چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۸

همگرایی زنان برای انتخابات چگونه و توسط چه کسانی؟

این نوشته بیش از آنکه نقد باشد، چند پرسش و بعد توضیح من برای نپیوستن به همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات است.

به واقع من حتی فرصت خواندن و دنبال کردن مو به موی این همگرایی را نیافته ام و تا مدتها درست نمی دانستم هدف واقعی این همگرایی چیست و دلیل مختص شدن مطالبات آن به دو مورد ذکر شده چیست.
مقاله های "شکار ثانیه ها"، "مبانی تئوریک همگرایی جنبش زنان در انتخابات" و "همگرایی جنبش زنان در مواجهه با قانون اساسی" دید مشخص تری از این همگرایی برای من به وجود آورد به اضافه چندین سوال.

موضع حمایت کنندگی ائتلاف
در مقاله دوم تعریف های مفیدی از ائتلاف به معنای عام و این همگرایی به معنای خاص آورده شده است:
در مشخصه های ائتلاف آمده است: "ائتلاف یک وحدت مشروط و زمان دار است، و تنها شرط شرکت در آن، پشتیبانی از خواسته مشترک ائتلاف است."
اما چگونگی پشتیبانی مشخص نشده است؟
در این بین من وجه اشتراک بین این همگرایی و کمپین یک میلیون امضا را هم که به نظرم جزء بزرگترین ائتلافهای معاصر بوده است می آورم تا شاید برای خودم سوالها واضح تر باشد.

کمپین یک میلیون امضا هم برای تغییر ده مورد قانونی تا رسیدن به یک میلیون امضا از افراد مختلف و با افکار و ایده های متفاوتی تشکیل شد.
"پشتیبانی از ائتلاف، یا ائتلاف پشتیبانی: افراد و گروهها می توانند از یک ائتلاف، پشتیبانی و اعلام حمایت کنند، در حالی که ائتلاف تعهدی در پشتیبانی از مشارکت کنندکان خود ندارد، مگر آن که ائتلاف به منظور پشتیبانی از فرد یا گروه معینی باشد. ائتلاف فقط می تواند مدافع حامیان خود در جهت طرح خواسته های معین ائتلاف باشد و هر آنچه با اندک تفاوتی از این دامنه خارج شود از تعهد ائتلاف خارج خواهد بود."
وقتی از "عدم تعهد ائتلاف" در پشتیبانی از مشارکت کنندگان و توامان با آن "دفاع کردن از حامیان" در جهت طرح خواسته ها صحبت می شود، این سوال برای من پیش می آید که چطور این دو مورد متضاد کنار هم قرار می گیرند و این اختلاف واژه های "نداشتن تعهد" و در عین حال "توانستن در حمایت" توسط چه کس یا کسانی و یا در چه جریانی مشخص می شود؟
یعنی چطور یک ائتلاف به این مشخصه می رسد که پشتیبانی از حامی شماره آ در تعهد ائتلاف نیست و در نتیجه انجام نمی شود ولی حمایت از حامی شماره ب جز توانایی های ائتلاف است، پس انجام میشود؟

پایداری یک ائتلاف
در مورد همگرا کردن افراد جامعه حول یک موضوع خاص و کم کردن هزینه با حضور افراد بیشتر، مقاله بسیار خوب و دقیق بیان شده است.
اما سوال دیگری برای من پیش می آید که چرا در جامعه مان با وجود ائتلافهای مختلف، پایداری افراد در آن ائتلاف (حتی فقط تا محقق شدن هدف آن ائتلاف ) کمتر از دیگر جاهای دنیا است؟
خیلی از افرادی که به این همگرایی جدید، پیوسته اند جز اعضا و یا حامیان اولیه کمپین یک میلیون امضا بوده اند، که عملن در زمان حال پیوستگی با کمپین ندارند و یا به معنی دیگر هویت کمپینی در خود نمی بینند.
بی شک یکی از دلایل ریزش نیرو، وجود اشکالات ساختاری و نیز افزایش هزینه ها است که هر کدام از این موارد می تواند به طور حلقه بی پایان دیگری را نیز افزایش دهد و برعکس.
اما جدا از این دو گزینه که حتمن در مورد بقیه کسانی که هنوز در کمپین فعالیت می کنند هم فشار می آورد، عدم مدارا و انعطاف ناپذیری و بازتولید نکردن خویش و فرآیند نیز می تواند دلایل دیگر جدایی های زودرس افراد از ائتلاف ها باشد.
چه بسا اگر خیلی از کسانی که جز اعضای کمپین بودند و امروز نیستند، در ائتلاف کمپین می مانند و به جای ترک، طرح نظر و انتقاد و پیشنهاد عمل می کردند، حجم هزینه های کمپین به اندازه حالا نبود.
چه بسا اگر خیلی از اشکالات کمپین، از جمله اشکال ساختاری که خود من جز یکی از مطرح کنندگان آن به طور عمومی از 7 فروردین 86 به بعد بودم با مسئولیت و تعهد جمعی بررسی و اصلاح می شد، هم هزینه ها کمتر بود و هم پیشروی روند کمپین بهتر.
این بار سوال من از همگرایی از جنس دایره بسته و تکراری انتقادها که در این مقاله آمده نیست، بلکه من به این فکر می کنم که وقتی در کمپین سخن از استفاده از حق درخواست ملاقات و مطرح کردن خواسته ها از دولت-مردان بود چرا واکنشی که فائق می آمد واکنش پس زننده بود؟ برعکس رویکرد همگرایی انتخابات. و چرا امروز که فاطمه مسجدی و مریم بیدگلی که بارها دلسوزانه از حق مطالبه همراهی شرعیت در حقوق زنان استفاده کردند و ملاقات های متعددی با مراجع تقلید داشته اند، در شلوغی انتخابات و همگرایی، بازداشتشان کمترین حمایت را جلب می کند؟ منظورم حمایت ائتلاف همگرایی انتخابات نیست، بلکه منظورم افراد ائتلاف کمپینی پیوسته به همگرایی انتخابات هستند.

عضویت در کدام ائتلاف ترجیح دارد؟
در مقاله تئوری همگرایی آمده است : فعالان سنتی طرفدار همه یا هیچ هستند. آنها به راحتی نمی پذیرند که در کنار افراد دیگر با گرایش های متفاوت قرار گیرند. یا تن به ائتلاف نمی دهند و یا در ائتلاف می خواهند، تصمیم گیرنده باشند.
از نظر برخی از فعالان سنتی، یک فعال جنبش هم باید به فعالیت های زیست محیطی بپردازد، هم از حقوق زنان حمایت کند، هم طرفدار حقوق کودکان باشد هم به مخالفت با اعدام کودکان بپردازد، هم از حقوق معلمان و کارگران پشتیبانی نماید، هم طرفدار دانشجویان مبارز باشد، هم به آزادی زندانیان سیاسی بیاندیشد، هم از حقوق وبلاگنویسان حمایت کند هم به اعدام های 67 اعتراض کند، هم...
در حالی که جانبداری از همه این ها می تواند مغایرتی با هم نداشته باشد، عدم تفکیک این عرصه ها منجر به ظهور جمع محدودی از فعالان مدنی است که فعالیت مدنی کار تمام وقت آنها شده است و چون هزینه سنگینی را بابت این مشارکت می پردازند از دیگرانی که مایل به پرداخت این هزینه سنگین نمی باشند شاکی هستند
که به نظر من هم تحلیل و تعریف مناسبی است. اما باز سوال من قوت می گیرد که اعضای کمپین چطور می توانند هم در ائتلاف قبلی فعالیت کنند که خواست تغییر قوانین مدنی از پایین را داشت و هم در ائتلاف انتخابات که خواست تغییر موضوع کلی تر، این بار قانون اساسی از بالا را دارد؟ و علاوه بر تمام هزینه هایی که به خاطر کمپین می پردازند، بخش دیگری از مسئولیت و هزینه کار دیگری را هم بپردازند، مگر اینکه یکی را برای دیگری ترک کنند.
می خواهم این سوال ذهنی را بلند مطرح کنم که بعد از دوازده روز از بازداشت غیر قانونی جلوه جواهری، آن هم به ظاهر فقط برای فعالیت در کمپین، آیا سایت های کمپین و اعضای آنها : "کانون زنان ایرانی" و "مدرسه فمینیستی" به طور مفید و مانند قبل از این عضو ائتلاف حمایت کرده اند و یا اینکه انتخابات را بر کمپین ترجیح داده اند؟
اگر هم چنین باشد باز به نظر من جای هیچ خرده ای نیست و این انتخاب شخصی افراد است در انجام کار داوطلبانه. اما اگر چنین عملکرد و چنین رویه ای منش عمومی فعالین اجتماعی شود، در آن صورت نگرانی برخی فعالان دهه ی 60 که به دلیل ترس زیاد از هزینه ها، و نبود توافق جمعی در زمانی پایدار، به انفعال نزدیک می شدند، باز-تکرار خواهد شد چرا که با افزایش فشار، افراد از ائتلافی به ائتلاف دیگر می پیوندد و تعداد محدودی می مانند با هزینه های بسیاری که حاصل کار جمعی مدت زمانی قبل است.

چرا جابجایی از قانون مدنی به قانون اساسی؟
در مورد مطالبه بازنگری در قانون اساسی هم برای من سوال پررنگی وجود دارد که تغییر رویه از سال 84 به 85 و حالا از کمپین به انتخابات، به جز مواردی که در این مقاله مطرح شده و بحث عقب نشینی از مطالبات و نیز حالا بازگشت به خواست کلی تر است، قبل از به نتیجه رسیدن یکی، مطرح کردن دیگری در بین مردم آیا بی اعتمادی به خواسته هایی را که فعالین جنبش زنان مطرح می کنند به وجود نمی آورد؟
بعد از نزدیک به سه سال مطرح کردن گفتمان برابری حقوقی در بین بخشی از مردم و حالا در همگرایی چنین بزرگی فراموشی کلی آن و مطرح کردن فقط قانون اساسی، بدون انضمام ده خواسته حقوقی کمپین، تصور کلی جامعه را که بعد از سالها اعتماد به فعالین مدنی و خواسته های آنها بود، از همین حالا در بین مردم کمرنگ کرده و از این شاخه به آن شاخه پریدن تعبیر می شود، به ویژه اینکه این همگرایی ادعای همگرایی کل جنبش زنان را دارد که در دید عموم، کمپین هم بخش وسیعی از آن شده است این روزها.

در انتها من با وجود تمام انتقاداتی که به ساختار درونی کمپین داشته و دارم، اما به دلیل قبول مسئولیت عضویت در کمپین، در عین حال که فشارهای مضاعفی بر ما وجود دارد، همچنان تمام انرژی و توانم را در پیشبرد و البته اصلاح و بازتعریف ائتلاف کمپین یک میلیون امضا می گذارم و طبیعی است که با فشار بیشتری که در سوء استفاده از فضای پر هیاهوی انتخابات وارد می شود نمی توانم و نمی خواهم که کمپین را عملن ترک و به ائتلاف همگرایی انتخابات بپیوندم.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۸

امنیت بی تار و پودمان را به کجای این شب تیره بیآویزیم؟


تنها باری که تلخیش را دیدم، وقتی بود که از بی اعتمادی و دسته بندی و چه و چه می شنیدیم.
چشمهایش سرخ شد و اشکهایش سرازیر شد، باور نمی کردم. گرچه بی اعتمادی همه مان را آزار می داد اما تصور نمی کردم آدم به آن سرحالی را چنین مچاله کند. نمی دانستم باید کی را آرام کنم؟ روای را و یا نیکزاد؟ سرش را که تو بغلم گرفتم به هق هق افتاد و من مبهوت از فشار بیرونی گفتم و ذره بودن این چالشها.
تلخ که می شد سخت تغییر می کرد، نمی خورد، نمی خندید، حرف نمی زد. یک ضرب حرف زدم و لودگی کردم و راه رفتیم تا عصبانیتش را واژه کرد و تمام. باز همان دخترک پرانرژی قبل بود اما کمی خسته.
وقتی در جمع نشسته بودم و سیلی پشت سیلی و فقط آرام نگاهم می کرد و دستم را می فشرد و تمام راه از فراموشی می گفت و باز دفعه بعد من از فراموشی و او و من و ...
به همه چیز خندیدیم برای خود کمپین، منهای طرز فکرها، منهای بی اعتمادیها، منهای نادوستیها، منهای منیتها. همه چیز منهای خود خود کمپین.

چقدر سخت آمد روز اول. هر بار شوخی و جدی که تو برو و من برمی گردم درست تا پای کوه و اصرار من که منهای همه چیز مردم را می بینیم و چه خوب مردم را دید، پای ثابت شد و انگیزه دهنده منهای همه چیز، حتی من. و این نهایت لذت بود برایم.

کار زیاد، اما فکر هم می کرد. دیگر دنبال رهبر نبود بالاخره خودش را باور کرد بی نیاز به رهبر، بی نیاز به دسته بندیی که سهمی درش نداشت، بی نیاز به تایید من و او و دیگری. بی نیاز به اینجایی و آنجایی. اگر همینجا همه چیز تمام بشود هم کمپین موفق بوده است، همین که فقط یک نیکزاد داشته باشد. نیکزادی که خودش به تنهایی کمپین شد.

بازجویم چه می فهمید، وقتی از او می پرسد "چه خبر؟" جواب می شنود :"سلامتی! شما چه خبر؟" چه می فهمید که کسانی که خود کمپین هستند، بازجو با مردم عادی که قرار است از حقوق زنان بشنوند فرقی برایشان ندارد. با هر قدرتی، با هر خشونتی، با هر حقارتی، با هر بی قانونی.

همین است که خیالم نیست که در بازجویی های شبانه اوین، یا بازیهای فنی و غیر فنی امنیتی چه می گذرد و چه می گوید و چه جواب می شنود.

همین است که خیالم نیست که برای زنان بوده است یا کارگری. کسی که هیچ دسته بندی نداشته است جز هدف، کسی که هیچ هدفی نداشته است جز برابری و آزادی کی می تواند نفس کشیدنش را جیره بندی کند؟ و فعالیتش را خطکشی کند؟
کی می تواند تعیین کند که از آزادی و برابری زنان حالا بگو و برابری گارگران پیشکش بگذار برای فرداها؟
فضای امنیتی بسته است که باشد، این اشکال نیکزاد و طاها و پوریا و امیر و کاوه نبود و نیست؛ اشکال فضای امنیتی است که جز قدرت موجود، همه چیز علیه امنیت است.
فضای امنیتی مسموم و متوهم فعالیت تبلیغی است؟ این اشکال نبود امنیت در همه سطوح است.
زنان و کارگران شعارهای دهن پرکن انتخاباتی دولت-مردان است، بگذار جایگاه هدف شعارها در دستگیری جوانان 20 -23 ساله مشخص بشود.
فضای آزاد اجتماعی برای رقابت سالم انتخاباتی است، بگذار آزادی را در تفتیش شبانه منزل امیر و کاوه و بردن بی مصداق جلوه با چشمهای کاملن باز ببینیم.

تا چند روز دیگر نیاز دارید به نگه داشتن این بچه ها برای کشف توطئه هایی علیه امنیت؟
تا چند روز دیگر نگه داشتن این بچه ها، امنیت کشور را تامین می کند و ما از بوی خوش امنیت سرمست می شویم؟
شما که مدتهاست با ما و شاید به ما می خندید و با ما زندگی می کنید و با ما همدوش قدم می زنید، از ساده بودن حرف ما می ترسید یا از سست بودن همه چیزتان؟

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۸

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۸

ماراتن امروز

بعد از 4 روز مریم تو تاریکی و باران و سرمای شب آزاد شد

نامه مادران کمپین به رئیس قوه قضائیه

جناب آقای شاهرودی

ریاست محترم قوه قضائیه

با سلام و احترام

به عرض می رسانیم بیش از دو سال است اعضا کمپین یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان به شیوه ای مدنی و مسالمت آمیز به جمع آوری امضا برای تغییر قوانین از طریق ارتباط چهره به چهره با مردم پرداخته اند و قصد دارند در نهایت امضاهای خود را به مجلس شورای اسلامی جهت درخواست اصلاح قوانین تقدیم کنند . طرح مطالبات حقوقی زنان ، خواسته ای نابجا نیست و همین تلاش ها باعث شده که برخی تبعیضات قانونی علیه زنان مورد توجه مسئولان قرار گیرد و حتی تغییر برخی از آنها مانند قانون سهم الارث زمین بعد از 70 سال اصلاح شود .

خواسته های برحق اعضاء کمپین ازابتدائی ترین حقوق همه زنان ایران است و فعالیت کمپین درجهت تحقق آن ها بوده ، نه مخالفت با نظام و یا اصول و قوانین شریعت . ولی متاسفانه حرکت و تلاش مردمی و مدنی ما همواره با سرکوب نیروهای امنیتی روبرو بوده است به طوری که اعضا ما همواره نه تنها در زندگی اجتماعی بلکه در زندگی خصوصی خود نیز امنیت ندارند . شاهد مثال: احضار، دستگیری و احکام حبس وممنوع الخروج کردن اعضا کمپین برای برگزاری مراسم ختم، عید دیدنی، مهمانی ، عیادت از بیمار ، نشست های دوستانه حتی با تعداد اندک و شرکت در جلسات و سمینارها می باشد.

دراین مدت پلیس امنیت به صورت غیر قانونی و سلیقه ای به بدترین وجه ممکن با ما ، مادران و فرزندانمان برخورد کرده است.

سوال ما ازآن مقام محترم این است که این همه فشار به اعضا کمپین چه دلیلی دارد ، آن هم با توجه به این که حرکت و تلاش جمعی برای تغییر قوانین در کمپین یک میلیون امضا منطبق بر قانون اساسی جمهوری اسلامی است؟ آیا احضار بازداشت و احکام صادره نا عادلانه و سلیقه ای برای اعضا کمپین به بهانه های مختلف قانونی است ؟ بازداشت مریم مالک دانشجوی جوان، مومن و متعهد و صدور وثیقه سنگین برای او بی هیچ دلیل و منطق قانونی ، شرعی و عرفی به چه دلیل است ؟

ما مادران کمپین از آن مقام تقاضای پاسخگویی و رسیدگی به موارد فوق و آزادی هر چه سریع تر و بدون قید وشرط مریم مالک فرزند عزیزمان را داریم.و بی صبرانه منتظر پاسخ آن مقام و مسولان در دفتر جناب آقای جمشیدی سخنگوی محترم قوه قضاییه هستیم .

با تشکر - کمیته مادران کمپین یک میلیون امضا 8/2/88

رونوشت : جناب آقای جمشیدی – سخنگوی محترم قوه قضائیه

رونوشت – سرکار خانم خالقی – مسئل محترم دفتر حمایت از حقوق کودکان و زنان

رونوشت – ریاست محترم ستاد حقوق بشر

یکشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۸

مریم بیا تا صبح به حال امنیت کشور بگرییم

تازه از دادگاه (به معنی سابق عدالت خانه) برگشته ام که خبرهای پشت هم از احضار و تفتیش و بازجویی مریم. شوکه می شوم، فکر می کنم کاش این تعطیلی خبری می گرفتم. کاش از دادگاه برنمی گشتم.

کی بود؟ هفته پیش بود؟ 5 روز پیش؟ مریم از نحوهء بازجویی این ...، "نجفی مقدم" می پرسید.
وقتی می خوانم که درست وقتی که من از روی حکمم رونوشت می کردم، مریم در ساختمان پشتی داشته عقده های مانده بچه ماموران بی قانون را پس می داده دلم خیلی می گیرد.
می دانم در کدام یک از اتاق ها بازجویی شده است.
یکی از همانها که کارآموز جدید حتی یک سال هم پشت میزهایش ننشسته. خوب می دانی، کارآموزی مراحل دارد:
باید اول مامور خیابانی باشی. از آنها که مردم را کتک می زنند، بعد از اینکه دستت آمد، بعد می رود یک درجه بالاتر، از مردم عکس و فیلم می گیری، بعد از مدت زمانی که اینها را خوب یاد گرفتی و هم و چم کار دستت آمد، به عنوان مامور تفتیش می ری.
البته می دانی مامور تفتیش برای خانه و دنبال مواد گشتن، تا مامور برای تفتیش یک فعال مدنی، هم هر چقدر مستبد باشی باز فرق می کند.
مثلن مامور فعال مدنی یا حتی سیاسی، تو لباس زیرها و نوار بهداشتی دخترها، یا تو گاز و یخچال خانه و اتاق بچه ها را نمی گردد، البته اگر کارش را بلد باشد وگرنه اگر فیلم زیاد دیده باشد که هیچ...
همه اینها را که در زمانهای کافی پشت سر گذاشتی، اگر باهوش بودی و در سلامت روانی، آنوقت بازجویی کردن را یاد می گیری.
بازجوهای حرفه ای اهل مطالعه اند و باسواد.
حالا فکر همه این کارها را یک آدم انجام بدهد. هم کتک بزند. هم عکس بگیرد، هم تفتیش کند، هم بازجویی کند، هم تو بتوانی موقع گزارش نوشتن آنقدر حواسش را پرت کنی که کاغذ رسمی بازجویی را پاره کند و دوباره از نو بنویسد.
تاره توهین هم بکند، تازه بی قانونی هم بکند. مریم را برده وزار تا صبح پرونده های همکارهایش را دوره کند و بقیه بازجویی فردا.
از ساختمان پشتی تا به اتاق بازپرس برسیم می دوید که من را جا بگذارد، راهروها را از حولش گم کرده بود و با خنده من به مسیر برگشت، مطمئنم مریم هم می تواند تمام امشب و فردا را به دستپاچگی کارآموز جدید بخندد، ما با هم به خیلی چیزها خندیده بودیم.
هر دو سوال در میان تاکید می کرد که واحد فنی برای بازجویی گذرانده و من بی واکنش به حس حقارتش می خندیدم. مطمئنم مریم هم به کوچکی کسی که می خواهد از اهداف مردم سر در بیاورد می خندد.

نگران امنیت کشور است و درست نزدیک انتخابات حیاتی به قول خودشان، دارد آزمون و خطا مامور اطلاعاتی شدن را تمرین می کند.

خنده دار نیست. بهش گفتم من تو را آدم شرعی و یا حتی مامور قضایی کشور نمی شناسم، باید یک مرجع صلاحیت دار کشوری نظرش را در مجامع عمومی در مورد کمپین اعلام کند. عصبی می شد. کاش آبروی کشور با گرفتن مریم، با عصبانیت های ناشیانه اش نبرد.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۸

ما و مساله حجاب

بچگي آدمها پر از ابراز احساسات خانواده و اطرافيان( كه انگار اولين موجود زنده اي هستي كه مي‌بينند) كه هر روز به يك شكل در مي‌آورندت و باهات عكس مي‌گيرند و صدايت را ضبط مي‌كنند و ... اين روزها هم كه كلن خود بچه را كامل ثبت مي‌كنند.


مثلن فكر كنم بيشتر آدمهاي هم نسل ما و به خصوص چند سال قبل از ما، عكس هاي لخت مادرزاد دارند، گرچه اين يك مورد بيشتر درباره شازده پسرها صدق مي‌كند و شاهكار خلقتشان كه اصرار داشته‌اند ثبت بشود كه همه بدانند پسرشان،‌ كاملن پسر بوده است.

اما در مورد دخترها هم انواع و اقسام عكسهاي مشابه هست، مثلن كلي عكس با ميني ژوب. كلي عكس وقتي موهايش افشان بوده است. كلي عكس وقتي موهايش كوتاه مثل پسرها بوده است. كلي عكس با روسري عمقزي. كلي عكس با چادر ننه جون. كلي عكس با كلاه حاج ممد آقا . كلي عكس با مايو و خلاصه...

من هم از تمام عكسهاي چپر چوله بچگيم دو تا عكس دارم با چادر گل گلي خانگي.

حالا در اين وانفساي شبها كه تا صبح به صورت فشرده پشت سر هم انواع و اقسام خوابهاي گوناگون مي‌بينم، خواب ديدم به اين دو تا عكس گير دادند.

حدس بزنيد كي ها؟
از طرفي بازجويان گرامي امنيتي كه آن را به همان مزخرفاتي كه خودشان هميشه مي‌گويند ربط مي‌دادند و پرت و پلا مي‌بافتند.
از آن طرف دوستان گرامي (فمينيست مانند) خودمان كه مي‌گفتند پس نظر تو در مورد حجاب فلان و بهمان است. و شاهد هم همان دو تا عكس 2-3سالگي.
من هم در خواب مبهوت فقط مانده بودم آخر به چنين سوالات و چنين اتهاماتي از هر دو طرف چي بايد جواب بدهم.

حالا چي شد كه اين خواب را ديدم، داشتم يك چيزهايي را جابه جا مي‌كردم از شواهدي پي بردم كه در پي مهماني برادران به خانه ما، عكسهاي بچگي من را هم به طور مفصل بررسي فرموده اند.

نتيجه اخلاقي: بابا جان! عكسهاي ايدئولوژيك نياندازيد از بچه‌هاي بيچاره فلك زده‌تان كه 20-30 سال بعد مجبور به پاسخگوي بربيآيند.

...

نمي‌دانم اين تب هاي دوره‌اي و طولاني كي مي‌خواهد دست از سرم بردارد.

پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۸

کجاست در این تاریکی این همه هیچ؟

لحظه هایی که پر می شوند و خالی می شوند و باز هیچ.

اصلن اینکه چی باید بماند در انتهای لحظه ها جز خودم که بودم و هستم و هیچ.

زمانها عقب می روند و جلو می آیند و در این قژاقژ همه چیز پیدا می شود و در عین حال هیچ.

آدمهایی که بودند و نیستند و آدمهایی که هستند و نبودند و آدمهایی که هستند و هستیم و همه باز منم که همچنان هیچ.

خنده هایی که باید دوباره بهشان خندید با مکث، نگرانیهایی که باید دوباره نگرانشان شد، شادیهایی که باید به انگیزه های خوشی دوباره با تردید خوشی را جست و ترس هایی که باید دوباره ترسید اما این بار کامل.

وقتی یادم می افتد که چطور بچه ها همدیگر را متهم می کردند که عامل شکاندن اعتمادند و ما سرخوشانه از هیچ می گفتیم که بر باد رفتنی نیست، به لحظه های از دست رفته مان گه فکر می کنم دلم می خواهد فریاد بزنم، فکر می کنم که درست انتخاب کرده اند، اشتراک در هیچ هم چیزی جدید ساخت برای شکاندن.

اما هنوز هم سر حرفم هستم، تنها اشتراک ما اگر زن بودنمان باشد، همین برای همه عمر کافی است.

یکشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۸

شعبه 28 دادگاه انقلاب

آقا جایتان پر (متضاد جایتان خالی) فردا دادگاه دارم.
یک کم در گوگل محترم دنبال نام رئیس شعبه و سوابقش گشتم، در سایتهای قوه قضائیه و مرتبط که چیزی نبود، اما به جایش اسم بعضی از کسانی را که در حال حاضر و یا این اواخر در این شعبه محاکمه شده اند در آوردم، به هر حال یک دید کلی می دهد:

رکسانا صابری
سارا ایمانیان
ناهید کشاورز
محبوبه حسین زاده

مهرچهره مشرفی و همسرش
محسن نادری
محمد احسانی
نسیم سرابندی
فاطمه دهدشتی
ابراهیم مددی
معصومه ضیا
مهدی حبیبی
محمد صالح ایومن
رضا دهقان
علی عزیزی
آرمان صداقتی

این لینک هم یک چیزهایی داشت که بعضیهایش به درد می خورد

پي نوشت اطلاعات تكميلي:
يك چيزهايي اضافه كنم كه دست كم آيندگان وقتي جستجو مي كنند يك چيزي گيرشان بيايد.

قاضي اين شعبه روحاني معمي است به نام آقاي مغيثي يا مغيثه.
زياد خوش اخلاق نيستند (شما بخوانيد اصلن) البته كمي به هم حال و هوايشان بستگي دارد.
هر چي از قضاوت و بي‌طرفي و اينها شنيديد و كنار بگذاريد و بدانيد كه دست دادستان ا از پشت بستند.

راستي صداي قوي و بلند لازم داريد براي فرياد زدن اگر مي‌خواهيد البته در دادگاه از خودتان دفاع كنيد.

كلن هم شما و هم وكيلتان خودتان را براي دفاع شفاهي آماده نكنيد كه تقربن ممكن نيست.

راستي سرعتشان هم بنا به ميزان عصبانيت و حال و حوصله در صدور حكم قابل تغيير است.

شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۸

دست گل ذهن

هر چه من تصورم از خودم آدم بزرگتر و پر هیبت تر و پر ... تر باشد، بیشتر درگیر بزرگ نشان دادن، پر هیبت نشان دادن و ... نشان دادن خودم می شوم و به همان نسبت از خود ساختگی و بزرگ تربیت کردن خودم بیشتر غافل می شوم.

حالا تصور کن چنین و چنان نشان دادن، مشغولیت ذهنی تعدادی آدم بشود که دارند کار گروهی انجام می دهند...


میزان به هم ریختگی روابط بین آدمها را نگه دار و به آن اضافه کن فعالیت اجتماعی- فرهنگی جمعی...


حاصل را به شیوه برنامه نویسان در یک گوشه ذخیره کن و هر چه فشار حکومتی و اجتماعی هم برای کار اجتماعی در ایران وجود دارد هر بار به قبلی اضافه کن...

حالا اگر تصور ذهنی هنوز همان قبلی باشد، می توانی حدس بزنی که ذهن برتری طلب چه برداشتهایی برای خودش می سازد و کجاها به، به به و چه چه از خودش می رسد و کجاها مصمم تر به برتر نشان دادن خودش پیش می رود؟

ذهنمان گاهی بازهایی با ما پیش می گیرد که هزینه اش خیلی بیش از خوش خوشان لحظه ای ذهنی است.

پنجشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۸

كرمي‌ها

كم پيش مي آيد كه از آزادي خوشحال نشوي

اما خوشحال نبود.

ديوار بلند اوين وقتي پايين پله ها مي‌ايستي كه نمي‌دانم چي؟ كه شايد تنبيه بشوي كه عزيزي آزاد شده خواهي داشت بلندترو سردتر به نظر مي‌آيد.

آرام، بي‌ذوق پايين آمد و من مانده بودم كه اين آزادي است و يا اسارت تازه؟

بي هيچ احساس بيروني، يك سلام و عليك بعد از يادآوري كردن و بعد تلفن به دوست و آشنا و آدمهاي منتظر كه خواهرم آزاد شد.

اما ايرانمهر گويي زندان تازه بود، يك زن در طي 13 روز به يك جسد زنده تبديل شده بود و باورش براي مسافر اوين سخت بود.


با همه اينها فكر مي‌كنم چقدر خوب است كه هنوز خلاصي وجود دارد
خلاصي از درد
خلاصي از اميد و نااميدي مداوم و پشت هم
خلاصي از نگراني
خلاصي از التماس به قاضي ناانسان
خلاصي از يك پا بيمارستان و يك پا دادگاه و يك پا سر كار و يك پا مريض ديگري در خانه
خلاصي از زندگي

2-3 ساعتي كه پشت اوين بوديم از گردآوري اطلاعات مجموع كساني مي‌گفتيم كه در جنبش زنان اين روزها هزينه دادند...

با خنده گفت اما هزينه هايي كه ما داديم هيچ وقت جايي نيست كه بتواند در آن ثبت بشود.
و به وضوح مي‌ديدي كه فشار چطور يك مرد را فشرده مي‌كند

یکشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۸

شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۸

ساربان زن نباشد

وسط عصبانيت و بحث با همسرش، مي‌گويد: "همه اينها مال وقتيه كه آدم افسارشو بده دست زن." و اين جمله ‌اش را با تاكيد تو چشمهاي من نگاه مي‌كند و تمام مي‌كند.

بيشتر از اينكه ناراحت يا عصباني بشوم خنده‌ام مي‌گيرد كه چطور وسط دعوا يادش مي‌ماند يك تكه هم حواله من كند و ديگر اينكه چه بامزه كه خودش تاييد مي كند كه افساري وجود دارد كه بايد دست كسي باشد،‌حالا فقط بر سر جنسيت افسار به دست مناقشه است.

با همان نگاه قبلي صورتش را دنبال مي‌كنم و نااميد از چهره خالي من مي‌رود تو اتاق و رنگ صورتش به سرخي نزديكتر مي‌شود.

فيلم هاي نوروزي

كار بيضايي: " ما همه خوابيم" به طرز تاسف گونه‌اي كار بدي بود.

در تمام طول فيلم بغض گلويم را فشار مي‌داد و دلم براي بيضايي مي‌سوخت. نمي‌دانم اين همه فشار تا كي قرار است اين بلاها را سر ما بيآورد.
نقدي بر فيلم


"سوپراستار" هم جز يك فيلم كه خوش ساخت از كار درآمده است، با يك فيلمنامه كليشه‌اي كه مدل هاليوودي و باليوودي زيادي ازش ساخته شده است، حرف خاصي براي گفتن نداشت.
خلاصه اينكه ازش خوشم نيآمد.