با تلفن صحبت مي كنم زير پايم رو سراميك سفيد يك چيزي مثل آب ميوه، لك تيره دانه انار له شده و يا قرمزي ماژيك به چشمم ميآيد. حين صحبت عينك ميزنم. به نظر تازه ميآيد انگار همين حالا ريخته شده باشد. گوشي را ميگذارم.
زير پايم اينطرف هم يك لك ديگر. همهجاي اتاق. لكههاي خونند. هي بيشتر و بيشتر و بيشتر ميشوند. خون. خون. خون. تمام سراميكهاي سفيد پر از لكههاي خون و خونابه است. وحشت كردم. حوله را برميدارم و ميدوم تو حمام. نميدانم از كي اينطوري شدم كه خون حالم را بد ميكند. به ديوار ليز حمام تكيه ميدهم كه نيافتم. پاهايم ميلرزد. دوباره و سه باره آب ميريزم و آب و آب. خونابه سر ميخورد كف ليز حمام و به فاضلاب ميرود. چشمها سياه ميشوند. باز هم خون. تو اتاق گوشهاي ميايستم كه روي خونها نروم. سعي ميكنم كف را نگاه نكنم. لباس ميپوشم و دراز ميكشم. درد. درد. درد.
صدايم ميلرزد. حالم از خون به هم ميخورد. با اين همه كه تو خوابهايم هست و تو بيداري و تو ذهنم. به نظر اتاقم بوي خون گرفته.
ميگويد رنگت؟ ميپرسد چي شد؟ ميگويم تو اتاق من نروي! مبهوت نگاه ميكند! دوباره ميگويم تو را به خدا تو اتاق من نروي؟ ميدانم الآن توان شستن آن همه خون را ندارم. با هر پلك زدن همهء دنيا ميچرخد و ميچرخد.
همهء انارها را دانه كرده است. با تعجب ميگويم انارها را؟( هر سال اين كار من بود. همه هر جا كه بوديم ميدانستند من عاشق انارم و عاشق كشف كردنش. يادت است اين را برايت نوشته بودم.) ميگويد تو امسال لب به انار نزدي! حالا ميخواستي دانهاش كني؟
انارهاي امسال همه خوني بودند. همه رنگ خون. همه طعم خون. همه شكل خون.
ميگويد شنبه آزمايش خون ميدهي دوباره ها! خوب؟ مي گويم باشد يك سرنگ كلفت، بلند و درشت.
ميگويد آرزو كن. ميگويم فقط حالا بگذرد. بدترين تصورم هم پيش بيآيد اما فقط بگذرد. ميگويد چي بگذرد؟ كي بشود؟ وقتي كه چي شده است؟ ميگويم مهم نيست چي بشود، فقط بگذرد. بگذرد. بگذرد. من از خون بيزارم. از انتظار بيزارم. از غرور بيزارم. از انار....
ميگويد حافظ! تو دلم ميگويم از انتظار بيزارم، اگر جز اين چيزي بلدي بگو:
از ديده خون دل همه بر روي ما رود بر روي ما ز ديده چگويم چهها رود
ما در درون سينه هوايي نهفتهايم بر ما اگر رود دل ما زان هوا رود
....
من از خون، از انتظار، از غرور، از انار، از يلدا.... از زمان بدم ميآيد.
صحنهء خونهاي خشك شده رو سراميكهاي سفيد وحشتناك است... تا حالم جا بيآيد خونهاي لعنتي خشك شده بودند. مثل من كه تا زمان بگذرد، روحم، حسم، عقلم، ذهنم، و توانم خشك ميشود....
ميترسم بخوابم امشب. از خواب دوبارهء خون ميترسم. يلدا است امشب اگر تا صبح در خون غلت بزنم چي؟ اين همه طولاني؟
سرد است! طولاني است! مغرورانه است! برزخ است! خوني است! سرد است! برزخ است!