نام رئیس شعبه و سوابقش گشتم، در سایتهای قوه قضائیه و مرتبط که چیزی نبود، اما به جایش اسم بعضی از کسانی را که در حال حاضر و یا این اواخر در این شعبه محاکمه شده اند در آوردم، به هر حال یک دید کلی می دهد:
رکسانا صابری
سارا ایمانیان
ناهید کشاورز
محبوبه حسین زاده
مهرچهره مشرفی و همسرش
محسن نادری
محمد احسانی
نسیم سرابندی
فاطمه دهدشتی
ابراهیم مددی
معصومه ضیا
مهدی حبیبی
محمد صالح ایومن
رضا دهقان
علی عزیزی
آرمان صداقتی
این لینک هم یک چیزهایی داشت که بعضیهایش به درد می خورد
پي نوشت اطلاعات تكميلي:
يك چيزهايي اضافه كنم كه دست كم آيندگان وقتي جستجو مي كنند يك چيزي گيرشان بيايد.
قاضي اين شعبه روحاني معمي است به نام آقاي مغيثي يا مغيثه.
زياد خوش اخلاق نيستند (شما بخوانيد اصلن) البته كمي به هم حال و هوايشان بستگي دارد.
هر چي از قضاوت و بيطرفي و اينها شنيديد و كنار بگذاريد و بدانيد كه دست دادستان ا از پشت بستند.
راستي صداي قوي و بلند لازم داريد براي فرياد زدن اگر ميخواهيد البته در دادگاه از خودتان دفاع كنيد.
كلن هم شما و هم وكيلتان خودتان را براي دفاع شفاهي آماده نكنيد كه تقربن ممكن نيست.
راستي سرعتشان هم بنا به ميزان عصبانيت و حال و حوصله در صدور حكم قابل تغيير است.
شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۸
دست گل ذهن
هر چه من تصورم از خودم آدم بزرگتر و پر هیبت تر و پر ... تر باشد، بیشتر درگیر بزرگ نشان دادن، پر هیبت نشان دادن و ... نشان دادن خودم می شوم و به همان نسبت از خود ساختگی و بزرگ تربیت کردن خودم بیشتر غافل می شوم.
حالا تصور کن چنین و چنان نشان دادن، مشغولیت ذهنی تعدادی آدم بشود که دارند کار گروهی انجام می دهند...
میزان به هم ریختگی روابط بین آدمها را نگه دار و به آن اضافه کن فعالیت اجتماعی- فرهنگی جمعی...
حاصل را به شیوه برنامه نویسان در یک گوشه ذخیره کن و هر چه فشار حکومتی و اجتماعی هم برای کار اجتماعی در ایران وجود دارد هر بار به قبلی اضافه کن...
حالا اگر تصور ذهنی هنوز همان قبلی باشد، می توانی حدس بزنی که ذهن برتری طلب چه برداشتهایی برای خودش می سازد و کجاها به، به به و چه چه از خودش می رسد و کجاها مصمم تر به برتر نشان دادن خودش پیش می رود؟
ذهنمان گاهی بازهایی با ما پیش می گیرد که هزینه اش خیلی بیش از خوش خوشان لحظه ای ذهنی است.
حالا تصور کن چنین و چنان نشان دادن، مشغولیت ذهنی تعدادی آدم بشود که دارند کار گروهی انجام می دهند...
میزان به هم ریختگی روابط بین آدمها را نگه دار و به آن اضافه کن فعالیت اجتماعی- فرهنگی جمعی...
حاصل را به شیوه برنامه نویسان در یک گوشه ذخیره کن و هر چه فشار حکومتی و اجتماعی هم برای کار اجتماعی در ایران وجود دارد هر بار به قبلی اضافه کن...
حالا اگر تصور ذهنی هنوز همان قبلی باشد، می توانی حدس بزنی که ذهن برتری طلب چه برداشتهایی برای خودش می سازد و کجاها به، به به و چه چه از خودش می رسد و کجاها مصمم تر به برتر نشان دادن خودش پیش می رود؟
ذهنمان گاهی بازهایی با ما پیش می گیرد که هزینه اش خیلی بیش از خوش خوشان لحظه ای ذهنی است.
پنجشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۸
كرميها
كم پيش مي آيد كه از آزادي خوشحال نشوي
اما خوشحال نبود.
ديوار بلند اوين وقتي پايين پله ها ميايستي كه نميدانم چي؟ كه شايد تنبيه بشوي كه عزيزي آزاد شده خواهي داشت بلندترو سردتر به نظر ميآيد.
آرام، بيذوق پايين آمد و من مانده بودم كه اين آزادي است و يا اسارت تازه؟
بي هيچ احساس بيروني، يك سلام و عليك بعد از يادآوري كردن و بعد تلفن به دوست و آشنا و آدمهاي منتظر كه خواهرم آزاد شد.
اما ايرانمهر گويي زندان تازه بود، يك زن در طي 13 روز به يك جسد زنده تبديل شده بود و باورش براي مسافر اوين سخت بود.
با همه اينها فكر ميكنم چقدر خوب است كه هنوز خلاصي وجود دارد
خلاصي از درد
خلاصي از اميد و نااميدي مداوم و پشت هم
خلاصي از نگراني
خلاصي از التماس به قاضي ناانسان
خلاصي از يك پا بيمارستان و يك پا دادگاه و يك پا سر كار و يك پا مريض ديگري در خانه
خلاصي از زندگي
2-3 ساعتي كه پشت اوين بوديم از گردآوري اطلاعات مجموع كساني ميگفتيم كه در جنبش زنان اين روزها هزينه دادند...
با خنده گفت اما هزينه هايي كه ما داديم هيچ وقت جايي نيست كه بتواند در آن ثبت بشود.
و به وضوح ميديدي كه فشار چطور يك مرد را فشرده ميكند
اما خوشحال نبود.
ديوار بلند اوين وقتي پايين پله ها ميايستي كه نميدانم چي؟ كه شايد تنبيه بشوي كه عزيزي آزاد شده خواهي داشت بلندترو سردتر به نظر ميآيد.
آرام، بيذوق پايين آمد و من مانده بودم كه اين آزادي است و يا اسارت تازه؟
بي هيچ احساس بيروني، يك سلام و عليك بعد از يادآوري كردن و بعد تلفن به دوست و آشنا و آدمهاي منتظر كه خواهرم آزاد شد.
اما ايرانمهر گويي زندان تازه بود، يك زن در طي 13 روز به يك جسد زنده تبديل شده بود و باورش براي مسافر اوين سخت بود.
با همه اينها فكر ميكنم چقدر خوب است كه هنوز خلاصي وجود دارد
خلاصي از درد
خلاصي از اميد و نااميدي مداوم و پشت هم
خلاصي از نگراني
خلاصي از التماس به قاضي ناانسان
خلاصي از يك پا بيمارستان و يك پا دادگاه و يك پا سر كار و يك پا مريض ديگري در خانه
خلاصي از زندگي
2-3 ساعتي كه پشت اوين بوديم از گردآوري اطلاعات مجموع كساني ميگفتيم كه در جنبش زنان اين روزها هزينه دادند...
با خنده گفت اما هزينه هايي كه ما داديم هيچ وقت جايي نيست كه بتواند در آن ثبت بشود.
و به وضوح ميديدي كه فشار چطور يك مرد را فشرده ميكند
یکشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۸
عيدانه 88
حضور ميهمانان نوروزي به همراه شیرین عبادی و دیگر وکلای خود در دادياری امنيت دادسرای انقلاب
ورژن مردانه ي عيدديدني اوين
ورژن زنانه ي عيدديدني اوين
كتاب جديد ژانت آفاري
پينوشت:
امضاهاي نفيسه را بهش پس دادند.سياست امنيتي شلخته و بيدر و پيكر به اين ميگويند.
همه با هم به امنيت مستحكم كشورمان بخنديم.
ورژن مردانه ي عيدديدني اوين
ورژن زنانه ي عيدديدني اوين
كتاب جديد ژانت آفاري
پينوشت:
امضاهاي نفيسه را بهش پس دادند.سياست امنيتي شلخته و بيدر و پيكر به اين ميگويند.
همه با هم به امنيت مستحكم كشورمان بخنديم.
شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۸
ساربان زن نباشد
وسط عصبانيت و بحث با همسرش، ميگويد: "همه اينها مال وقتيه كه آدم افسارشو بده دست زن." و اين جمله اش را با تاكيد تو چشمهاي من نگاه ميكند و تمام ميكند.
بيشتر از اينكه ناراحت يا عصباني بشوم خندهام ميگيرد كه چطور وسط دعوا يادش ميماند يك تكه هم حواله من كند و ديگر اينكه چه بامزه كه خودش تاييد مي كند كه افساري وجود دارد كه بايد دست كسي باشد،حالا فقط بر سر جنسيت افسار به دست مناقشه است.
با همان نگاه قبلي صورتش را دنبال ميكنم و نااميد از چهره خالي من ميرود تو اتاق و رنگ صورتش به سرخي نزديكتر ميشود.
بيشتر از اينكه ناراحت يا عصباني بشوم خندهام ميگيرد كه چطور وسط دعوا يادش ميماند يك تكه هم حواله من كند و ديگر اينكه چه بامزه كه خودش تاييد مي كند كه افساري وجود دارد كه بايد دست كسي باشد،حالا فقط بر سر جنسيت افسار به دست مناقشه است.
با همان نگاه قبلي صورتش را دنبال ميكنم و نااميد از چهره خالي من ميرود تو اتاق و رنگ صورتش به سرخي نزديكتر ميشود.
فيلم هاي نوروزي
كار بيضايي: " ما همه خوابيم" به طرز تاسف گونهاي كار بدي بود.
در تمام طول فيلم بغض گلويم را فشار ميداد و دلم براي بيضايي ميسوخت. نميدانم اين همه فشار تا كي قرار است اين بلاها را سر ما بيآورد.
نقدي بر فيلم
"سوپراستار" هم جز يك فيلم كه خوش ساخت از كار درآمده است، با يك فيلمنامه كليشهاي كه مدل هاليوودي و باليوودي زيادي ازش ساخته شده است، حرف خاصي براي گفتن نداشت.
خلاصه اينكه ازش خوشم نيآمد.
در تمام طول فيلم بغض گلويم را فشار ميداد و دلم براي بيضايي ميسوخت. نميدانم اين همه فشار تا كي قرار است اين بلاها را سر ما بيآورد.
نقدي بر فيلم
"سوپراستار" هم جز يك فيلم كه خوش ساخت از كار درآمده است، با يك فيلمنامه كليشهاي كه مدل هاليوودي و باليوودي زيادي ازش ساخته شده است، حرف خاصي براي گفتن نداشت.
خلاصه اينكه ازش خوشم نيآمد.
چهارشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۸
خانواده ایرانی
چرا گفتی آن هست و این نیست؟...
چرا وقتی من راست می آمدم تو کج کج رفتی؟...
چرا بمانیم وقتی تحمل همدیگر را نداریم؟...
چرا من فلانی را ببینم و تو بهمانی را نبینی؟...
چرا غرب برویم و چرا شرق نرویم؟...
چرا من تو را ... و تو او را ...؟
چرا...؟
زندگی ها فرساینده و تحمل ناپذیر می گذرد.
آدمها ناراحت، عصبانی و لجباز در سکوت و ناامنی پیش می روند. نه! درجا می مانند، نه! پس رفت می کنند.
چرا وقتی من راست می آمدم تو کج کج رفتی؟...
چرا بمانیم وقتی تحمل همدیگر را نداریم؟...
چرا من فلانی را ببینم و تو بهمانی را نبینی؟...
چرا غرب برویم و چرا شرق نرویم؟...
چرا من تو را ... و تو او را ...؟
چرا...؟
زندگی ها فرساینده و تحمل ناپذیر می گذرد.
آدمها ناراحت، عصبانی و لجباز در سکوت و ناامنی پیش می روند. نه! درجا می مانند، نه! پس رفت می کنند.
جمعه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۷
لحظه های دلتنگی
دلتنگی هایی فقط مخصوص یک لحظه هستند.
اما در هر حال هستند.
دلتنگی نه از آن جنس که کاش فلانی را می دیدی، یا فلانی کنارت بود، یا فلانی...
دلتنگی فقط از آن جنس که لحظه ای از ذهنت می گذرد و همان لحظه دلتنگ می شوی.
و شاید بشود احساس خوب را جایگزین دلتنگی، برایش آرزو کنی.
لحظاتی دلتنگ همه دانشجویانی بودم که این روزها هم در زندان هستند.
لحظاتی دلتنگ عشق و ...
لحظاتی دلتنگ کسانی که دیگر توان دوست داشتن ندارند.
لحظاتی...
پارسال از لحظاتی مثل حالا با اضطراب شروع شد و تا انتها احساس ناامنی اما نه ناامیدی، پررنگتر از هر حس دیگری بود.
و حالا ...
همیشه همه زندگی چیزهایی برای نگرانی دارد، دوست دارم این روزها را فقط استراحت کنم. یک سال دیگر برای نگرانی وقت هست.
اما در هر حال هستند.
دلتنگی نه از آن جنس که کاش فلانی را می دیدی، یا فلانی کنارت بود، یا فلانی...
دلتنگی فقط از آن جنس که لحظه ای از ذهنت می گذرد و همان لحظه دلتنگ می شوی.
و شاید بشود احساس خوب را جایگزین دلتنگی، برایش آرزو کنی.
لحظاتی دلتنگ همه دانشجویانی بودم که این روزها هم در زندان هستند.
لحظاتی دلتنگ عشق و ...
لحظاتی دلتنگ کسانی که دیگر توان دوست داشتن ندارند.
لحظاتی...
پارسال از لحظاتی مثل حالا با اضطراب شروع شد و تا انتها احساس ناامنی اما نه ناامیدی، پررنگتر از هر حس دیگری بود.
و حالا ...
همیشه همه زندگی چیزهایی برای نگرانی دارد، دوست دارم این روزها را فقط استراحت کنم. یک سال دیگر برای نگرانی وقت هست.
چهارشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۷
شمارش معكوس 2
و روز آخر كاري:
اوضاع روبراه است. پروژههايي كه دستم بود به جايي رسيد كه قول داده بودم يا شركت قول داده بود.
طرحهايي كه از طرف من در دست بررسي بود، به جواب رسيد جوري كه رئيس با لبخند بيايد و احوال پرسي كند.
خلاصه اوضاع جوري است كه بنشينم و وبلاگ بنويسم و گاهي اين روز آخري با رفقا چت كنم.
و من:
هميشه روزهاي آخر سال گلهاي رنگ و وارنگ براي باغچه خريدن مال من بوده است و حالا دل تو دلم نيست كه بتوانم رزهاي ريز سرخابي پيدا كنم به اضافه يك هديه خوشرنگ براي گلخانهايها كه از تنهايي در بيآيند.
آخرين خوابها هم ته مانده اضطرابهاي امسال است.
ديشب انگار يك دنيا خسته باشم، بعد از مدتها دلم ميخواست جلوي چشمهاي مامان بخوابم...
نشسته نشسته، سر خوردم و ديدم گلوله شدهام و هر از گاهي چشم بازميكردم و وقتي ميديدم مامان هنوز نگاهم مي كند باز آرام خوابم ميبرد.
و همچنان آخرين دغدغههاي آخرين روزها كه نميدانم چه عجلهاي است كه همهاش به اين سرعت حل بشود اگر زمانش نرسيده هنوز...
اوضاع روبراه است. پروژههايي كه دستم بود به جايي رسيد كه قول داده بودم يا شركت قول داده بود.
طرحهايي كه از طرف من در دست بررسي بود، به جواب رسيد جوري كه رئيس با لبخند بيايد و احوال پرسي كند.
خلاصه اوضاع جوري است كه بنشينم و وبلاگ بنويسم و گاهي اين روز آخري با رفقا چت كنم.
و من:
هميشه روزهاي آخر سال گلهاي رنگ و وارنگ براي باغچه خريدن مال من بوده است و حالا دل تو دلم نيست كه بتوانم رزهاي ريز سرخابي پيدا كنم به اضافه يك هديه خوشرنگ براي گلخانهايها كه از تنهايي در بيآيند.
آخرين خوابها هم ته مانده اضطرابهاي امسال است.
ديشب انگار يك دنيا خسته باشم، بعد از مدتها دلم ميخواست جلوي چشمهاي مامان بخوابم...
نشسته نشسته، سر خوردم و ديدم گلوله شدهام و هر از گاهي چشم بازميكردم و وقتي ميديدم مامان هنوز نگاهم مي كند باز آرام خوابم ميبرد.
و همچنان آخرين دغدغههاي آخرين روزها كه نميدانم چه عجلهاي است كه همهاش به اين سرعت حل بشود اگر زمانش نرسيده هنوز...
سهشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۷
شمارش معكوس 3
ديگر روزشمار اتمام ماراتن امسال است.
انگار كه امسال را چندين سال زندگي كرده باشم، آنقدر خستهام كه دارم خودم را اين روزهاي آخر فقط ميكشانم.
دارم اينها را مينويسم كه خودم را سانسور كرده باشم.
دارم اينها را مينويسم كه عصبانيتم به در و ديوار نخورد.
دارم اينها را مينويسم كه همه چيز تحت كنترل باشد، ( اين كه به چه قيمتي؟ اين كه در عوض چه فشاري ميآيد؟ هيچ كدام مهم نيست. مهم اين است كه همه چيز محدود به بايدها باشد.)
انگار كه امسال را چندين سال زندگي كرده باشم، آنقدر خستهام كه دارم خودم را اين روزهاي آخر فقط ميكشانم.
دارم اينها را مينويسم كه خودم را سانسور كرده باشم.
دارم اينها را مينويسم كه عصبانيتم به در و ديوار نخورد.
دارم اينها را مينويسم كه همه چيز تحت كنترل باشد، ( اين كه به چه قيمتي؟ اين كه در عوض چه فشاري ميآيد؟ هيچ كدام مهم نيست. مهم اين است كه همه چيز محدود به بايدها باشد.)
یکشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۷
نظریه هم نیمکتی
مدرسه که می رفتیم دوستی مان با نزدیک ترین فردی که کنارمان نشسته بود شکل می گرفت.نحوه شکل گیریش به کنار، اما با همین روند ادامه پیدا می کرد.
هم نیمکتی می شد دوست صمیمی و دوستی صمیمی می شد در نزدیک ترین فاصله فیزیکی بودن.
اگر صبح تو صف کلاس، نزدیک هم نیمکتی، که دیگر تبدیل به دوست شده بود نمی ایستادی، برداشت تو، دوست صمیمیت و بقیه همکلاسی ها این بود که یک سوراخی در دوستیتان شکل گرفته است.
اگر زنگ تفریح ها موقع یارکشی تو و هم نیمکتی در دو تیم مقابل هم می رفتید و خودت هم به این جدایی معترض نمی شدی، باز معنیش این بود که دوستی به چالش جدی رسیده است.
نمی دانم چقدر طول کشید که دوستی هایم را فراتر از هم نیمکتی و کنار هم نشستن و همیشه در نزدیکترین مکان بودن، بشناسم و تعریف کنم.
اما جنس دوستی های مورد انتظار هنوز همان هم نیمکتی بودن است. هنوز توقع عمومی این است که در صف بین شما دو تا کسی نباشد...
هنوز تعریف دوستی این است که زنگ تفریح ها، همبازی همیشگی تو، دوستت باشد...
هنوز اصرار بر این است که موقع یارکشی، جز دوستت هیچکس هم تیمی تو نباشد...
هنوز کل دنیای آدمها خلاصه می شود به یک نیمکت، حتی اگر در یک کلاس، که نه در یک مدرسه زندگی کنی....
هنوز توقع های گفته و ناگفته این است که از همه دنیا، به یک آدم قناعت کنی و هیچ چیز جز او نبینی...
هنوز سوراخهای دوستی را کنار هم ننشستن، می سازد...
هنوز چالشهای رابطه ها، با به اتفاق آمدن و نیامدن، مداوم کنار هم بودن و نبودن، در تمام شرایط با هم ماندن و نماندن تعریف می شود.
نفسم را بند می آورد فشار این انتظارات عمومی.
حس تلخ نارضایتی بهم می دهد، برای صاف و سالم نگه داشتن انتظار عموم، دیدم را با یک آدم پر کنم.
میله های قفس "نظریه هم نیمکتی"، زندگی معمول و سالم را هم می دزدد، بی آنکه بدانیم کی و چگونه؟
هم نیمکتی می شد دوست صمیمی و دوستی صمیمی می شد در نزدیک ترین فاصله فیزیکی بودن.
اگر صبح تو صف کلاس، نزدیک هم نیمکتی، که دیگر تبدیل به دوست شده بود نمی ایستادی، برداشت تو، دوست صمیمیت و بقیه همکلاسی ها این بود که یک سوراخی در دوستیتان شکل گرفته است.
اگر زنگ تفریح ها موقع یارکشی تو و هم نیمکتی در دو تیم مقابل هم می رفتید و خودت هم به این جدایی معترض نمی شدی، باز معنیش این بود که دوستی به چالش جدی رسیده است.
نمی دانم چقدر طول کشید که دوستی هایم را فراتر از هم نیمکتی و کنار هم نشستن و همیشه در نزدیکترین مکان بودن، بشناسم و تعریف کنم.
اما جنس دوستی های مورد انتظار هنوز همان هم نیمکتی بودن است. هنوز توقع عمومی این است که در صف بین شما دو تا کسی نباشد...
هنوز تعریف دوستی این است که زنگ تفریح ها، همبازی همیشگی تو، دوستت باشد...
هنوز اصرار بر این است که موقع یارکشی، جز دوستت هیچکس هم تیمی تو نباشد...
هنوز کل دنیای آدمها خلاصه می شود به یک نیمکت، حتی اگر در یک کلاس، که نه در یک مدرسه زندگی کنی....
هنوز توقع های گفته و ناگفته این است که از همه دنیا، به یک آدم قناعت کنی و هیچ چیز جز او نبینی...
هنوز سوراخهای دوستی را کنار هم ننشستن، می سازد...
هنوز چالشهای رابطه ها، با به اتفاق آمدن و نیامدن، مداوم کنار هم بودن و نبودن، در تمام شرایط با هم ماندن و نماندن تعریف می شود.
نفسم را بند می آورد فشار این انتظارات عمومی.
حس تلخ نارضایتی بهم می دهد، برای صاف و سالم نگه داشتن انتظار عموم، دیدم را با یک آدم پر کنم.
میله های قفس "نظریه هم نیمکتی"، زندگی معمول و سالم را هم می دزدد، بی آنکه بدانیم کی و چگونه؟
جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۷
جهانمان
بیش از تاریخها، شکل و رنگ و بوی روزها هستند که در من خاطرات را یادآوری می کنند.
بوی روزهای اسفند،
رنگ آفتاب آخرین روزهای سال،
هوای ابری که بوی بهار و شادابی همراه دارد...
به محض رسیدن بی اختیار می پرسم ... هم هست و خودم متعجب از سوالی که پرسیدم من من می کنم و صورتم کمی گرم می شود.
احساس ناآشنایی که انتظارش را می کشیدم و یک لحظه تلاقی نگاهم با دختر که تلخ است و تلخیش زیر زبانم سر می خورد و تلاش که خودم را جمع و جور کنم و چندین دقیقه ای طول می کشد.
تلاش نه چندان ساده برای تفکیک احساس...
تلاش نه چندان ساده برای ساختن احساس جدید...
تلاش نه چندان ساده برای صبور ماندن در زمانی که برای شناخت من و شاید خودش لازم داریم...
دارم سعی می کنم با احترام به احساس خودم چیزی نو دراندازم...
بوی روزهای اسفند،
رنگ آفتاب آخرین روزهای سال،
هوای ابری که بوی بهار و شادابی همراه دارد...
به محض رسیدن بی اختیار می پرسم ... هم هست و خودم متعجب از سوالی که پرسیدم من من می کنم و صورتم کمی گرم می شود.
احساس ناآشنایی که انتظارش را می کشیدم و یک لحظه تلاقی نگاهم با دختر که تلخ است و تلخیش زیر زبانم سر می خورد و تلاش که خودم را جمع و جور کنم و چندین دقیقه ای طول می کشد.
تلاش نه چندان ساده برای تفکیک احساس...
تلاش نه چندان ساده برای ساختن احساس جدید...
تلاش نه چندان ساده برای صبور ماندن در زمانی که برای شناخت من و شاید خودش لازم داریم...
دارم سعی می کنم با احترام به احساس خودم چیزی نو دراندازم...
اشتراک در:
پستها (Atom)