یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵

برزخ

این همه تردید برای یک نوشته، یک درخواست کاری، یا حتی یک یادآوری دوستانه؟؟؟
چیزی که اذیتم می کند این است که می دانم این تردیدم از کجا آب می خورد.
هم خودم را می شناسم، هم این روند برایم بسیار آشنا است.
می دانم اگر شروع کنم، جلو می رود.... دقیق جلو می رود و این را آخرین بار که دیدمش با یقین حس کردم. اما از طرفی شروع نکردنم، هم یک جور رفتار غیر طبیعی و غیر عادی است که با شناختش از من غریب است.
و حق بده که تمام تردیدم را به گردن اوی دیگری بیندازم.
آب یک جوی سرازیر می شود تا جایی که در گستردگی جایی که پخش می شود جذب بشود و تمام بشود. اما وقتی همان آب را قبل از تمام شدن جلویش را گرفتی و نگهش داشتی، تردید یک مشت آبی که هم هست و هم روان نیست، تو را در یافتن چشمهء تازه معلق نگه می دارد.
مطمئنم اگر جلویش را نمی گرفت اما هنوز وجود داشت و روان بود، قاطعانه شروع می کردم.
گاهی ترس از موقعیتی، رفتارمان را جوری تنظیم می کند که درست تا آن موقعیت می کشاندمان.
من در تردیدم، در اضطرابم، در هراسم، مدام سرگیجه و تهوع و سردرد، چون نباید در تردید نگه داشته می شدم و ... .

هیچ نظری موجود نیست: